کم حرف میزد . سه تا پسرش شهید شده بودند .
ازش پرسیدم : چند سالته مادر جان ؟!
گفت : هزار سال…
خندیدم .
گفت : شوخی نمی کنم ، اندازه ی هزار سال بهم سخت گذشته .
صداش می لرزید…
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد
شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:مرا بغل کن !
زن پرسید: چه کار کنم؟!
و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود…
به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟! تقریبا به بیمارستان رسیده ایم !!!
زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند !
شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى “مرا بغل کن” چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است…
بعد از عاشورا
می پرسد می خواهی بعد از عاشورا از کربلا بنویسی؟
می گوید: بنویس ولی بدان بعد از عاشورا از کربلا گفتن کار هر کسی نیست
او زینب ، بود که بعد ازعاشورا از حسین می گفت
نوشته ات اگر دل- نوشته باشد… باید دلت زینب وار باشد… تا حرفت به دل بنشیند
می گویم دل زینب وار، دیگر چه دلی ست؟
گریه می کند، می گوید:
زینب ، فاطمه بود برای علی بعد از مادرش
علی بود برای برادرانش بعد از پدرش
حسن بود برای دردانه های برادر بعد از جام زهر بی وفایی
و همه کس بود برای یتیم ها بعد از حسین
زینب یعنی همه کس
خدایا
تو تنها کسی هستی
اگه بخوام مشکلمو بگم ، نباید از منشیت وقت بگیرم
ღ♥ღ
تو تنها کسی هستی که
اگه بخوام باهات تماس بگیرم واسم حتی یه ریال هم هزینه نداره …
ღ♥ღ
تو تنها کسی هستی که
اگه ساعتها باهات حرف بزنم ، به ساعتت نگاه نمیکنی که یعنی وقتم داره تموم میشه
ღ♥ღ
تو تنها کسی هستی که
اگه گرهی از کارم باز کنی، لازم نیست با فرستادن تاج گل و …ازت تشکر کنم
ღ♥ღ
تو تنها کسی هستی که
اگه بیماریمو شفا دادی ،
لازم نیست با چاپ اعلامیه تو صفحه اول یه روزنامه پرتیراژ ازت تقدیر کنم
ღ♥ღ
تو تنها کسی هستی که
اگه هر چی گریه کنم و اشک بریزم و وراجی کنم ،
بهم نمیگی حوصله ام رو سر بردی …چقدر پرحرفی!
ღ♥ღ
تو تنها کسی هستی که
حتی اگه واسه این همه وقت که بهم دادی ازت تشکر نکنم ،
بازم هرچقدر که بخوام بهم وقت میدی
خدایا ازت ممنونم
مادر؛ مادری که اگر چه در کربلا نبود، ولی دلش تا ابد در کربلا ماند
و نگاهش بر افق، که آیا «کاروان عشق» را بازگشتی خواهد بود؟
مادری که دلش برای همیشه در کنار «نهر علقمه»،
سوگ نشین فرزندی شد که نظیر نداشت در زیبایی و شجاعت!
مادری که دلش در میدان «قتلگاه» بود و نگاهش بر آسمان،
که چه وقت، «ماه»، بار دیگر خواهد تابید!
مادری که یک عمر، دست از «حسین حسین» گفتن بر نداشت
و تمام غریبانه هایش را، حتی سوگ عزیزانش را با نام حسین علیه السلام همراهی کرد!
مادری که «ام البنین علیهاالسلام » بود، ولی آیینه نگاهش از آسمان کربلا،
تنها اشکِ خونین ستارگان را چید؛ آن گاه که راوی، از عبور نیزه ها روایت می کرد!
مادری که حتی کوچه های «مدینه»، مرثیه سرای اندوه سترگ او شدند
و به استقامت و صبر او ایمان آوردند!
مادری که «وفا»، اولین درس زندگی
و «شجاعت»،عالی ترین سرشت همسری اش بود
و «صحبت»، بالاترین باور مهر پروری اش
مادری که برای همیشه، با ناله های نینوایی،به یاد پسرانش،
لالایی سرود و سروده هایش را فرات، هر روز، هنگام غروب نجوا می کند!
مادری که بعد از شهادت «عباس علیه السلام »، دیگر به ماه نگاه نکرد
و آسمان مدینه، نعمت نورافشانی اش را از دست داد!
مادری که در کربلا نبود، ولی تا ابد در کربلا ماند و دل از «گودال قتلگاه» نگرفت
و فریاد «یا حسین»اش را نه تنها در مدینه، که از صحن مطهر کربلا می توان شنید!
درود خداوند و سلام پاکان، بر روح بلند و وفاداری بی نظیرش باد!
روح آسمانی اش، در سایه سار کوثر، شاد، و شفاعت بشکوهش، دستگیرمان باد!
سید علی اصغر موسوی
و تـآریکے وجـودِ آسمـان را در آغـوش کشیـد ُ
مــــآه معـنـا پیـدآ کــرد…
و تــو سیــآهےِ شـب رآ بـه سـر انداخـتے ُ
شـدےمــآهِ چــآدرت!
و دشمـن،مــآه وجودے ِ تـو رآ نشـانه رفـت…
و…
عرش ِ زیـر پــآیـت ، برآیـت بهشـت مے شـود
وقتے کـه
گـآمـ هـایـت رآ بـا وِقــآر روے آن مے نهے…
و با هر وزش ِ چــآدرت ؛
عطـر ِ خـُـدآ را در فضـآ مے پرآکنے ..
بــآنو ؛تو و وقـآرَت ،
مصـدآق ِ ” فَتَبـآرکَ اللهُ احسَنَ الخـآلقین” ایـد..
خواهرم!
دنیا خراب آبادی است که هر نقطه آن به نگاه های آلوده نا امن گشته است.
اما فرشته های حجاب در محفل انس و یاد خدا در امنیتی بسر می برند
که دیگران از طعم آن بی خبرند.
گفتم: حجاب ؟ گفت: پاد زهر نگاه های هوس آلود
گفتم: بد حجاب؟ گفت: چراگاه چشمهای گرسنه
گفتم: بی حجاب؟ گفت:دستفروش بازار عفت
گفتم: چشم ناپاک؟ گفت: آلبوم مناظر شهوت انگیز
امشب وجدانت را از طرف من ببوس! اگر بیدار بود..
میگن چادر تکراری شده؟؟؟
میگن دمُده شده، کلاس نداره!!!
ولی برای من هنوز هم زیباست..
البته میدونی چادرِ خالی زیبا نیست..
چادر با نگاه ورفتار عفیف زیباست..
