چه زیبا در خون خودت غلطیده ای..اکنون نظاره گر و شاهد بر کیستی..؟؟
بر آنانی که رنگ عشق دادند و رنگ ننگ گرفتند..!!
.
.
ای شهید..اینجا دیگر کسی تو را نمی شناسد…
اینجا دیگر وصیتنامه های شما خریدار ندارد..
.
.
ای شهید..اینجا همانند اروپایی ها با هم رفتار میکنند و شما را فراموش کردند..
اینجا بجای خواندن وصیتنامه های شما…
حیوانی بنام سگ خرید و فروش میکنند..
ای شهید.. بعضی ها ایثار و فداکاری های شما را فراموش کردند..!!
و امروزه اینچنین معامله میکنند..!!
گذشت ولی از خاطرم نرفته که چگونه تلخ گذشت…همیشه میگفتم چطور میگن اصلا نفهمیدیم چی شد ویک دفعه شد همه چی تویه چشم به هم زدن اتفاق افتاد..
ولی من چند ماهه که به این حس رسیدم گذشت نفهمیدم چی شد ولی اتفاق افتاد..
خدایا امااااااااااااااااااااااا ااقدرتم بده که سخت ترین تیشه هم به ریشه ام مرا نلرزاند!!!
دوستت دارم خدااااااااااااااااااااااا اااااااااا همه لحظه های قشنگ زندگیمو مدیونتم وهر لحظه ی سیاهی که برام به وجود اومد به خاطر دوری از تو بود من عاشقانه می پرستمت و جانانه برایت پرواز می کنم تو بهترین منی معبودبی نظیرم..
ارامشم زیر باران رحمتت، زیر اشک اسمان وسیعت همه و همه به من فهماند تا تو نباشی من نیستم اگر تنهایم بگذاری من بی هیچ پشتوانه ای عاجزترینم…
از عمق وجودم دوستت دارم …
من اجازه نمیدم جز تو کسی تو دلم خونه کنه …قلبمو فقط برای تو خالی کردم حالا دیگه هستی من تویی….خدای خوبم تویی هیچکس جاتو تو دلم نمیگیره…
تو
تو
تو
تو
تمام دارایی منی و
من
من
من
ثروتمندترینم باوجودتخدادوستت دارم
خدادوستت دارم
خدادوستت دارم
خدادوستت دارم
خدادوستت دارم
قاصدک( انجم روز)
دلـــــم گرفتـــــــــــــــه …
مثـل هـــوای ابــری شهــری خامـــوش
دلــــم تنـگ اسـت …
مثـل آسمـــــــــــــان بــــــی ستــاره ی شـب ی زمستــــــانـی
حــال دلـــــــــــم خـــوب نیســت
ای آرام جــان لحظـه لحظــه های تنهــــایی
بیـا تا کمـی بـا تـــو صحبـت کنـم
ایـن روزهـــا …
خستـــه و بـی حوصلــــــــه ام
دستـــم دل به دل نوشتـــن نمی دهـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــد
درگیـــــــــرم …
با خــودم , با دنیــا , با سرنوشـــت , با قسمـــــت
با آدم هــایی که خـود را انســـــــــان می خواننـد
اما بــــــویی از انســـانیت نبـــرده اند …
با دوستـــــــــــــی هایی که رنگـــــــ باختـــه انـد
با مهربـــــــــــــــانی هایی که پَـر پَـر شــــده انـد
با عشــــــق هایی که در ایـن زمـــانه ی بــــــــــی رحـم
احســـاست را نـــــــــــــــــادیده انگـــــاشته انـد
قلبـــت را شکستـــــه انـد
صداقـــــت ها و وفـــــاداری هایت را به هیـــچ گرفتـــه انـد
و اعتمــــــاد را زیـر ســــــوال بــرده انـد
ایـن روزهــــا …
نه حوصلـــه ی دوســـت داشتــن دارم
نه می خواهـــــــم کسـی دوستـــــــــم داشتـه باشد
ایـن روزهـــا ســـــَــــردم …
مثـل دی , مثـل بهمـــن, مثـل اسفنــــــد
مثـل زمستــــ ـــــان
احســــــاسـم یـخ زده
آرزوهـــــــــایـم قندیــــل بستــه
امیــــــدم زیــر بهمــن ســرد احســاساتم دفــــــــن شـده
نه به آمـــــدن ی دل خوشــم
و نه از رفتـــــن ی غمگیــن
ایـن روزهـــا پــُر از سکـــــــــوتـم
سکـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــوت ی پُـــر از فریـــــاد
امــروز ایـن سکـــــــوت پــُر فریــاد را
ایـن ” آه ” هــا را
ایـن درد و دل هــا را
آورده ام پیــش تــ ــــو
تــویی که در کتـــاب آسمــــانی ات
نوشتـــه ای
” قُـل هُــوَ اللـهُ اَحَــد “
بگـــو اوســت خــدای یگـــــانه ….
