موضوع: "لطف خدا"
pan>.
کاروان اسیران، یازدهم محرم به سوى کوفه حرکت داده شد؛ کوفه اى که مردمانش با نوشتن نامه هاى فراوان، از امام حسین (ع) دعوت کرده و قول داده بودند که او را یارى نمایند، اما فریب نیرنگ هاى ابن زیاد را خوردند و از قدرت وى ترسیدند و پیمان شکنى کردند.
اکنون این مردمان باید شاهد کاروان اسیران کربلا باشند. ابن زیاد که مى ترسید مبادا آن مردم خفته از خواب مرگ بار خویش بیدار شوند و جنبشى انسانى و اصیل براى تباه ساختن ریشه هاى حیات ننگین او انجام گیرد، به شدت اوضاع را تحت نظر داشت
و حکومت نظامى سختى اعلام کرد. آن گاه دستور داد خاندان فضیلت را وارد کوفه کنند، در حالى که پیشاپیش آنها سرهاى شهیدان و آزادمردان بر بالاى نیزه بود.( 1)
خاندان عصمت و طهارت با چنین وضعیتى وارد کوفه شدند و در میان مردم افسون شده و اجتماع عظیم کوفه قرار گرفتند. در این میان، حضرت زینب (س) تصمیم گرفت این اجتماع غافل را بیدار کند.
بنابر این با نداى قاطع فرمان سکوت داد: «و قد اومأت الى الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس و سکنت الاجراس». در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل مى زدند صدایش به جایى نمى رسید؛ گویى نفس ها در سینه حبس شد و صداى زنگ ها و هیاهوها خاموش گشت، مرکب ها هم ایستادند.( 2)
همه گوش فرا دادند تا سخنان آن بانوى بزرگوار را بشنوند. حضرت زینب (س) براى این که به این مردم غافل که با نگاه هاى تحقیرآمیز به کاروان مى نگریستند بفهماند که این کاروان چه کسانى هستند لب به سخن گشود و پس از حمد خدا فرمود:
«درود مى فرستم بر پدرم محمد و خاندان پاک او».(3)
و سپس خطبه خود را ادامه داد. او در این خطبه سعى کرد مردم را آگاه نماید و جنایتى را که فرزند معاویه با دست آنان در صحراى کربلا انجام داده، آشکار سازد و آنها را نیز براى آن ظلم بزرگ سرزنش و توبیخ کند.
قسمتى از خطابه آتشین زینب (س) این گونه است: «واى بر شما اى مردم کوفه! آیا مى دانید کدام پاره جگر از مصطفى را شکافتید و کدام پرده نشین عصمت را از پرده بیرون افکندید؟
آیا مى دانید چه خونى از پیغمبر به زمین ریختید و چه حرمتى از او هتک نمودید؟ شما گناهى قبیح و داهیه اى عظیم انجام دادید؛ گناهى که زمین را پر کرده و آسمان را فرا گرفته است.
آیا عجب مى کنید اگر آسمان خون ببارد؟ هر آینه عذاب خداوند در آخرت، ذلت آور و سخت تر است، در حالى که آن روز شما یارى نمى شوید و حمایت نخواهید شد.
اکنون که خداوند به شما مهلت داده دل خوش نباشید، چه آن که خدا در مجازات عجله نمى کند و بیم ندارد که وقت مکافات سپرى گردد و بدانید که پروردگار شما در کمین گاه است».(4)
این سخنان چنان بر دل هاى مردم خفته کوفه اثر گذاشت که در صدد بر آمدند براى جبران گذشته خود، از فرزند زیاد و همه مسبّبان حادثه کربلا انتقام بگیرند. «انقلاب خونین و سهمگینى که کوفه به رهبرى مختار و سلیمان بن صرد، علیه دستگاه بیدادگر به وجود آورد چیزى جز یک ثمره شیرین براى خطابه آتشین و گرم زینب نبوده است».(5)
سخنان حضرت زینب آن چنان گیرا و جذاب بود که نوشته اند: «به خدا قسم در آن روز مردم کوفه را دیدم که بهت زده اشک مى ریزند و از شدت غم دست ها را بر دهان گرفته و انگشت هاى خود را مى گزند.»( 6)
خطبه زینب (س) در مجلس ابن زیاد
عبیدالله که فکر مى کرد با شهادت امام حسین (ع) و یارانش به پیروزى رسیده است، مجلس بزرگى ترتیب داد که در آن، اشراف و بزرگان کوفه و بسیارى از طبقات مردم شرکت داشتند.