این تکه پارچه تکراری زیباست چون چادرِ بانو زهرا(س) است …
این تکه پارچه ی تکراری زیباست چون رضایتِ محبوب است…
دختر به مشهد رفت برای وارد شدن به حرم بهش چادر دادن
موقع بازگشت به یکی از علما که اونجا بود گفت من الان از اینجا برم بیرون چادرم را بر میدارم
منو چطور متقاعد میکنی که همیشه چادر سر کنم؟
عالم گفت:قیامت را قبول داری؟
دختر گفت:بله
عالم گفت:شفاعت رو قبول داری؟
دختر گفت:بله
عالم گفت:قبول داری که بیشترین شفاعت بدست خانوم فاطمه ی زهراست
دختر گفت: قبول دارم
عالم گفت:شباهت هر چی بیشتر شفاعت بیشتر
دختر منقلب شد و همونجا به امام رضا قسم خورد که هرگز چادر از سر بر نداره
به شیطان کی کنم لعنت کنون شیطان فراوان است؛
زنان بی حیائی که بدن هاشان نمایان است؛
و شوهرهای بی غیرت که با او در خیابان است؛
لباسش تنگ و رنگین چهره نقاشی چو حیوان است؛
قسم بر خالق شیطان که شیطان هم هراسان است؛
بر آن زن می کنم لعنت که او استاد شیطان است؛
زنی که به عطر و رخ جلوه گر؛
به آرایش جاذب از هر نظر؛
همان زن نماها که ضد زن اند؛
به آئین زهرائیان دشمن اند؛
به نامحرمان رو نشان می دهند؛
هم آرایش و مو نشان می دهند؛
همان ها که سر تا به پا پیسی اند؛
همان ها که سرباز گردان ابلیسی اند؛
نگویش تو شیطان که او بدتر است؛
که شیطان خودش هم بر او نوکر است؛
به هر جا قدم می نهد بد حجاب؛
لباسش بود زشت و رخ بی نقاب؛
به کوچه ؛ خیابان به هر کوی و سو؛
زند بوسه شیطان به جا پای او؛
بگوید که جانم به پایت شود؛
پدر مادر من فدایت شود؛
شعر از حاج فیاض حسنلو (عبدالمهدی)
زنی با حجاب است و چادر به سر؛
ولی دخترش هست جوری دگر؛
خودش با حیا دخترش بت پرست؛
چو طفلی که دارد عروسک به دست؛
جوانی تو دختر؛ جوانی نما !
به رخ زینت آن چنانی نما!
که دختر ز آرایشش چون پری ست؛
و چشمان مادر پی مشتری ست؛
جوان دخترش را ملوسش کند؛
که شاید به حیله عروسش کند؛
تو که فکر آینده ی دختری؛
که ریزد برون مویش از روسری؛
که خوشبخت گردد در آینده او؛
شود تا عروسی برازنده او؛
خدا را چه دیدی در این روزگار؛
که بر لحظه اش نیست هم اعتبار؛
چه تضمین عجل بر تو مهلت دهد؛
به عمرت به آینده فرصت دهد؛
اگر در همین لحظه مرگت رسید؛
عجل بر تو شیپور رحلت دمید؛
در آن قبر تاریک و وقت حساب؛
بر این فتنه هایت چه داری جواب؟
تو آگاهی از جرم بس اکبرت؛
از آن عشوه آموزی دخترت؛
به آن عشوه هایی که آموختی؛
و یا خنده هایی که افروختی؛
به ذهن جوان فکر بد ساختی؛
به راه گناهش تو انداختی؛
أ یا شیعه زن ای تو چون درّ ناب؛
بود برترین زینت زن حجاب؛
مکن فکر آرایش و رنگ را؛
بکن فکر آن منزل تنگ را…
شعر از حاج فیاض حسنلو (عبدالمهدی)
دکتر الهی قمشه ای :
کینه هیچ کس را به دلتان راه ندهید ؛ چون آدم را آلوده می کند
کینه هیچ کس در دلتان نباید باشد
چون ما خبر نداریم که آن بیچاره چرا آن کار را انجام داده ؟!
اگر از دل او با خبر شوید و بفهمد در چه شرایطی قرار گرفته،
شاید دلتان برای او خواهد سوخت .
” رحمه اللعالمین ” باشید
ما اگر کینه ای بخواهیم بورزیم
باید به آن بدی هایی که در درون خودمان هست کینه بورزیم !!
pan>.
کاروان اسیران، یازدهم محرم به سوى کوفه حرکت داده شد؛ کوفه اى که مردمانش با نوشتن نامه هاى فراوان، از امام حسین (ع) دعوت کرده و قول داده بودند که او را یارى نمایند، اما فریب نیرنگ هاى ابن زیاد را خوردند و از قدرت وى ترسیدند و پیمان شکنى کردند.
اکنون این مردمان باید شاهد کاروان اسیران کربلا باشند. ابن زیاد که مى ترسید مبادا آن مردم خفته از خواب مرگ بار خویش بیدار شوند و جنبشى انسانى و اصیل براى تباه ساختن ریشه هاى حیات ننگین او انجام گیرد، به شدت اوضاع را تحت نظر داشت
و حکومت نظامى سختى اعلام کرد. آن گاه دستور داد خاندان فضیلت را وارد کوفه کنند، در حالى که پیشاپیش آنها سرهاى شهیدان و آزادمردان بر بالاى نیزه بود.( 1)
خاندان عصمت و طهارت با چنین وضعیتى وارد کوفه شدند و در میان مردم افسون شده و اجتماع عظیم کوفه قرار گرفتند. در این میان، حضرت زینب (س) تصمیم گرفت این اجتماع غافل را بیدار کند.
بنابر این با نداى قاطع فرمان سکوت داد: «و قد اومأت الى الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس و سکنت الاجراس». در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل مى زدند صدایش به جایى نمى رسید؛ گویى نفس ها در سینه حبس شد و صداى زنگ ها و هیاهوها خاموش گشت، مرکب ها هم ایستادند.( 2)
همه گوش فرا دادند تا سخنان آن بانوى بزرگوار را بشنوند. حضرت زینب (س) براى این که به این مردم غافل که با نگاه هاى تحقیرآمیز به کاروان مى نگریستند بفهماند که این کاروان چه کسانى هستند لب به سخن گشود و پس از حمد خدا فرمود:
«درود مى فرستم بر پدرم محمد و خاندان پاک او».(3)
و سپس خطبه خود را ادامه داد. او در این خطبه سعى کرد مردم را آگاه نماید و جنایتى را که فرزند معاویه با دست آنان در صحراى کربلا انجام داده، آشکار سازد و آنها را نیز براى آن ظلم بزرگ سرزنش و توبیخ کند.
قسمتى از خطابه آتشین زینب (س) این گونه است: «واى بر شما اى مردم کوفه! آیا مى دانید کدام پاره جگر از مصطفى را شکافتید و کدام پرده نشین عصمت را از پرده بیرون افکندید؟
آیا مى دانید چه خونى از پیغمبر به زمین ریختید و چه حرمتى از او هتک نمودید؟ شما گناهى قبیح و داهیه اى عظیم انجام دادید؛ گناهى که زمین را پر کرده و آسمان را فرا گرفته است.