پـس می گویــــم به تــو
ای خـــــدایـی که همچــون مـــــن
تنهــــایی هـایت را فریـــــاد می کشــی
می خوانَمَــــــت به نــام
پـس بشنــــــــــــــــــــــ و آه هــای ایـن دل شکستــه و خستـــه را
و اجــابـت کـن ” اِهــدِنـا الصِـــراطَ المُستَقیـــــم ” را
هـــــــدایت کـن مـرا
به همـان راهــی که برایــم بهتـــرین اسـت
راهــی که برسـد به آغـــــــــوش تــو
خستــه ام …خستـــــه …
به مــن جـــایی بــــــــــــــــــــده آنجـا
حـــــــــوالی ابـــرها
دیـوار به دیــوار کلبـــه ی ستــــاره ها
آنجـا که همـــه جـا نـــــــــــــور است و نگــــار
می خواهـم بخوابـــــم
می خواهـــــــــــــــم در آغــــوش گــــــــرم ات آرام گیــرم
می خواهـم با تـو عشـــــــــق بـازی کنـم
عشـــــق بـازی ای از جنــــــــــــس راز و نیـــــاز
ای آرام دل , به مـــــــــــــن جــایی بـده
یکــــــــ دنیـــــای خـــالـی
یکـــــــ قلــــــب خـــالـی
یکـــــــ قبـــــــــــــــــــــــ ــر خـــالـی
دلــــم گرفتــــه …
دلـــــم تنگــــــــــــــــــــ اسـت
دلــــم پـــرواز می خواهـد
از زمیـن و آدم هـایش دلگیـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــرم
می دانــی ؟!
آن روز دروغ گفتــه بــــــــودم
یعنـی گفتــه بــودم حـــال مـن خـــــــوب اسـت
خواهرم برای اینکه زیباتر از همیشه باشی به این چند دستور عمل کن:
- چشم پوشی از گناهان را سورمه چشمانت کن که زیباتر گردند.
- رنگ راستگویی بر لبانت بکش تا براقتر شوند.
- از سرخاب زندگی برای صورتت استفاده کن که در فروشگاههای ایمان عرضه می گردد.
- همیشه از صابون استغفار برای زدودن چرک گناهت استفاده کن که بوی بهشتی دارد.
- گوشواره ادب را زینت گوشهایت کن.
- با کرم وضو صورتت را نورانی کن.
- با بیمه عشق به خدا خود را از هر آسیبی مصون نگهدار.
“اللًّهُـ‗__‗ ـمَ ” صَّـ‗__‗ـلِ عَـ‗__‗ـلَی “مُحَمَّـ‗__‗ ـدٍ ” وَ آلِ “مُحَمَّـ‗__‗ ـَد ” و “عَجِّـ‗__‗ـل ّ ” “فَّرَجَهُـ‗_ _‗ـم “
وبلاگ علی 0511
چرا دلم نکند تب؟
زمان زمان عجیبی ست!
نفس نمانده به کامم، هوا هوای غریبی ست!
چه رسم عاشقی است این انتظار مجازی!
تعارفات زبانی ، حسابهای ریاضی!
چرا دلم نزند لک؟ ، سایه ها که دو رنگند!
عشقها که دروغین ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق های نه مشتاق ، قلب ها همه بیمار
چرا دلم نکند تب؟
زمانه خانه ی جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ی گندم
بیا دلم تنگ است…
“اللًّهُـ‗__‗ ـمَ ” صَّـ‗__‗ـلِ عَـ‗__‗ـلَی “مُحَمَّـ‗__‗ ـدٍ ” وَ آلِ “مُحَمَّـ‗__‗ ـَد ” و “عَجِّـ‗__‗ـل ّ ” “فَّرَجَهُـ‗_ _‗ـم “
وبلاگ افسران جنگ نرم
فرقی نمی کند گودال آب کوچک باشی یا دریای بیکران ، زلال که باشی آسمان در توست !