سپس دستور داد خاندان حسین (ع) را وارد کنند. او فکر مى کرد اهل بیت امام که اکنون در اسارت هستند، در مقابل او خضوع و خشوع مى کنند، اما بر خلاف تصور او، اهل بیت مخصوصاً حضرت زینب (س) هنگام ورود به مجلس کمترین اعتنایى به او نکردند.
ابن زیاد از این بابت سخت بر آشفت و براى انتقام از آنها گفت: «الحمد لله الّذى فضحکم و قتلکم و اکذب احدوثتکم؛(7) حمد خداى را که شما را رسوا کرد و شما را کشت و دروغ شما را آشکار ساخت.»
او با این سخنان در صدد بود که شهادت امام (ع) و یارانش را خواست خدا بنامد و به افراد حاضر در جلسه بگوید که اینها افرادى هستند رسوا شده و به دلیل دروغ گویى، مغلوب گشته اند.
اما حضرت زینب (س) در جواب آن ملعون، با قاطعیت فرمود: «انما یفضح الفاسق و تکذب الفاجر و هو غیرنا و الحمد للّه؛(8) رسوایى براى فاسقان و دروغ گویى، کار بدکاران است و اهل بیت پیامبر از این صفات مبرّا هستند» .
استان دار کوفه براى این که تصریح کند حادثه کربلا خواست خدا بوده گفت: «کیف رأیت صنع اللّه باخیک؛(9)
کار خدا را با برادرت چگونه دیدى؟!» او نیز قصد داشت جنایات کثیف خود را خواست خدا معرفى کند و بدین وسیله مردم را فریب دهد، اما حضرت زینب (س) لب به سخن گشود و خطبه اى رسا ایراد کرد
و شهادت امام حسین (ع) و یارانش را مصلحت حق دانست و فرمود: آنها به اختیار خود به سوى قتل گاه رفتند. آن گاه پسر زیاد را به دلیل جنایاتى که انجام داده بود نکوهش کرد و به او گفت: حسابش در دادگاه عدل الهى روشن خواهد شد.
حضرت زینب (س) نه تنها از ابن زیاد و قدرتش هیچ واهمه اى نداشت، بلکه او را بسیار خوار و حقیر بر شمرد و جمله اى گفت که جگر ابن زیاد آتش گرفت؛ گفت: «یابن مرجانه»! مرجانه، مادر ابن زیاد بود و چون زنى بد نام بود(10)
نمى خواست کسى اسم مادرش را به زبان بیاورد. حضرت زینب با بیان این جمله به ابن زیاد فهماند که رسوایى از آن خود اوست، نه خاندان پیامبر و به این ترتیب وى را تحقیر نمود و اجازه نداد که بر جنایت ها و وحشى گیرى هاى خود پرده بگذارد.
پی نوشت:
1 ) سیدعبدالکریم هاشمى نژاد، درسى که حسین به انسان ها آموخت، ص 306.
2 ) مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج 1، ص 411.
3 ) سیدعبدالکریم هاشمى نژاد، درسى که حسین به انسان ها آموخت، ص 311.
4 ) همان، ص 314.
5 ) همان، ص 317.
6 ) لهوف سید بن طاووس، ص 88.
7 ) ناسخ التواریخ، حالات سیدالشهدا، ج 3، ص 61.
8 ) مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج 1، ص 426.
9 ) سیدعبدالکریم هاشمى نژاد، درسى که حسین به انسان ها آموخت، ص 320.
10 ) مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج 1، ص 426.
دادن صدقه اهتمام بيشتري شود و براي ايمني از بلاها، دعاي زير هر روز ده مرتبه خوانده شود:
يا شَديدَ الْقُوي وَيا شَديدَ الْمِحالِ يا عَزيزُ يا عَزيزُ يا عَزيزُ
ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَميعُ خَلْقِکَ فَاکْفِني شَرَّ خَلْقِکَ
يا مُحْسِنُ يا مُجْمِلُ يا مُنْعِمُ يا مُفْضِلُ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ
سُبْحانَکَ اِنّي کُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ
وَصَلَّي اللَّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطَّيِّبينَ الطَّاهِرينَ!
اي سخت نيرو، و اي سختگير! اي عزيز، اي عزيز، اي عزيز!
خوارند از بزرگيات همه خلقت. پس کفايت کن از من شرّ خلق خودت را، اي احسان بخش!
اي نيکوکار! اي نعمت بخش! اي عطا دِه!