آیا عجب مى کنید اگر آسمان خون ببارد؟ هر آینه عذاب خداوند در آخرت، ذلت آور و سخت تر است، در حالى که آن روز شما یارى نمى شوید و حمایت نخواهید شد.
اکنون که خداوند به شما مهلت داده دل خوش نباشید، چه آن که خدا در مجازات عجله نمى کند و بیم ندارد که وقت مکافات سپرى گردد و بدانید که پروردگار شما در کمین گاه است».(4)
این سخنان چنان بر دل هاى مردم خفته کوفه اثر گذاشت که در صدد بر آمدند براى جبران گذشته خود، از فرزند زیاد و همه مسبّبان حادثه کربلا انتقام بگیرند. «انقلاب خونین و سهمگینى که کوفه به رهبرى مختار و سلیمان بن صرد، علیه دستگاه بیدادگر به وجود آورد چیزى جز یک ثمره شیرین براى خطابه آتشین و گرم زینب نبوده است».(5)
سخنان حضرت زینب آن چنان گیرا و جذاب بود که نوشته اند: «به خدا قسم در آن روز مردم کوفه را دیدم که بهت زده اشک مى ریزند و از شدت غم دست ها را بر دهان گرفته و انگشت هاى خود را مى گزند.»( 6)
خطبه زینب (س) در مجلس ابن زیاد
عبیدالله که فکر مى کرد با شهادت امام حسین (ع) و یارانش به پیروزى رسیده است، مجلس بزرگى ترتیب داد که در آن، اشراف و بزرگان کوفه و بسیارى از طبقات مردم شرکت داشتند.
سپس دستور داد خاندان حسین (ع) را وارد کنند. او فکر مى کرد اهل بیت امام که اکنون در اسارت هستند، در مقابل او خضوع و خشوع مى کنند، اما بر خلاف تصور او، اهل بیت مخصوصاً حضرت زینب (س) هنگام ورود به مجلس کمترین اعتنایى به او نکردند.
ابن زیاد از این بابت سخت بر آشفت و براى انتقام از آنها گفت: «الحمد لله الّذى فضحکم و قتلکم و اکذب احدوثتکم؛(7) حمد خداى را که شما را رسوا کرد و شما را کشت و دروغ شما را آشکار ساخت.»
او با این سخنان در صدد بود که شهادت امام (ع) و یارانش را خواست خدا بنامد و به افراد حاضر در جلسه بگوید که اینها افرادى هستند رسوا شده و به دلیل دروغ گویى، مغلوب گشته اند.
اما حضرت زینب (س) در جواب آن ملعون، با قاطعیت فرمود: «انما یفضح الفاسق و تکذب الفاجر و هو غیرنا و الحمد للّه؛(8) رسوایى براى فاسقان و دروغ گویى، کار بدکاران است و اهل بیت پیامبر از این صفات مبرّا هستند» .
استان دار کوفه براى این که تصریح کند حادثه کربلا خواست خدا بوده گفت: «کیف رأیت صنع اللّه باخیک؛(9)
کار خدا را با برادرت چگونه دیدى؟!» او نیز قصد داشت جنایات کثیف خود را خواست خدا معرفى کند و بدین وسیله مردم را فریب دهد، اما حضرت زینب (س) لب به سخن گشود و خطبه اى رسا ایراد کرد
و شهادت امام حسین (ع) و یارانش را مصلحت حق دانست و فرمود: آنها به اختیار خود به سوى قتل گاه رفتند. آن گاه پسر زیاد را به دلیل جنایاتى که انجام داده بود نکوهش کرد و به او گفت: حسابش در دادگاه عدل الهى روشن خواهد شد.
حضرت زینب (س) نه تنها از ابن زیاد و قدرتش هیچ واهمه اى نداشت، بلکه او را بسیار خوار و حقیر بر شمرد و جمله اى گفت که جگر ابن زیاد آتش گرفت؛ گفت: «یابن مرجانه»! مرجانه، مادر ابن زیاد بود و چون زنى بد نام بود(10)
نمى خواست کسى اسم مادرش را به زبان بیاورد. حضرت زینب با بیان این جمله به ابن زیاد فهماند که رسوایى از آن خود اوست، نه خاندان پیامبر و به این ترتیب وى را تحقیر نمود و اجازه نداد که بر جنایت ها و وحشى گیرى هاى خود پرده بگذارد.
پی نوشت:
1 ) سیدعبدالکریم هاشمى نژاد، درسى که حسین به انسان ها آموخت، ص 306.
2 ) مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج 1، ص 411.
3 ) سیدعبدالکریم هاشمى نژاد، درسى که حسین به انسان ها آموخت، ص 311.
4 ) همان، ص 314.
5 ) همان، ص 317.
6 ) لهوف سید بن طاووس، ص 88.
7 ) ناسخ التواریخ، حالات سیدالشهدا، ج 3، ص 61.
8 ) مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج 1، ص 426.
9 ) سیدعبدالکریم هاشمى نژاد، درسى که حسین به انسان ها آموخت، ص 320.
10 ) مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج 1، ص 426.
دادن صدقه اهتمام بيشتري شود و براي ايمني از بلاها، دعاي زير هر روز ده مرتبه خوانده شود:
يا شَديدَ الْقُوي وَيا شَديدَ الْمِحالِ يا عَزيزُ يا عَزيزُ يا عَزيزُ
ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَميعُ خَلْقِکَ فَاکْفِني شَرَّ خَلْقِکَ
يا مُحْسِنُ يا مُجْمِلُ يا مُنْعِمُ يا مُفْضِلُ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ
سُبْحانَکَ اِنّي کُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ
وَصَلَّي اللَّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطَّيِّبينَ الطَّاهِرينَ!
اي سخت نيرو، و اي سختگير! اي عزيز، اي عزيز، اي عزيز!
خوارند از بزرگيات همه خلقت. پس کفايت کن از من شرّ خلق خودت را، اي احسان بخش!
اي نيکوکار! اي نعمت بخش! اي عطا دِه!
اي که معبودي جز تو نيست! منزّهي تو! به راستي من از ظالمانم.
اجابت کرديم برايش و نجاتش داديم از غمّ و همچنين نجات دهيم مؤمنان را،
و رحمت کند خدا بر محمّد و آل پاک و پاکيزهاش!
ای حسین ! كربلای تو، انقلاب آموز و انسان ساز نسلها و قرنها و سرزمینها بود و عاشورای تو، بارور سازنده لحظه ها و روزها و سالها.