کار برای خودنمائی ، خوشبختی را به دست دیگران سپردن است .
Working to show off means to give the contorol of your happiness to others
جمکران آیینه ای از مهر مهتاب است جمکران جای پای آفتاب است
امام زمانم !
ای گل نرگس !
در کوچه پس کوچه های انتظار ، دنبال تو می گردم
اما
اثری از تو نمی یابم .
نمی دانم چرا هیچ وقت نتوانستم شما را زیارت کنم ،
شاید زمانه و کارهای مردمانش چنین توفیق را از همه گرفته است !
ای خورشید زمان !
ای مهربان ترین !
کاش می شد بیایی و من صورت ماهت را نظاره کنم !
برای ظهور تو ، زود هم دیر است !
” زینب سادات موسوی علوی ”
دو کس بر سر قطعه ای زمین نزاع می کردند . هر یک می گفت : از آن من است .
پیش عیسی(ع) رفتند .
عیسی (ع) گفت : « زمین چیز دیگر می گوید .»
گفتند : « چه می گوید ؟ »
گفت : « می گوید : هر دو از آن منند. »
” تذکره الاولیاء”
دو رفیق به اتفاق یکدیگر از دهی به شهر مجاور می رفتند و هر یک سبدی پر از میوه بر سر داشتند .
یکی بردبار بود و دیگری بی حوصله .
این پیوسته از بار سنگین خود ناله می کرد و شکوه می نمود و آن خندان و خرامان راه می پیمود و شوخی می کرد .
رفیق بی حوصله گفت : « ای برادر با این که می دانم بار تو سبک تر از بار من نیست و قوتت از قوت من بیشتر نیست ، سبب خنده و خوشحالی چیست ؟ »
گفت : « ای برادر ! بر روی سبد خود گیاهی نهاده ام که بار را سبک کند و مرا در بردن آن قوت دهد .»
رفیق وی چون این سخن بشنید ، بسیار تعجب کرد و گفت : « چه شود : که بر من منت نهی و قدری از این گیاه به من دهی . »
گفت : « ای برادر ! این گیاه که بار را سبک کند و برنده را قوت دهد ، نامش بردباری و صبر است . »
” برگرفته از کتاب : عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی ”
روزی حضرت آدم (ع) ناگهان دید سه مجسمه سیاه و بد منظر در سمت چپ او قرار گرفتند و سه مجسمه نورانی در طرف راست او .
از مجسمه های طرف راست پرسید ، شما کیستید ؟
اولی گفت : من ” عقل ” هستم . دومی گفت : من ” حیا ” هستم .سومی گفت : من ” رحم ” هستم .
آدم (ع) پرسید : « جای شما در کجاست ؟ »
اولی گفت : در ” سر “انسان ها . دومی گفت : در” چشم ” انسان ها . سومی گفت : در” دل” انسان ها .
حضرت آدم (ع) به طرف چپ برگشت و از سه مجسمه سیاه و بد هیبت پرسید : « شما کیستید ؟» .
اولی گفت : من ” تکبر” هستم .
حضرت آدم (ع) پرسید : « جای تو کجاست ؟ »
گفت : در ” سر ” انسان ها .
حضرت آدم فرمود : « آن جا که جای عقل است! »
تکبر گفت : « اگر من وارد سر شوم ، عقل بیرون رود .»
از دومی پرسید : « تو کیستی ؟ »
گفت : من ” طمع ” هستم .
حضرت آدم (ع) پرسید : « جای تو کجاست ؟ »
گفت : در “چشم” انسان ها .
حضرت آدم فرمود : « چشم که جای حیاست! »
طمع گفت : « اگر من در چشم جا گرفتم ، حیا می رود »
و از سومی پرسید : « تو کیستی ؟ »
گفت : من ” حسد ” هستم .
حضرت آدم (ع) پرسید : « جای تو کجاست ؟ »
گفت : در “ دل ” انسان ها .
فرمود : « دل که جای رحم است » .
حسد گفت : « اگر من وارد قلب انسان شوم ، رحم و مروت از قلب او می رود .»