اي که معبودي جز تو نيست! منزّهي تو! به راستي من از ظالمانم.
اجابت کرديم برايش و نجاتش داديم از غمّ و همچنين نجات دهيم مؤمنان را،
و رحمت کند خدا بر محمّد و آل پاک و پاکيزهاش!
ای حسین ! كربلای تو، انقلاب آموز و انسان ساز نسلها و قرنها و سرزمینها بود و عاشورای تو، بارور سازنده لحظه ها و روزها و سالها.
حسین (ع) مرگ را «پل عبور» به آخرت می دانست و «بقا» را در «فنا» می جست و «پیروزی» را در «شكست»! «زندگی» را در «مرگ» می دید و «ماندن» را در «رفتن» و «حضور» را در «غیبت» می شناخت و «شهادت» را حضور جاودانه در تاریخ می دانست و مرگ را برای فرزندان آدم، همچون گلوبندی زیبا برسینه دختری جوان، شایسته می دید.
حسین (ع) شناگر دریای خون بود و رهپوی وادی عشق. و در قربانگاه خود، در آخرین لحظات نیز، سرود توحید و رضا خواند.
حسین (ع)، كربلایی نیست، جهانی است.
حسین (ع)، هم «راه» است و هم «راهنما». هم كاروان است و هم قافله سالار.
حسین (ع)، كشتی نجات و مشعل هدایت است.
هنوز هم بشریّت، تشنه درسهای «مكتب عاشورا»ست، مكتبی كه الفبای آن، فداكاری، جانبازی، خلوص و خدامحوری است .
حسین (ع)، چشمه ای از حقیقت و حرّیت است كه تا ابد كام تشنگان آزادی را سیراب می سازد.
میلاد نور مبارک
امام هادی(ع) : ” هرکس بذر خوبی بکارد، شادمانی درو می کند.”
همیشه شادمان باشید
این پیامک میرسه به آسـمون!
ای خدا حرف دل ما رو بخون
حرف ما حرف دله یه قصه نیست
خدا جون کو دلی که شکسته نیست
هیشکی اینـــجا با ما مهـربون نبود
با ما غمخوار، با ما همزبون نبود
نیمه شب بغض ستاره ها شکست
هیشکی اینجا به ستـاره دل نبست
آینه، آینه بـود پاک و نجیب
اما تو حصار غربتی غریب
وقتی هیشکی تو نگاش عشقُ ندید!
نقـــش آســمــونُ بی صـــدا کشــید
فاطمه انجم شعاع - از طلاب مشغول به سطح سه
بگذار خونمان بریزد،ولی آبروی اسلام نریزد..
بگذاز قامتمان زیر ضربه ها بشکند،اما “اسلام ناب محمدی(ص)“پایدار بماند.
بگذار جوانیموم به کهنسالی تبدیل شود،ولی یاد و افکار پیرجماران حضرت روح الله زنده بماند.
بگذار جـوانان ما را ترور کنند،ولی دنیا بیدارتـر شود.
بگذار به ما انگ دخالت بزنند،ولی انقلاب بحـــریـن زنده بماند
بگذار هنگام مراسم حج ما را بکشند،ولی برادران شیعه در عربستان سرشان را بالا بگیرند
بگذار ما را تحریم کنند،تا حضرت امام خامنه ای اسـلام را به سوی ظهور و پیروزی هدایت کند..
بگذار…
در کشوری، آدامس جویده مربی فوتبالشان را در موزه می گذارند و برای آن قیمت 150 هزار پوندی تعیین می کنند،
و در کشور ما روز به روز آرمان های کسانی که گوشت بدنشان در زیر چرخ تانک ها جویده شد رو به فراموشی است…
:’(
خدایا مرا ببخش…
گذشت ولی از خاطرم نرفته که چگونه تلخ گذشت…همیشه میگفتم چطور میگن اصلا نفهمیدیم چی شد ویک دفعه شد همه چی تویه چشم به هم زدن اتفاق افتاد..
ولی من چند ماهه که به این حس رسیدم گذشت نفهمیدم چی شد ولی اتفاق افتاد..
خدایا امااااااااااااااااااااااا ااقدرتم بده که سخت ترین تیشه هم به ریشه ام مرا نلرزاند!!!
دوستت دارم خدااااااااااااااااااااااا اااااااااا همه لحظه های قشنگ زندگیمو مدیونتم وهر لحظه ی سیاهی که برام به وجود اومد به خاطر دوری از تو بود من عاشقانه می پرستمت و جانانه برایت پرواز می کنم تو بهترین منی معبودبی نظیرم..