حسین (ع) مرگ را «پل عبور» به آخرت می دانست و «بقا» را در «فنا» می جست و «پیروزی» را در «شكست»! «زندگی» را در «مرگ» می دید و «ماندن» را در «رفتن» و «حضور» را در «غیبت» می شناخت و «شهادت» را حضور جاودانه در تاریخ می دانست و مرگ را برای فرزندان آدم، همچون گلوبندی زیبا برسینه دختری جوان، شایسته می دید.
حسین (ع) شناگر دریای خون بود و رهپوی وادی عشق. و در قربانگاه خود، در آخرین لحظات نیز، سرود توحید و رضا خواند.
حسین (ع)، كربلایی نیست، جهانی است.
حسین (ع)، هم «راه» است و هم «راهنما». هم كاروان است و هم قافله سالار.
حسین (ع)، كشتی نجات و مشعل هدایت است.
هنوز هم بشریّت، تشنه درسهای «مكتب عاشورا»ست، مكتبی كه الفبای آن، فداكاری، جانبازی، خلوص و خدامحوری است .
حسین (ع)، چشمه ای از حقیقت و حرّیت است كه تا ابد كام تشنگان آزادی را سیراب می سازد.
محرّم، ماه پاسداری از حرمت انسان است.
محرّم ، حریم ایمان و حصار قرآن است.
محرّم ، اهرم حركت دهنده انسانها و پدیدآورنده شورشهای شیعی و نهضتهای علوی و قیامهای مكتبی است.
حسین (ع) پیامهای شفابخشش را، همه ساله بر بالهای سرخ شهادت می نویسد و پیكهای رهایی را بر موجهای محرّم و عاشورا سوار می كند.
كلاسهای كربلا كه در همه جاست حتی بدون یك روز تعطیلی، به من و تو و به همه آنانكه به نجات «انسان» می اندیشند، می آموزد. چر ا كه : هر روز عاشوراست و هر جا كر بلا
«غدیر علی»، «حرای محمّد» است، در جلوه ای پس از بیست و سه سال .
«عاشورای حسین»، دادخواهی غدیر علی(ع) است، پس از نیم قرن مظلومیّتِ حقّ .
«عاشورا»، سقّای تشنه كامانِ عزّت است،عاشورا، انفجاری از نور و تابشی از حق بود كه بر «طور» اندیشه ها تجلی كرد و «موسی خواهان» گرفتار در «تیهِ» ظلمت را از سرگردانی نجات بخشید .
عاشورا درخششی بود كه در دل دشمن، ترس ریخت و در دل دوست، امید آفرید و مردگان را بیدار ساخت و غافلان را به هوش آورد و «شب» را تا پشت دروازه های شهر شرك و قلعه نفاق، تاراند.
گرچه در آن نمیروز سرخ، در آن صحرای آتشگون، در آن كربلای «آزمایش»، قیام قیامت در خون نشست، ولی فریاد رسایت در عمق زمان برخاست .
ای حسین!… گرچه در آن «نینوا» نای حقیقت گوی تو را بریدند، امّا … نوای «حق، حقِ» تو در تاریخ، همچنان ماندگار شد و جاودانه ماند .
,"serif";" lang="AR-SA"> .
رسالت «اشك»، پاسداری از «خون شهید»است.
«اشك»، زبانِ دل است و «گریه»، فریاد عصر مظلومیّت .
رسالت «اشك»، پاسداری از «خون شهید»است.
عزاداران حسینی، پروانگانی شیفته نورند كه شمع محفل آرای خویش را یافته و از شعله شمع، پیراهنِ عشق پوشیده اند و آماده جان باختن و پرسوختن و فدا شدن اند.
عزاداری برای شهید كربلا، انتقال «فرهنگ شهادت»به نسلهای آینده است.
عزاداری، شور و عاطفه را از شعور و شناخت، بر خوردار می سازد و ایمان را در ذهن جامعه هوادار، زنده نگه می دارد.
عمیقترین پیوندها میان عقل و عشق و عاطفه و برهان، در سایه عزاداری برای عاشورا شكل می گیرد.
«منا» یك قربانگاه بود، و… «كربلا»، قربانگاهی دیگر تنها هاجر و ابراهیم نبودند كه «اسماعیل» را به «مذبح» آوردند، محمد و علی و فاطمه(ع) نیز «حسین» را به قربانگاه عشق فرستادند.
برای رسیدن به كربلا، باید اراده ای آهنین، قلبی شجاع و عشقی سوزان داشت و در این سفر، باید رهتوشه ای از صبر و یقین، پاپوشی از توكّل، سلاحی از «ایمان» و مَركبی از «جان» داشت، تا به منزل رسید، چرا كه راه كربلا، از «صحرای عشق» و«میدان فداكاری» و پیچ و خم خوف و خطر می گذرد.
زائر حسین(ع) باید تمثیلی از شداید و رنجها و سوز و گدازها و خوف و عطشها را در خویش پدید آورد و كربلایش «كرب» و «بلا» باشد.
دانشگاه كربلا باز است و شاگرد می پذیرد، از هر جا كه باشد، هركه باشد…
محرّم، فروردین جانهاست و بهار ایمانهای سست شده و طراوت اندیشه های مرده و افسرده و خوابیده، و شكوفایی غنچه های بسته بیداری و آگاهی و ایثار و فداكاری است.محرّم، وجدان همیشه بیدار تاریخ، و گلوی هماره فریادگر زمان است .
WithPunct>
; font-family: "B Titr";" lang="AR-SA">نگـــآه هــای دیگــرآن ،
بــه ” مــا “ی چــآدری
موشکــافـانه تــر اسـت
تـــآ نگــآهشان به دیگــری….؟
و انتظـاراتشـان نیز هم
متفــاوت تر است ،از ” مــا “ی چــآدری
تــا اوی غیــر
….
unicode-bidi: embed;">حواسـت جمع بــآشد
کــه هر کوتــآهی از طرف مـآ،نسبت داده می شود به دین از طرفِ دیگرآن…
مواظب رسالتــمآن بــآشیمـ…
پ.ن :
۱.خدایــآ ، مبــآدا از یـادمان برود که چــادرمان فقط برای رضای توست و لا غیر…
۲.مبــآدا کــآری کُنیمـ که به خــآطر چــآدری بودنمــان ،
کسی بد بین شود نسبت به چــآدر و تمـآم چــآدری هــآ،
بد بین شود نسبت به دین….
۳.خدایمــآن ، ممنونیــمـ از شُمــا که در دُنیــآیت ،
نقش بــآنوی نجیب و پــاکدامن را به مــآ دادی
و رسـالت دین را بر دوش چــآدرمان گذاشتی…
باشد که باشیم
و همــآنطور که می خواهـی نقشمـآن را اجرا کُنیــم…
باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنید !
هر وقت غصه دار شدید ، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آن هایی که بعداً خواهند آمد ، استغفار کنید .