” برگرفته از کتاب : عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی ”
وحی آمد به موسی (ع) که بنی اسرائیل را بگوی که بهترین کس را اختیار کنید . صد کس را اختیار کردند .
وحی آمد که از این صد کس بهترین را اختیار کنید . ده کس را اختیار کردند .
وحی آمد که از ده کس ، سه تن را انتخاب کنید . سه تن انتخاب کردند .
وحی آمد که از این سه کس بهترین اختیار کنید . یکی اختیار کردند .
وحی کردند که این یگانه را بگوئید تا بدترین بنی اسرائیل را بیاورد .
او چهار روز مهلت خواست و گرد عالم را می گشت که کسی طلب کند .
روز چهارم مردی را دید که انواع فسق و فجور در او موجود ، چنان که انگشت نمای گشته بود .
خواست که او را ببرد ، اندیشه به دل افتاد که به ظاهر ، حکم نباید روا کرد ، باشد که او را قدری و پایگاهی بُوَد .
به قول مردمان ، او را حقیر نتوان شمرد و اینکه خلق مرا انتخاب کردند ، مغرور نتوان شد ؛ چون هر چه کنم به گمان خواهد بود ، این گمان در حقِّ خویش برم بهتر .
دستار در گردن خویش انداخت و به نزد موسی (ع) آمد و گفت :
” هر چه نگاه کردم هیچ کس را بدتر از خود ندیدم ” .
وحی آمد به موسی (ع) که آن مرد بهترین ایشان است ، نه به آن که طاعت او بیش است ، بلکه به آن که خویش را بدترین دانست .
” اسرار التوحید “
پرسیدند :
جوانمرد به چه داند که جوانمرد است ؟
گفت :
بدان که خداوند هزار کرامت با برادر او کند و با او یکی کرده بود ،
آن یک نیز ببرد و بر سر آن نهد تا آن نیز برادر او را بُوَد .
“در آیین جوانمردان “
- شاد بودن تنها انتقامی است که می توان از دنیا گرفت ، پس همیشه شاد باش .
- امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنیمت بشمار شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد .
- کسی را که امیدوار است هیچ گاه ناامیدنکن ، شاید امید تنها دارایی او باشد .
- اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد ، صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد .
- هیچ وقت به خدا نگو یک مشکل بزرگ دارم ، به مشکل بگو من یک خدای بزرگ دارم .
- بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا .
- باد میوزد ، میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی . تصمیم با توست .
- دوست داشتن ، بهترین شکل مالکیت و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است .
- خوب گوش کردن را یاد بگیریم گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند .
- وقتی از شادی به هوا میپری ، مواظب باش کسی زمین را از زیر پایت نکشد .
- مهم بودن خوب است ولی خوب بودن خیلی مهم تر .
- فراموش نکن قطاری که از ریل خارج شده ، ممکن است آزاد باشد ولی راه به جایی نخواهد برد .
- اگر در کاری موفق شوی ، دوستان دروغین و دشمنان واقعی به دست خواهی آورد .
- زندگی کتابی است پر ماجرا ، هیچ گاه آنرا به خاطر یک ورقش دور نینداز .
- مثل ساحل آرام باش ، تا مثل دریا بی قرارت باشند .
- جایی در پشت ذهنت به خاطر بسپار که خداوند همه جا هست .
- یک دوست وفادار تجسم حقیقی از جنس آسمانیهاست که اگر پیدا کردی قدرش را بدان .
- فکر کردن به گذشته ، مانند دویدن به دنبال باد است .
- آدمی ساخته افکار خویش است ، فردا همان خواهد شد که آن روز به آن میاندیشد .
- برای روزهای بارانی ، سایه بانی باید ساخت ، برای روزهای پیری اندوخته ای باید داشت .
- برای آنان که مفهوم پرواز را نمیفهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی .
- فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست . دوست داشتن امری لحظه ای است ولی دوست داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است .
- اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود.
- علف هرز چیست ؟ گیاهی که هنوز فوایدش کشف نشده .
- گاه زنان هوشیارتر از آن هستند که مردانگی خود را به همسران خود نشان بدهند .
- تاریک ترین ساعات شب ، درست ساعات قبل از طلاوع خورشید است ، پس همیشه امید داشته باش .