ارامشم زیر باران رحمتت، زیر اشک اسمان وسیعت همه و همه به من فهماند تا تو نباشی من نیستم اگر تنهایم بگذاری من بی هیچ پشتوانه ای عاجزترینم…
از عمق وجودم دوستت دارم …
من اجازه نمیدم جز تو کسی تو دلم خونه کنه …قلبمو فقط برای تو خالی کردم حالا دیگه هستی من تویی….خدای خوبم تویی هیچکس جاتو تو دلم نمیگیره…
تو
تو
تو
تو
تمام دارایی منی و
من
من
من
ثروتمندترینم باوجودتخدادوستت دارم
خدادوستت دارم
خدادوستت دارم
خدادوستت دارم
خدادوستت دارم
قاصدک( انجم روز)
دلـــــم گرفتـــــــــــــــه …
مثـل هـــوای ابــری شهــری خامـــوش
دلــــم تنـگ اسـت …
مثـل آسمـــــــــــــان بــــــی ستــاره ی شـب ی زمستــــــانـی
حــال دلـــــــــــم خـــوب نیســت
ای آرام جــان لحظـه لحظــه های تنهــــایی
بیـا تا کمـی بـا تـــو صحبـت کنـم
ایـن روزهـــا …
خستـــه و بـی حوصلــــــــه ام
دستـــم دل به دل نوشتـــن نمی دهـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــد
درگیـــــــــرم …
با خــودم , با دنیــا , با سرنوشـــت , با قسمـــــت
با آدم هــایی که خـود را انســـــــــان می خواننـد
اما بــــــویی از انســـانیت نبـــرده اند …
با دوستـــــــــــــی هایی که رنگـــــــ باختـــه انـد
با مهربـــــــــــــــانی هایی که پَـر پَـر شــــده انـد
با عشــــــق هایی که در ایـن زمـــانه ی بــــــــــی رحـم
احســـاست را نـــــــــــــــــادیده انگـــــاشته انـد
قلبـــت را شکستـــــه انـد
صداقـــــت ها و وفـــــاداری هایت را به هیـــچ گرفتـــه انـد
و اعتمــــــاد را زیـر ســــــوال بــرده انـد
ایـن روزهــــا …
نه حوصلـــه ی دوســـت داشتــن دارم
نه می خواهـــــــم کسـی دوستـــــــــم داشتـه باشد
ایـن روزهـــا ســـــَــــردم …
مثـل دی , مثـل بهمـــن, مثـل اسفنــــــد
مثـل زمستــــ ـــــان
احســــــاسـم یـخ زده
آرزوهـــــــــایـم قندیــــل بستــه
امیــــــدم زیــر بهمــن ســرد احســاساتم دفــــــــن شـده
نه به آمـــــدن ی دل خوشــم
و نه از رفتـــــن ی غمگیــن
ایـن روزهـــا پــُر از سکـــــــــوتـم
سکـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــوت ی پُـــر از فریـــــاد
امــروز ایـن سکـــــــوت پــُر فریــاد را
ایـن ” آه ” هــا را
ایـن درد و دل هــا را
آورده ام پیــش تــ ــــو
تــویی که در کتـــاب آسمــــانی ات
نوشتـــه ای
” قُـل هُــوَ اللـهُ اَحَــد “
بگـــو اوســت خــدای یگـــــانه ….
پـس می گویــــم به تــو
ای خـــــدایـی که همچــون مـــــن
تنهــــایی هـایت را فریـــــاد می کشــی
می خوانَمَــــــت به نــام
پـس بشنــــــــــــــــــــــ و آه هــای ایـن دل شکستــه و خستـــه را
و اجــابـت کـن ” اِهــدِنـا الصِـــراطَ المُستَقیـــــم ” را
هـــــــدایت کـن مـرا
به همـان راهــی که برایــم بهتـــرین اسـت
راهــی که برسـد به آغـــــــــوش تــو
خستــه ام …خستـــــه …
به مــن جـــایی بــــــــــــــــــــده آنجـا
حـــــــــوالی ابـــرها
دیـوار به دیــوار کلبـــه ی ستــــاره ها
آنجـا که همـــه جـا نـــــــــــــور است و نگــــار
می خواهـم بخوابـــــم
می خواهـــــــــــــــم در آغــــوش گــــــــرم ات آرام گیــرم
می خواهـم با تـو عشـــــــــق بـازی کنـم
عشـــــق بـازی ای از جنــــــــــــس راز و نیـــــاز
ای آرام دل , به مـــــــــــــن جــایی بـده
یکــــــــ دنیـــــای خـــالـی
یکـــــــ قلــــــب خـــالـی
یکـــــــ قبـــــــــــــــــــــــ ــر خـــالـی
دلــــم گرفتــــه …
دلـــــم تنگــــــــــــــــــــ اسـت
دلــــم پـــرواز می خواهـد
از زمیـن و آدم هـایش دلگیـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــرم
می دانــی ؟!
