لعنتـــــــ بر آل خلیفــــــــــه…..
«قند» خون مادر بالاست ؛
دلش اما همیشه «شور» می زند برای ما ؛
اشک های مادر، مروارید شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشته اند آب مروارید !
حرف ها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد!
دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش .
مادر ، سمبل مهندسی آفرینش خداست !
نوشته سید علی شمس - مجله خانه خوبان ، ش 42، ص 68.
این روزها هر چه بیشتر لیلای خسته ی درونم را می نگرم، تو را کمتر از همیشه مجنون می بینم… نمی دانم مشکل از نگاهِ لیلایی من است، یا تو آن مجنون همیشه ی من نیستی؟
هر چه که باشد، اگر من آن لیلای روزهای خوبت نباشم، اما یادم نمی رود که تو، همان مجنونی هستی که گفته ای همیشه دوستت دارم لیلای من… این دوستت دارم هایت محال است فراموشم شود… حتی وقتی مایوس و دلتنگ می آمدم کنار خیمه ی سرشار از آرامش تو، تمام مهربانیت را نثارم می کردی و می گفتی از هر کجا ماندی و رانده شدی باز هم بیا در آغوش خودم…و بدان اینجا مجنونی همیشه منتظر توست…
مجنونی که درس جنون را به همه عاشقان بیابانگرد می آموزد و همه ی دلشکستگان وادی شور انگیز عشق، را دلسوختگی مدام میدهد…و در ضمیر پاکشان بذر مهربانی می کارد…
می خواهم اعتراف کنم می دانم این سالهایی که گذشت هرگز لیلای خوبی برایت نبوده ام… و اما ای مجنونِ آرزویم ، در دل این اعتراف آمده ام بگویم تازه فهمیده ام که هرگز تنها نمی توانم! باید دستم را بگیری و بکشی تا برسم به صحرای عشقت، آنجایی که هزاران لیلا چون من در انتظارِ نگاهی از از سر شوقت، سر بر سجده گذارده اند تا شاید روزی به خیمه گاه خاص خودت بخوانیشان… آنجا که مقربانت را جمع کرده ای و هر روز نهال عشقشان را خودت با دست های مهربانت آب می دهی…
می دانی خیال می کنم وقتش رسیده است و باید از خویش بگذرم… اما از دوست داشتن تو، نمی توان گذر کرد این دوست داشتنت را به دنیا نمی دهم… خودت گفته ای: هرگز به مقام نیکوکاران و خاصان نخواهید رسید… مگر از آنچه دوست می دارید، بگذرید … 92/آل عمران
شاید امسال باید لیلایی دیگر بسازم از خویش…از آن لیلاهایی که دلشان سر به هوا نیست و در پی دل، هواییِ کوی مجنونی دیگر، جز تو؛ نمی شوند…
وبلاگ سپهرا
دلم برای لمس نگاهت؛
سخت دلتنگی میکند؛؛
به کدامین بهانه
حواسش را پرت کنم…!!؟
* به نام ان که عشق را آفرید تا سرزمین وداع آتش نگیرد .
* منطق عشق آن است که هر چه کم تر داری ، بیشتر می توانی ایثار کنی .
* دنیا را برایت شاد شاد و شادی را برایت دنیا دنیا خواستارم .
* زندگی گذشتنی است ؛ چهره ها شکستنی است ، این فقط معرفت است که همیشه ماندنی است .
* تو گرانمایه ترین تصویری ؛ من اگر قاب تو باشم کافی است .
* آرزوهایت را بنویس ، خدا فراموش نمی کند ؛ ولی شاید تو فراموش کنی آن چه را که اکنون داری ، آروزی دیروز تو بوده است .
* فردا یک راز است ، نگرانش نباش . دیروز یک خاطره بود ، حسرتش را نخور ، اما امروز یک هدیه است ، قدرش را بدان .
* دو چشم با هم باز می شوند ، با هم می خندند ، با هم گریه می کنند و با هم می چرخند بدون آن که حتی همدیگر را ببینند ؛ دوستی یعنی این .
* بگذار سرنوشت هر راهی میخواهد برود اما راهمان جداست این ابرها تا می توانند ببارند ما چترمان خداست .
* دل های پاک خطا نمی کنند ، سادگی می کنند و امروز سادگی پاک ترین خطای دنیاست .
* مهربانی را در نقاشی کودکی دیدم که خورشید را سیاه کشید تا پدر کارگرش زیر افتاب نسوزد.
* غربت آن است بدانند کجایی و نگیرند خبرت ، دوست آن است نداند کجائی و بگیرد خبرت .
* در مسابقه زندگی گل زدن هنر نیست گل شدن هنر است .
* حجاب پیراهن قشنگ عصمت است .