غصه دار که می شوید ، گویا بدنتان چین می خورد و استغفار که می کنید ، این چین ها باز می شود .
” حاج اسماعیل دولابی “
پر است از غم، دلتنگی، گناه و آرزو
خدای من با دستان مهـربانت قلمی به دست گیر
و به لطف خود
پاک کن گناهانم را
خط بزن غم هایم را
تایید کن آرزوهایم را
مقدمه :
امام سجاد (ع) در تبیین اهداف پدر خود (ع) که چیزی نبود جز ” اصلاح امت پیامبر(ص) از زشتیهای اخلاقی و سوق جامعه بسوی مکارم و فضیلتها ” ، آنجا که حضرتشان در وصیتنامه شان به برادرش محمد حنفیه هنگام خروج از مدینه می نویسند :
“..و من از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و یا براى فساد و ستمگرىاز مدينهخارج نمى گردم. همانا خروج کردم ، زیرا خواستار اصلاح در امت جدم بودم و امر به معروف و نهی از منکر را قصد نمودم. “1
و دنبال کردن راهی که پدر بزرگوارشان انتخاب کردند و آن چیزی نبود جز ” روشنگری و ارشاد مردم ، در کمال آرامش و متانت ، به دور از هرگونه ، تعصب و ترویج خشونت ” آنجا که امام حسین(ع) در نمازشان ، با لشکریان حر ( در هنگام جلوگیری از ورود ایشان به کوفه ) فرمودند :
” مردم ! سخنان من اتمام حجت است بر شماها و انجام وظيفه و رفع مسؤ وليت در پيشگاهخدا، من به سوى شما حركت ننمودم مگر آنگاه كه دعوتنامه ها و پيكهاى شما به سوى منسرازير گرديد كه ما امام و پيشوا نداريم دعوت ما را بپذير و به سوى ما حركت كن تاخداوند به وسيله تو ما را هدايت و رهبرى نمايد . اگر بدين دعوتها وفادار و پايبندهستيد اينك كه من به سوى شما آمده ام بايد با من پيمان محكم ببنديد و در همكارى وهميارى با من از اطمينان بيشترى برخوردارم سازيد و اگر از آمدن من ناراضى هستيدحاضرم به محلى كه از آنجا آمده ام مراجعت نمايم . ” 2
در هر کجا که توانستند ، سخن آغاز کردند و در بیان اهداف و روشهای تربیتی و اصلاحی خود و پدر شان ، با مردم ، کلام گفتند .
در ادامه، سخنان حضرت ایشان را در سه موقعیت حساس در مسیر اسارت کاروان ، به اختصار به عرض می رسانیم :
1- روشنگری امام سجاد(ع) در ابتدای کوفه
اولینمو قعیت افشاگری برای امام سجاد(ع) و زینب(س) در دروازه کوفه بود . شهر را چراغانی کرده و مردم لباس نو پوشیده اند . در سطح شهر و در مساجد و نماز جمعه ها به امامت افرادی هم چون عبیدالله زیاد ، بر اساس فتوای 3 قاضی بزرگ کوفه ( شریح ) اعلان کرده اند که ، حسین(ع) و یارانش افرادی خارج از دین ، مرتد، آشوب گر و محارب می باشند! اکنون بازماندگان از این گروه محارب، به اسارت گرفته شده و وارد کوفه می شوند!
جو غالب با فریب خوردگان دستگاه تبلیغی عبیدالله زیاد بود! قافله حسینى را یک روز پس از عاشورا ( 11 محرم ) به سوى کوفه آوردند و براى آنان در کنار شهر، خیمه زدند . خاندان حسین(ع ) را – که اکنون اسیران حکومت اموى شناخته مى شوند – در آن خیمه ها جا دادند. جارچیان حکومت ، کوفیان را فرا مى خوانند تا از اسیران جنگى خویش دیدار کنند!
کوفیان هم ، بى شرمانه آمدند . آمدند براى تماشا! تماشاى بزرگترین ستم تاریخ بر اهل بیت پیامبر (ص )، ستمى که کوفیان پایه هاى آن را بنیان نهاده بودند!
على بن الحسین (ع ) از خیمه ها خارج مى شود ، وقتی هلهله و شادی و سنگ پرانی مردم را دید فرصت را غنیمت شمرد و به سخنرانی افشاگرانه خود پرداخت .
حذیم بن شریک اسدى روایت گر آن صحنه مى گوید : على بن الحسین (ع ) با اشاره از مردم خواست تا قدرى آرام شوند . همه آرام شدند . امام برجاى ایستاد ، سخنش را با ستایش پروردگار آغاز کرد و بر پیامبر اسلام (ص )درود فرستاد و سپس چنین فرمود:
« هان اى مردم! آن که مرا مى شناسد، سخنى با او ندارم ولى آن کس که مرا نمى شناسد، بداند که من على بن الحسین فرزند همان حسین هستم که در کنار رود فرات ، با کینه و عناد، سر مقدسش را از بدن جدا کردند بی آن که جرمى داشته باشد و حقى بر او داشته باشند! من فرزند کسى هستم که حریم او را حرمت ننهادند، آرامش او را ربودند، اموالش را به غارت بردند و خاندانش را به اسارت گرفتند . من فرزند اویم که دشمنان انبوه محاصره اش کردند و در تنهایى و بى یاورى – بى آن که کسى را داشته باشد تا به یاریش برخیزد و محاصره دشمن را براى او بشکافد – به شهادتش رساندند . و البته این گونه شهادت– شهادت در اوج مظلومیت و حقانیت – افتخار ماست !
هان، ای مردم! شما را به خدا سوگند، آیا به یاد دارید که نامه هایی را برای پدرم نوشتید و او را خدعه کردید؟ و [در نامه هایتان] با او عهد و پیمان بستید و با او بیعت کردید؟ سپس با او به جنگ برخاستید و دست از یاری او برداشتید. وای بر شما! از آنچه برای آخرت خویش تدارک دیده اید! چه زشت و ناروا اندیشیدید . به چه رویی به رسول (ص) خواهید نگریست؟ » 4
امام سجاد (ع ) در پایان این سخنان ، که آتش ندامت و حسرت را درجان کوفیان برافروخت و مهربى اعتبارى و بى وفایى را براى همیشه بر پیشانى آنان زد، اندوه عمیق خویش را با این شعرها اظهار کرد و بر التهاب قلب ها افزود :
« اگر حسین (ع ) کشته شد، چندان شگفت نیست . چرا که پدرش با همه آن ارزش ها و کرامت هاى برتر نیز ، قبل از او به شهادت رسید . اى کوفیان ! با آنچه نسبت به حسین روا داشتند، شادمان نباشید . واقعه اى عظیم صورت گرفت و آنچه گذشت رخدادى بزرگ بود! جانم فداى او باد که در کنار شط فرات ، سر بر بستر شهادت نهاد . آتش دوزخ جزاى کسانى است که او را به شهادت رساندند . در خواست و سفارش من درباره یارى خواستن از شما نیست . تنها مى خواهم که شما – شما کوفیان ! – نه عزم یارى ما کنید و نه به دشمنى و ستیز با ما برخیزید!»5
سخنان آتشین وبیدارگرانه امام سجاد (ع ) چندان دیر آغاز نشد . با فاصله اى کوتاه از واقعه کربلا و على رغم همه دردهاى درونى و رنجهاى جسمى ، امام بر سکوى رهبرى ایستاد . از لابلاى توده هاى غم و درد، قد برافراشت و چنان با سخنان برنده اش فضاى تیره اتهام ها و تبلیغات مسموم امویان را شکافت که کورترین چشم ها، درخشش حقیقت را دیدند و سنگترین دل ها، لرزیدند و بر مظلومیت حیسن(ع) و خاندانش گریستند و بر آینده خویش بیمناک شدند.