مـــــــــادر ای والاتریــــــن رویـــــــای عشـــــــــــق / مـــــــــادر ای دلــــــــواپـــــس فــــــــــــــــردای عشــــــــــق
مــــــــادر ای غمخــــــــــــوار بی همتـــــــای مــــــن / اولیــــــــــن و آخریـــــــــن معنـــــــای عشـــــــــق
زندگــــــــــی بی تو سراسر محنــــت اســــــــت / زیر پای توســـــت تنها جای عشــــــــــق
مــــــــادر ای چشــــــــم و چــــــــراغ زندگی / قلب رنجور تو شد دریای عشـــــــــق
تکیــــــه گاه خستگی هایم توئی / مــــــــادر ای تنهاترین مـــاوای عشـــــــق
یاد تو آرام می سازد مــــــــــرا / از تو آهنگی گرفته نای عشـــــــــق
صوت لالائی تو اعجاز کرد / مـــــــادر ای پیغمبر زیبای عشق
مـــــاه من پشت و پناه من توئی / جان من ای گوهر یکتای عشــق
دوستــــــــــت دارم تو را دیوانه وار / از تو احیاء شد چنین دنیای عشــــــــــق
ای انیـــــــس لحظــــــــــه های بی کسی / در دلم برپا شده غوغای عشــــــــــــــق
تشنــــــــــه آغوش گــــــــرم تو منــــــــــــــم / مـــــــن که مجنـــــــــــونم توئی لیلای عشــــــــــق
♥ مــــــــــادر ♥
دوست دارم ؛
چون کبوتری بر پنجره قلبت بنشینم
و بال فروتنی بر زمین بیفکنم.
دوست دارم ؛
که زلال کلامم را از مروارید ادب و مهر پر سازم و بر دل خسته ات ببارم.
دوست دارم ؛
که دست به دعا بردارم و خدا را به آیات خودش بخوانم ؛
که «پروردگار من، پدر و مادرم را مورد لطف خود قرار ده، چنان که آنان در کودکی مرا پروراندند.»
مــــ♥ـــادر
واژهای غریب و در عین حال نشسته در عمق قلب هر انسان.
غریب از آن جهت که شناخت عظمت و عمق وجودی مــــ♥ــــادر ، برایمان ناممکن است؛
و نشسته در عمق قلب هر انسان، از آن سو که محبتی که مــــــ♥ــادر به فرزندانش ارزانی میدارد، همچون بارقهای از نور، عمق قلب انسان را سرشار از روشنایی و حرارت میکند.
و سالروز میلاد برترین زن عالم هستی، حضرت مــــــ♥ــادر ، بهانهایست زیبا، برای یادآوری مقام با عظمت مــــــ♥ــادر .
باشد که قدردان لحظه لحظهی با مــــــ♥ــادر بودنمان باشیم و اگر از دستش دادهایم، به یاد روزهای گذشته خوب با مــــــ♥ــادر بودن، برای شادیاش فاتحهای نثار کنیم.
مـــ♥ـــادر خوبــــم
به تو ســــــــلام میکنــــــم ،
تا خانه عروجـــــــــم با دعای تو بنا شــــود
و دلــــــم در آسمان آبی مهــــــــــرت رهــــــا شــــــــود
♥ روزتـــــ خجسته ، لبانتـــــــ پر زخنده و دلتـــ شادابـــــ و سر زنده باد ♥
عارفی گفته است :
” چون درون و برون انسان برابر باشد ، انصاف است ؛
زمانی که درونش نیک تر از برون باشد ، فضل است ؛
و آن گاه که بیرونش نیکوتر از درون باشد ، هلاک است .”
« کشکول ، ص 481 »
حمایت و مهربانی قلبی مرد آن قدر برای زن ارزش دارد که ازدواج بدون آن برای زن قابل تحمل نیست … وجود زن باید از وجود مرد عطوفت و احساسات بگیرد تا بتواند فرزندان را از سرچشمه فیاض عواطف خود سیراب کند .
مرد مانند کوهسار است و زن به منزله چشمه و فرزندان به منزله گل ها و گیاه ها .
چشمه باید باران کوهساران را دریافت و جذب کند تا بتواند آن را به صورت آب صاف و زلال بیرون دهد و گل ها و گیاه ها و سبزه ها را شاداب و خرم نماید .
اگر باران نبارد یا وضع کوهسار طوری باشد که چیزی جذب زمین نشود ، چشمه خشک می شود و گل ها و گیاه ها می میرند .
