جوانک پای منبر نشسته بود . از لابلای حرف های روحانی شنید : خداوند در قرآن می فرماید : ” … و من یتوکل علی الله فهو حسبه ؛ و هر کس بر خدا توکل کند ، خدا او را بس است ” (1) ، ” … و من اصدق من الله حدیثا ؛ و چه کسی از خدا راست تر سخن می گوید؟” (2) و می دانست که وعده خدا حتمی و حق است .
باور کرد ؛ نیتش بود که برود برای خواندن درس دین ؛ نگران خرجی زندگی اش بود . با این سخن قرآن ، دلش قرص شد و نظرش عوض . رفت پی تحصیل علم .
مدتی بعد یکی از آشنایان او را دید ، پرسید چه می کنی ، کجائی ؟ کم پیدائی ؟! گفت : درس می خوانم . از خرجی اش سؤال کرد . گفت : خدا می رساند ! آشنا گفت : راستش را بگو ! چه کسی می دهد ، سرکار می روی ؟! گفت : نه به خدا ! خدا می رساند .
گذشت . دوباره آن مرد را دید و دوباره بعد احوال پرسی همان سؤال های آشنا شروع شد . هر چه جوانک گفت : خدا می رساند ! او باور نمی کرد و انگار مرغ آن آشنا یک پا داشت !
یک بار جوان با خود چاره ای کرد . این بار که مرد را دید و سراغ پول و خرجی را گرفت جوان گفت : راستش تا حالا خجالت می کشیدم بگویم که همسایه ما یهودی است که از وقتی فهمیده من درس میخوانم ، عهده دار خرجم شده !
مردک که گمشده خود را یافته بود گفت : حالا شد ! خب از اول می گفتی ! جوان گفت : بیچاره ! من صد بار به تو گفتم خدا می رساند ، باور نکردی ؛ همین که گفتم یهودی می دهد ، باورت شد ! بابا به خدا ، خدا هست .
***
و این حکایت خیلی از ماهاست که باور نداریم خدا هست ! خالق همه چیز است و آن ها را تدبیر می کند ” هر آن چه در آسمان ها و زمین است از او می خواهند و او هر روز در شأن و کاری است ” . (3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره طلاق ، آیه 3.
2 . سوره نساء ، آیه 87 .
3 . یسئله من فی السماوات و الارض کل یوم هو فی شأن ( سوره الرحمن ، آیه 29 ) .
هادی قطبی ، مجله خانه خوبان ، شماره 26 ، ص 7 .
فرم در حال بارگذاری ...