امام على بن الحسین(ع) در مدت اقامت خویش در کوفه ، دو بار به احتجاج برخاست ؛ یک بار روى سخنش با مردم پیمان شکن کوفه بود، و بار دیگر در « دارالاماره » و در برابر عبیدالله بن زیاد .
2- امام سجاد (ع ) در مجلس عبیدالله بن زیاد
اولین برخورد امام سجاد (ع) با ابن زیاد در کوفه ، روز سیزدهم محرم بود که عبیدالله در آنجا مجلسی را آراستند و اسرای کربلا را در آن مجلس وارد کردند . بعد از سخنانی که بین حضرت زینب (س) و ابن زیاد رد و بدل شد ، با توجه به این که امام سجاد (ع ) در جمع کاروانیان ، متمایز از دیگران بود، نخستین چیزى که نظر عبیدالله را جلب کرد وجود مرد جوانى در میان آن کاروان بود .
عبیدالله به امام سجاد (ع) رو کرد و پرسید : نامت چیست؟ امام سجاد (ع) فرمود : علی بن الحسین . عبیدالله گفت : مگر خداوند علی ابن الحسین (ع) را در کربلا نکشت؟ علی ابن الحسین (ع) لحظه ای سکوت کرد . عبیدالله خطاب به امام (ع)گفت : چرا پاسخ نمی دهی؟
امام سجاد (ع) فرمود : «خداوند جان ها را به هنگام مرگ دریافت می کند.»6 و « هیچ انسانی نمی میرد مگر به اذن الهی. » 7
عبیدالله بن زیاد با مشاهده آن حضور ذهن و حاضر جوابی و پاسخ کوبنده جوانی که در زنجیر اسارت است، خشمگین شد و دستور داد تا علی بن الحسین (ع) را نیز به شهادت رسانند . ولی حضرت زینب کبری (س) فریاد برآورد :
« ای ابن زیاد! آن همه از خون های ما که ریخته ای، برایت کافی نیست؟ سوگند به خدا! اگر می خواهی او را بکشی، مرا هم با او بکش.» 8
شرایط مجلس عبیدالله و سخنان افشاگر حضرت زینب (س) سبب شد تا ابن زیاد از کشتن امام زین العابدین (ع) منصرف شود . امام سجاد (ع ) که نیت و عزم عبیدالله را دریافته بود ، به عبیدالله فرمود : اگر به راستى عزم کشتن مرا دارید، شخص امینى را مامور کنید تا از زنان و کودکان سرپرستى کند .
عبیدالله با شنیدن این سخن ، از تصمیم خویش منصرف شد و گفت نه : تو خود همراه قافله خواهى بود . 9
3- افشاگری امام سجاد(ع) در شام
مهمتر از این همه ، افشاگری امام(ع)در مسجد جامع امویدر اول ماه صفربود ؛ آن هنگامی که مجلس برای بیان فتح و پیروزی یزید و دستگاه ننگین اموی آراسته شده بود ، خطیب مزدور و مداح دستگاه اموی بر منبر رفته به تمجید از یزید و پدرش داد سخن داده و با بهره گیری بیجا از آیات قرآن به حسین بن علی(ع) و یارانش حمله واهانت کرد! دهان کثیفش را گشود و آنچه خود و سلطانش شایسته آن بودند ، به حسین بن علی و اهل بیت (ع) و یارانش نسبت داد.
امام سجاد(ع) از جای برخاست و رو به خطیب کرده فرمود : خاموش باش! تو رضایت مخلوق خدا را بر رضایت خالق ترجیح داده ای که اینگونه سخن می گویی!
سپس رو به یزید کرد و فرمود : به من اجازه می دهی بر این چوب ها بالا روم و سخنی بگویم که خدا و رسولش را خوش آید و برای مردم نافع باشد؟ یزید ترسید و اجازه نداد! مردم به صدا درآمده گفتند : یزید از یک جوان اسیر چه برآید ، به او اجازه ده تا سخن خود بگوید ! یزید ناگزیر شد و اجازه داد! امام(ع) بر منبر ( ویا به فرموده خود بر چوبها) بالا رفت و چنین فرمود :
بسم الله الرّحمن الرّحيم
« اى مردم ! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ويژگى بر ديگران فضيلت بخشيده است :
به ما ارزانى داشت علم ، بردبارى ، سخاوت ، فصاحت ، شجاعت و محبت در قلوب مومنين را و ما را بر ديگران برترى داد به اينكه پيامبر بزرگ اسلام(ص) و صديق (امير المومنين على ع) و جعفر طيار و شير خدا و شير رسول خدا صلى الله عليه و آله (حمزه) و حسن و حسين (ع) دو فرزند بزرگوار رسول اكرم (ص) را از ما قرار داد .
هر كس مرا شناخت كه شناخت و براى آنان كه مرا نشناختند با معرفى پدران و خاندانم خود را به آنان مى شناسام.