پس همانطوری که رکن حیات دشت و صحرا ، باران و بالاخص باران کوهستانی است ، رکن حیات خانوادگی ، احساسات و عواطف مرد نسبت به زن است . از این رو عواطف است که هم زندگی زن و هم زندگی فرزندان ، صفا و جلا و خرمی می گیرد .
“نظام حقوق زن در اسلام ، انتشارات صدرا ، چاپ پنجم ، ص 376 و 317 “
واژه هایم گم شد
پشت آن کوه بلند
یا کنار دریا
یا به هنگام طلوع خورشید
در کنار تسنیم
یا که در کلبه تنهایی عشق
وسط جنگل سرسبز و قشنگ
یا که در زمزم آن رود خروشان و بلند
یا که زیر فراوانی برف
واژه هایم گم شد
در کنار نفس باد صفا
یا که در شبنم تنهایی پروانه بالای درخت
یا که در برکه نیلی ده عشق آباد
یا کنار گلدان
یا که در کنج حیات
در کنار آن حوض
بغل تنگ بلور ماهی
یا که در روشنی ماه درخشان شب چاردهم
واژه هایم گم شد
و به دنبال شقایق رفتم
تا سراغش گیرم
تا شقایق که مرا دید بخندید و بگفت :
واژه های من هم
مثل تو گم شده است .
و به دنبال گل یاسمن و نرگس و رز
همگی می گفتند :
واژه های ما هم
مثل تو گم شده اند .
همه دریاها
همه جنگل ها
همه آدم ها
جملگی می گفتند :
واژه های ما هم
مثل تو گم شده اند
در کنار قرآن
وسط سجاده
در هیاهوی خیال ذهنم
با خودم می گفتم :
واژه هایم پس کو ؟
ناگهان بانگی گفت :
لای قرآن هستند
لای قرآن را من
زود پیدا کردم
واژه های همگی
لای قرآن بوده است .
” سعید ارباطی “
من ، تو ، ما
بی هم ، همه گم شدیم ؛ پیدا نشدیم
تنها بودیم ، فکر تنها نشدیم
سی مرغ یکی شدند و سیمرغ شدند
اندازه مرغی من و تو ، ما نشدیم
بیژن ارژن
السّلام عليك يا امام حسن مجتبي(عليه السّلام) ***السّلام عليك يا اباعبدالله الحسين(عليه السّلام)
در كويت طي چند روز آينده ساخت سريالي توهين آميز به امام حسن (علیه السلام) و امام حسين (علیه السلام) آغاز خواهد شد. نام اين سريال توهين آميز «معاويه، حسن و حسين» است. در اين سريال توهين آميز سعي شده علاوه بر اينكه چهره معاويه و اشتباهات او تبرئه شود، وي را چهره اي در سطح ائمه شيعه (عليهم السّلام) نشان دهند و قرار است در اين سريال صلح امام حسن (علیه السلام) پر رنگ تر نشان داده شود تا نتيجه سريال اين باشد كه ائمه شيعه با خلفاي بني اميه مشكلي نداشتند.!!!!
شما ميتوانيد با مراجعه به آدرس اينترنتي:http://poll.pollcode.com/UGP و انتخاب گزينهYES ، به توقف ساخت اين سريال رأي بدهيد.
ولعن الله اعداعهم من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدّين…
یه روز یه ترکه بود
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان
شجاع بود و نترس
در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک ، در برابر دیکتاتوری ایستاد
او برای مردم ایران ، آزادی می خواست
و در این راه ، زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک ، طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی از استبداد را بچشند
یه روز یه رشتی بود
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی
او می توانست از سرسبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند
اما سرزمین اش را دوست داشت و مردمانش را
و برای همین در برابر ستم ایستاد
آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند
یه روز یه اصفهانی بود
اسمش حسین خرازی
وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره
کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس شان و از دین شان
آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت
یه روز یه …
ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و …
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و به صرافت شکستن قفل دوستی ما افتادند
و از آن پس ” یه روز یه … بود ” را کردند جوک، تا این ملت به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر ، حتی جانشان را هم نثار کرده اند ، به “جوک ها ” و “طعنه ها” و “تمسخرها” سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی…
منیع : فضای مجازی - عدم ذکر منبع تعمدی می باشد
امام علــــــــــــــــــی (علیه السلام) :