موضوع: "حکایات"
? #چمن دیگر گیاه سمّی که #محیط_زیست ایران را به نابودی کشانده..
در وضعیت کم آبی و #خشکسالی ایران کاشت چمن چه توجیهی دارد؟
برای آگاهی همه منتشر کنیم
دو کس بر سر قطعه ای زمین نزاع می کردند . هر یک می گفت : از آن من است .
پیش عیسی(ع) رفتند .
عیسی (ع) گفت : « زمین چیز دیگر می گوید .»
گفتند : « چه می گوید ؟ »
گفت : « می گوید : هر دو از آن منند. »
” تذکره الاولیاء”
دو رفیق به اتفاق یکدیگر از دهی به شهر مجاور می رفتند و هر یک سبدی پر از میوه بر سر داشتند .
یکی بردبار بود و دیگری بی حوصله .
این پیوسته از بار سنگین خود ناله می کرد و شکوه می نمود و آن خندان و خرامان راه می پیمود و شوخی می کرد .
رفیق بی حوصله گفت : « ای برادر با این که می دانم بار تو سبک تر از بار من نیست و قوتت از قوت من بیشتر نیست ، سبب خنده و خوشحالی چیست ؟ »
گفت : « ای برادر ! بر روی سبد خود گیاهی نهاده ام که بار را سبک کند و مرا در بردن آن قوت دهد .»
رفیق وی چون این سخن بشنید ، بسیار تعجب کرد و گفت : « چه شود : که بر من منت نهی و قدری از این گیاه به من دهی . »
گفت : « ای برادر ! این گیاه که بار را سبک کند و برنده را قوت دهد ، نامش بردباری و صبر است . »
” برگرفته از کتاب : عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی ”
روزی حضرت آدم (ع) ناگهان دید سه مجسمه سیاه و بد منظر در سمت چپ او قرار گرفتند و سه مجسمه نورانی در طرف راست او .
از مجسمه های طرف راست پرسید ، شما کیستید ؟
اولی گفت : من ” عقل ” هستم . دومی گفت : من ” حیا ” هستم .سومی گفت : من ” رحم ” هستم .
آدم (ع) پرسید : « جای شما در کجاست ؟ »
اولی گفت : در ” سر “انسان ها . دومی گفت : در” چشم ” انسان ها . سومی گفت : در” دل” انسان ها .
حضرت آدم (ع) به طرف چپ برگشت و از سه مجسمه سیاه و بد هیبت پرسید : « شما کیستید ؟» .
اولی گفت : من ” تکبر” هستم .
حضرت آدم (ع) پرسید : « جای تو کجاست ؟ »
گفت : در ” سر ” انسان ها .
حضرت آدم فرمود : « آن جا که جای عقل است! »
تکبر گفت : « اگر من وارد سر شوم ، عقل بیرون رود .»
از دومی پرسید : « تو کیستی ؟ »
گفت : من ” طمع ” هستم .
حضرت آدم (ع) پرسید : « جای تو کجاست ؟ »
گفت : در “چشم” انسان ها .
حضرت آدم فرمود : « چشم که جای حیاست! »
طمع گفت : « اگر من در چشم جا گرفتم ، حیا می رود »
و از سومی پرسید : « تو کیستی ؟ »
گفت : من ” حسد ” هستم .
حضرت آدم (ع) پرسید : « جای تو کجاست ؟ »
گفت : در “ دل ” انسان ها .
فرمود : « دل که جای رحم است » .
حسد گفت : « اگر من وارد قلب انسان شوم ، رحم و مروت از قلب او می رود .»
” برگرفته از کتاب : عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی ”
وحی آمد به موسی (ع) که بنی اسرائیل را بگوی که بهترین کس را اختیار کنید . صد کس را اختیار کردند .
وحی آمد که از این صد کس بهترین را اختیار کنید . ده کس را اختیار کردند .
وحی آمد که از ده کس ، سه تن را انتخاب کنید . سه تن انتخاب کردند .
وحی آمد که از این سه کس بهترین اختیار کنید . یکی اختیار کردند .
وحی کردند که این یگانه را بگوئید تا بدترین بنی اسرائیل را بیاورد .
او چهار روز مهلت خواست و گرد عالم را می گشت که کسی طلب کند .
روز چهارم مردی را دید که انواع فسق و فجور در او موجود ، چنان که انگشت نمای گشته بود .
خواست که او را ببرد ، اندیشه به دل افتاد که به ظاهر ، حکم نباید روا کرد ، باشد که او را قدری و پایگاهی بُوَد .
به قول مردمان ، او را حقیر نتوان شمرد و اینکه خلق مرا انتخاب کردند ، مغرور نتوان شد ؛ چون هر چه کنم به گمان خواهد بود ، این گمان در حقِّ خویش برم بهتر .
دستار در گردن خویش انداخت و به نزد موسی (ع) آمد و گفت :
” هر چه نگاه کردم هیچ کس را بدتر از خود ندیدم ” .
وحی آمد به موسی (ع) که آن مرد بهترین ایشان است ، نه به آن که طاعت او بیش است ، بلکه به آن که خویش را بدترین دانست .
” اسرار التوحید “
پرسیدند :
جوانمرد به چه داند که جوانمرد است ؟
گفت :
بدان که خداوند هزار کرامت با برادر او کند و با او یکی کرده بود ،
آن یک نیز ببرد و بر سر آن نهد تا آن نیز برادر او را بُوَد .
“در آیین جوانمردان “
مطلب : از وب سعید صفائی
آقای مجتهدی تهرانی نقل کرده است که آیة الله حاج میرزا علی مشکینی فرمودند: در ایامی که تحصیل می کردم؛ یک روز 5 ریال بیشتر پول نداشتم. روزی در خیابان راه می رفتم یکی از طلاب به من رسید و گفت: 5 ریال داری به من قرض بدهی؟ با خود گفتم: اگر این پول را به او بدهم خود بی پول می مانم. ولی با خود فکر کردم که کار این بنده خدا را راه می اندازم؛ خداوند کریم است. پول را به او دادم. چند قدمی که رفتم؛ یکی از همشهری های من، از اهالی مشکین شهر به بنده رسید؛ با هم مصافحه کردیم. موقع خداحافظی پولی در دست من گذاشت و رفت. چون نگاه کردم؛ دیدم 5 تومان است.
باز یکی از طلاب به من رسید و از من 5 تومان قرض خواست. این دفعه نیز گفتم خدا کریم است. اکنون که این آقا معطل است؛ کار او را راه بیندازم. پول را به او دادم. چون مقداری جلوتر رفتم؛ یکی دیگر از همشهری های خود را دیدم. پس از مصافحه و احوالپرسی موقع خدا حافظی، پولی در دست من گذاشت و رفت. چند قدم جلوتر رفتم نگاه کردم دیدم 50 تومان است.
ناگاه یاد این آیه شریفه افتادم که «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»(انعام، آیه 160) یعنی هر کس عمل نیکی انجام دهد ما ده برابر به او پاداش می دهیم. دیدم بار اول 5 ریال داشتم. چون به یک نیازمندی قرض دادم؛ 50 ریال خدای کریم رساند و چون 50 ریال را قرض دادم؛ خداوند کریم در عوض 50 تومان یعنی درست ده برابر رسانید.
ایشان فرمودند هر چه منتظر شدم و دعا کردم که کسی پیدا شود این 50 تومان را قرض بگیرد بلکه 500 تومان شود دعایم مستجاب نشد.
منابع : مردان علم در میدان عمل، جلد 6، اثر سيد نعمت الله حسينی