اى مردم ! من فرزند مكه و منايم ، من فرزند زمزم و صفايم ، من فرزند كسى هستم كه حجر الاسود را با رداى خود حمل و در جاى خود نصب فرمود ، من فرزند بهترين طواف و سعى كنندگانم ، من فرزند بهترين حج كنندگان و تلبيه گويان هستم ، من فرزند آنم كه بر براق سوار شد، من فرزند پيامبرى هستم كه در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى سير كرد . من فرزند آنم كه جبرئيل او را به سدره المنتهى برد و به مقام ربوبى و نزديكترين جايگاه مقام بارى تعالى رسيد ، من فرزند آنم كه با ملائكه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پيامبرم كه پروردگار بزرگ به او وحى كرد، من فرزند محمد مصطفى و على مرتضايم ، من فرزند كسى هستم كه بينى گردنكشان را به خاك ماليد تا به كلمه توحيد اقرار كردند . من پسر آن كسى هستم كه برابر پيامبر با دو شمشير و با دو نيزه مى رزميد ، و دو بار هجرت و دو بار بيعت كرد . و در بدر و حنين با كافران جنگيد و به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا كفر نورزيد . من فرزند صالح مومنان و وارث انبيا و از بين برنده مشركان و امير مسلمانان و فروغ جهادگران و زينت عبادت كنندگان و افتخار گريه كنندگانم ، من فرزند بردبارترين بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بيت پيامبر هستم، من پسر آنم كه جبرئيل او را تاييد و ميكائيل او را يارى كرد، من فرزند آنم كه از حرم مسلمانان حمايت فرمود و با مارقين و ناكثين و قاسطين جنگيد و با دشمنانش مبارزه كرد، من فرزند بهترين قريشم ، من پسر اولين كس از مومنين هستم كه دعوت خدا و پيامبر را پذيرفت، من پسر اول سبقت گيرنده ى در ايمان و شكننده كمر متجاوزان و از ميان برنده مشركانم، من فرزند آنم كه به مثابه تيرى از تيرهاى خدا براى منافقان و زبان حكمت عباد خداوند و يارى كننده دين خدا و ولى امر او و بوستان حكمت خدا و حامل علم الهى بود . او جوانمرد، سخاوتمند، نيكو چهره ، جامع خير ها، سيد ، بزرگوار ، ابطحى ، راضى به خواست خدا ، پيشگام در مشكلات ، شكيبا ، دائما روزه دار ، پاكيزه از هر آلودگى و بسيار نماز گزار بود . او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسيخت و شيرازه احزاب كفر را از هم پاشيد . او داراى قلبى ثابت و قوى و اراده محكم و استوار و عزمى راسخ بود و همانند شيرى شجاع كه وقتى نيزه ها در جنگ به هم در مى آميخت آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراكنده مى ساخت . او شير حجاز و آقا و بزرگ عراق است؛ كه مكى و مدنى و خيفى و عقبى و بدرى و احدى و شجرى و مهاجرى است كه در همه اين صحنه ها حضور داشت . او سيد عرب است و شير ميدان نبرد و وارث دو مشعر و پدر دو فرزند : حسن و حسين (ع) . آرى او ، همان او ( كه اين صفات و ويژگيهاى ارزنده مختص اوست ) جدم على بن ابيطالب (ع) است . آنگاه گفت : من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم. »
آنقدر به اين حماسه مفاخره آميز ادامه داد كه شيون مردم به گريه بلند شد ! يزيد از این افشاگری بيمناك شد و براى آنكه مبادا انقلابى صورت پذيرد به موذن دستور داد تا اذان گويد تا بلكه امام سجاد (ع) را به اين نيرنگ ساكت كند .
موذن برخاست و اذان را آغاز كرد، همين كه گفت : الله اكبر ،
امام سجاد (ع) فرمود : چيزى بزرگتر از خداوند وجود ندارد .
و چون گفت : اشهد ان لا اله الا الله ،
امام (ع) فرمود : موى و پوست و گوشت و خونم به يكتائى خدا گواهى مى دهد.
چون موذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله ،
امام سجاد (ع) عمامه خويش از سر برگرفت و به موذن گفت : تو را بحق اين محمد كه لحظه اى درنگ كن .
آنگاه روى به يزيد كرد و گفت : اى يزيد! اين پيغمبر ، جد من است و يا جد تو ؟ اگر گويى جد تو است ، همه مى دانند كه دروغ گفته ای و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روى ستم كشتى و مال او را تاراج كردى و اهل بيت او را به اسارت گرفتى ؟
اين جملات را گفت و دست برد و گريبان چاك زد و گريست و گفت : بخدا سوگند اگر در جهان كسى باشد كه جدش رسول خداست ، آن منم ، پس چرا اين مرد ، پدرم را كشت و ما را مانند روميان اسير كرد ؟
آنگاه فرمود : اى يزيد! اين جنايت را مرتكب شدى و باز مى گويى : محمد رسول خداست ؟ و روى به قبله مى ايستى ؟ واى بر تو ! در روز قيامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند .
پس يزيد فرياد زد كه موذن اقامه بگويد ! در ميان مردم هياهويى برخاست ، بعضى نماز گذاردند و گروهى نماز نخوانده پراكنده شدند ! 10
پس از خطبه غراى حضرت سيد الساجدين امام زين العابدين (ع)، و همچنین خطبه های حضرت زينب كبرى (س) ، مردم ماهيت يزيد ستمكار را شناختند و شروع كردند به لعن و طعن يزيد .
يزيد خود را بيچاره ديد و فهميد كه منفور جامعه است . با كمال بى شرمى و ندامت تمام ، اين جنايات را به گردن امراى لشگر و بویژه عبیدالله زیاد ملعون انداخت تا خود را تبرئه كند ، ولى اين ننگ تا قيامت پاك شدنى نبود . بهمین منظور دستور داد تا با اهل بیت(ع) پس از آن با رافت و مهربانی بر خورد شود ، و برای کشته هایشان اقامه عزا کنند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زیرنویسها :
1- ..وَاَنَّى لَمْ اَخْرُجْ اَشِرا وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداًوَلا ظالِماً انّما خرجتُ لطلب الاصلاح فی أمّة جدّی ارید اَن آمُر بالمعروف و انهی عن المنکر .- بحارالانوار، ج 44، ص 329
2- اَيُّهَاالنّاسُ اِنَّها مَعْذِرَةٌ اِلَى اللّه وَاَليْكُمْوَانِّى لَمْ آتِكُمْ حتّى اَتَتْنى كُتبُكُمْ وَقَدِمَتْ بِهارُسُلْكُمْاَنْ اَقْدِمْ عَلَيْنا فَاِنَّهُلَيْسَ لَنا اِمامٌوَلَعَلَّاللّه اَنْ يَجْمَعَنابِكَ على الْهُدى فَاِنْ كُنْتُمْ عَلى ذلِكَفَقَدْ جِئْتُكُمْ فَاعْطُونى ما اَطْمئنُّ بِهِ مِنْ عُهُودِكُمْوَمواثِيقِكُمْ وَاِنْ كُنْتُمْ لِمَقْدَمى كارِهينَاَنْصَرِفُ عَنْكُمْ اِلَى الْمَكانِ الَّذى جِئْتُ مِنْهُاِلَيْكُمْ - طبرى ، ج 7، ص 297 و 298
3- « شريح قاضي » 2 كه حاکم شرع و قاضی بزرگ کوفه بود ، حكم قتل امام حسين (ع ) را به جرم خروج و سرپیچی امام (ع) از فرمان حاکم وقت ( یزید ) صادر كرده بود ! - دايره المعارف تشيع ج 9 ص 570 و نيز فرهنگ عاشورا ص 266 و 267
4- « ایها الناس، من عرفنی فقد عرفنی! و من لم یعرفنی فانا علی بن الحسین المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لا ترات، انا ابن من انتهک حریمه و سلب نعیمه و انتهب ماله و سبی عیاله، انا ابن من قتل صبرا فکفی بذلک فخرا.