آن روز دروغ گفتــه بــــــــودم
یعنـی گفتــه بــودم حـــال مـن خـــــــوب اسـت
جمکران آیینه ای از مهر مهتاب است جمکران جای پای آفتاب است
امام زمانم !
ای گل نرگس !
در کوچه پس کوچه های انتظار ، دنبال تو می گردم
اما
اثری از تو نمی یابم .
نمی دانم چرا هیچ وقت نتوانستم شما را زیارت کنم ،
شاید زمانه و کارهای مردمانش چنین توفیق را از همه گرفته است !
ای خورشید زمان !
ای مهربان ترین !
کاش می شد بیایی و من صورت ماهت را نظاره کنم !
برای ظهور تو ، زود هم دیر است !
” زینب سادات موسوی علوی ”
این روزها هر چه بیشتر لیلای خسته ی درونم را می نگرم، تو را کمتر از همیشه مجنون می بینم… نمی دانم مشکل از نگاهِ لیلایی من است، یا تو آن مجنون همیشه ی من نیستی؟
هر چه که باشد، اگر من آن لیلای روزهای خوبت نباشم، اما یادم نمی رود که تو، همان مجنونی هستی که گفته ای همیشه دوستت دارم لیلای من… این دوستت دارم هایت محال است فراموشم شود… حتی وقتی مایوس و دلتنگ می آمدم کنار خیمه ی سرشار از آرامش تو، تمام مهربانیت را نثارم می کردی و می گفتی از هر کجا ماندی و رانده شدی باز هم بیا در آغوش خودم…و بدان اینجا مجنونی همیشه منتظر توست…
مجنونی که درس جنون را به همه عاشقان بیابانگرد می آموزد و همه ی دلشکستگان وادی شور انگیز عشق، را دلسوختگی مدام میدهد…و در ضمیر پاکشان بذر مهربانی می کارد…
می خواهم اعتراف کنم می دانم این سالهایی که گذشت هرگز لیلای خوبی برایت نبوده ام… و اما ای مجنونِ آرزویم ، در دل این اعتراف آمده ام بگویم تازه فهمیده ام که هرگز تنها نمی توانم! باید دستم را بگیری و بکشی تا برسم به صحرای عشقت، آنجایی که هزاران لیلا چون من در انتظارِ نگاهی از از سر شوقت، سر بر سجده گذارده اند تا شاید روزی به خیمه گاه خاص خودت بخوانیشان… آنجا که مقربانت را جمع کرده ای و هر روز نهال عشقشان را خودت با دست های مهربانت آب می دهی…
می دانی خیال می کنم وقتش رسیده است و باید از خویش بگذرم… اما از دوست داشتن تو، نمی توان گذر کرد این دوست داشتنت را به دنیا نمی دهم… خودت گفته ای: هرگز به مقام نیکوکاران و خاصان نخواهید رسید… مگر از آنچه دوست می دارید، بگذرید … 92/آل عمران
شاید امسال باید لیلایی دیگر بسازم از خویش…از آن لیلاهایی که دلشان سر به هوا نیست و در پی دل، هواییِ کوی مجنونی دیگر، جز تو؛ نمی شوند…
وبلاگ سپهرا
خدایا ! …
رحمتی کن ، تا ایمانم ، نام و نان برایم نیاورد ! …
قوتم بخش ، تا نانم را ، و حتی نامم را ، در خور ایمان افکنم ! …
تا از آنانی نباشم که ، پول دین را می گیرند و برای دنیا کار می کنند ! …
بلکه از آنانی باشم که ، پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند ! …
« دکتر علی شریعتی »
خدایا…
خدایا هر که تو را دارد تنها نیست
هر چند تمام عالم با او در جنگ باشند
پس ، هم چنان با من باش
«امام سجاد (ع)»
هر روز صبح من و خدا یک چیز را فراموش می کنیم
او …
گناهانم را
و من …
لطف بی کرانش را