ایها الناس، ناشدتکم بالله هل تعلمون انکم کتبتم الی ابی و خدعتموه، و اعطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق و البیعة؟ ثم
قاتلتموه و خذلتموه فتبا لکم ما قدمتم لانفسکم و سوء لرایکم، بایة عین تنظرون الی رسول الله (ص). » - لهوف، ص 66 و 67.
فلا تفرحوا یا اهل کوفة بالذى اصیب حسین کان ذلک اعظما
قتیل بشط النهر نفسى فداؤ ه جزاء الذى اراده نار جهنما لهوف، ص 66 و 67.
6- الله یتوفی الانفس حین موتها – سوره زمر/ 42.
7 - و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله – سوره آل عمران/ 145
8- یا بن زیاد حسبک من دمائنا اسالک بالله ان قتلته الا قتلتنی معه …;
9- .تاریخ طبری، ج 7، ص 365; 10- احتجاج طبرسى، ج 2، ص31
10- احتجاج طبرسى، ج 2، ص 310
منابع :
http://www.hawzah.net 1- مقاله : امام سجاد الگوی افشاگری - هادی قابل 2- کتاب : سخنان حسين بن على (ع ) از مدينه تا كربلا - محمّد صادق نجمى 3- تاریخ طبری – ترجمه ابوالقاسم پاینده – جلد 7 4- امام سجاد علیه السلام از کربلا تا شهادت
آيا تا به حال برايتان پيش آمده که دغدغه ها و مشکلات زندگي آن قدر بر شما سخت گرفته باشند که بخواهيد با کسي درد دل کنيد؟ آيا تا به حال دوستي صميمي داشته ايد که باعث قوت قلب و دلگرميتان شود و شنونده خوبي براي حرفهايتان باشد؛ و يا اينکه آيا تا به حال با کسي دوست بوده ايد که باعث دلسردي، نااميدي و يا کدورت خاطر شما باشد؟ آيا تا به حال با خود انديشيده ايد که چگونه مي توان دوستي شايسته انتخاب کرد و اصولاً معيار انتخاب چنين دوستي چيست؟
اهميت دوست و رفيق در زندگي به اندازه اي است که بر طبق سخنان بزرگان دانش و فرزانگان، هر انساني را مي توان از دوست و رفيقش شناخت. بلکه بالاتر از آن؛ يک دوست واقعي و خوب مي تواند در تمام مراحل زندگي يار و ياور ما باشد و ما را در اين مسير، به سوي سرنوشتي نيکو راهنمايي کند. برعکس؛ يک دوست نامناسب که با معيارهاي شايسته انتخاب نشده باشد، مي تواند مانع پيشرفت انسان يا باعث پسرفت او گردد.
لذا اين مطلب بسيار مهم است که با چه کسي دوستي مي کنيم و از چه کساني دوري مي گزينيم. در باب دوست يابي و اهميت پيدا کردن دوست و رفيق در زندگي، مطالب بسياري گفته شده است. امامان معصوم عليهم السلام نيز بر اين مطلب بسيار تاکيد کرده اند و آن را مورد توجه خاص قرار داده اند. در همين خصوص، کلام زيبايي از امام سجاد عليه السلام نقل شده است که بخشي از معيارهاي دوستي و دوست يابي را برايمان روشن مي سازد.
امام سجاد عليه السلام به فرزند گرامي شان، امام باقر عليه السلام فرمودند:
« يا بني انظر خمسة فلا تصاحبهم و لا تحادثهم و لا ترافقهم في طريق فقلت يا ابه من هم قال اياک و مصاحبة الکذاب فانه بمنزلة السراب يقرب لک البعيد و يباعد لک القريب و اياک و مصاحبة الفاسق فانه بايعک باکلة او اقل من ذلک و اياک و مصاحبة البخيل فانه يخذلک في ماله احوج ما تکون اليه و اياک و مصاحبة الاحمق فانه يريد ان ينفعک فيضرک و اياک و مصاحبة القاطع لرحمه فاني وجدته ملعونا في کتاب الله عز و جل في ثلاثة مواضع ؛
پنج کس را در نظر داشته باش و با آن ها همراه و هم صحبت و رفيق راه مشو. من گفتم: پدر جان آنها چه کسانند؟ فرمود:
بپرهيز از همراهي و رفاقت با دروغگو؛ زيرا او به منزله سرابي است که دور را به تو نزديک و نزديک را از تو دور سازد؛
و بپرهيز از رفاقت با فاسق؛ زيرا او تو را بفروشد به لقمه اي از خوراکي يا کمتر از آن؛
و بپرهيز از رفاقت با بخيل؛ زيرا او تو را محروم مي کند از مالش در وقتي که تو نهايت احتياج را به او داري؛
و بپرهيز از رفاقت با احمق؛ زيرا او مي خواهد به تو سود رساند (ولي به واسطه حماقتش) به تو زيان مي رساند؛
و بپرهيز از رفاقت با کسي که قطع پيوند خويشاوندي کرده است زيرا من يافتم او را که در سه جاي قرآن از رحمت خداوند به دور شمرده شده است.» (الکافي، جلد 2، صفحه 376)
ششمین تصنیفی كه در اسلام صورت گرفته, صحیفه سجادیه است; زیرا چنین نقل گردیده است:
الصحیح ان اول من صنف امیرالمومنین ثم سلمان ثم ابوذر ثم الاصبغ بن نباته ثم عبیدالله بن ابی رافع ثم صنف الصحیفه الكامله. بدین سبب, علمای مسلمان اهتمام بسیار به این كتاب داشته, شرحهای زیادی بر آن نوشتهاند. یكی از نویسندگان در كتاب خود تعداد 68 شرح صحیفه را معرفی كرده است.
شیخ آقابزرگ نیز در كتاب الذریعه (ج 13, ص 345 به بعد) شروح صحیفه سجادیه را معرفی كرده است.
به هرحال صحیفه سجادیه ای كه اكنون در دسترس ماست, پنجاه و چهار دعا دارد كه دعای اولش فی التحمید لله عزوجل و دعای آخرش دعاوه فی استكشاف الهموم است. متوكل بن هارون گفته است كه امام صادق(ع) هفتاد و پنج دعا به من املا فرمود. یازده باب آن از دستم رفت و شصت و چند باب آن را حفظ كردم… .
سید محسن امین(ره) میگوید: صحیفه كامله 61 دعا دارد كه در باره انواع خیر و عبادت و طلب سعادت است و كیفیت توجه به پروردگار و طلب حوائج از او و چگونگی عمل كردن به قول خداوند ادعونی استجب لكم را میآموزد.