* وقتی به دنیا می آیی برات اذان می خونن وقتی می میری برات نماز می خونن … براستی زندگی چقدر کوتاه است ، فاصله یک اذان تا یک نماز .
* رفاقت مثل آدم برفی می مونه ، ساختنش اسونه ، ولی نگه داشتنش خیلی سخته .
* برای این که بزرگ باشی ، نخست کوچک باش .
* خردمندترین افراد بینای عیب خود و نابینای عیب دیگرانند .
از سقراط پرسیدند : « حکمت چه وقت در تو مؤثر افتاد ؟ »
گفت : « آن گاه که نفس خویش را کوچک شمردم » .
منبع : کشکول ، ص 465 .
زاهدی در بنی اسرائیل زندگی می کرد . روزی از شهر بیرون رفت . در گوشه غاری بنشست و مشغول عبادت شد . او تصمیم گرفت ، در تنهایی با توکل به خدا همان جا بنشیند ، تا خداوند روزی او را برساند . یک هفته گذشت . چیزی برای او حاصل نشد . گرسنگی او شدت یافت . مرگ را در چند قدمی خود احساس می کرد . به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) روزگارش ، وحی نازل شد که به آن زاهد بگو به بزرگی ام سوگند ، تا وارد شهر نشوی و با مردم نباشی ، به تو روزی نمی دهم .
زاهد به شهر بازگشت . مردم از گوشه و کنار نزد او می آمدند و هر کدام برایش چیزی می آوردند .
با خود اندیشید . این چه حکمتی داشت ؟
خداوند به پیامبر وحی کرد به زاهد بگو : « تو می خواستی با پارسایی و گوشه نشینی ، حکمت مرا باطل کنی ، نمی دانستی که من دوست دارم روزی بندگانم را از دست دیگران به آن ها بدهم نه از قدرت خودم ، تو بندگی کن ، کار فرمایی و روزی رسانی را به ما واگذار » .
منبع : کشف الاسرار
بزرگی می گفت :
برای رسیدن به کبریا
نه باید کبر داشت و نه ریا
دخترم با تو سخن می گویم !
گوش کن که با تو سخن می گویم ، زندگی در نگهم گلزاری است و تو با قامت چون نیلوفر ، شاخه پر گل این گلزاری . من به چشمان تو گل های فراوان دیدم : گل عفت ، گل صد رنگ امید ، گل فردای بزرگ ، گل فردای سپید …
دیده بگشا و در اندیشه گل چینان باش ، همه گلچین گل امروزند ، همه هستی سوزند ، کس به فردای گل باغ نمی اندیشد ؛ آن که گرد همه گل ها به هوس می چرخد ، بلبل عاشق نیست ، بلکه گلچین سیه کرداری است که که سراسیمه دود در پی گل های لطیف ! تا یکی لحظه به چنگ آورد و ریزد به خاک ، دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک !
تو گل شادابی ، به ره باد مرو ، غافل از باغ مشو، ای گل صد پر من ، با تو در پرده سخن می گویم ! گل چو پژمرده شود ، جای ندارد در باغ ، کس نگیرد ز گل مرده سراغ . دیو خویان پلیدی که سلیمان رویند ، همه گوهر شکنند ، دیو کی ارزش گوهر داند ؟ نه خردمند بود آن که اهریمن را ، از سر جهل سلیمان خواند .
دخترم ! ای همه هستی من ! تو چراغی ! تو چراغ همه شب های منی ! تو گلی ! دسته گلی صد برگی ! تو یکی گوهر تابنده بی مانندی ! خویش را خوار مبین ای سراپا الماس ! از حرامی بهراس ! قیمت خود نشکن ! قدر خود را بشناس ! قدر خود را بشناس !
« نوشته زینب رضا نژاد کلائی ، از مجله خانه خوبان ، ش 42 ، ص 71 »
این همون جنگ نرم و تهاجم فرهنگی هستش که رهبری گاهی تلنگرشو به ماها میزنه و اما ما …………… .
به این میگن بصیرت ، اگه من علم به چیزی داشته باشم و آگاه باشم می بینم که دشمنم تا جایی پیش رفته که حتی در بازی های دوران کودکی و نوجوانی و … حیله و نیرنگ رو فراموش نمی کنه ، ما باید بصیرت داشته باشیم حتی در کوچکترین چیز ، دشمن داره برای همه چیز کار میکنه اما ما از روی عدم آگاهی و بی توجهی این کارها رو می کنیم ؛ اما دشمن همه جا هست ؛ البته اینم بگم که بصیرت فقط برای شناخت دشمن و حربه های اونا نیست ، بصیرت در همه چیز باید داشته باشیم ، باید آگاه بود .
***************************************
**************************
***********
” آقا اصلا دین رو میذاریم کنار..
بیا اصلا این قرآن رو میذاریم کنار..
حجاب یه مساله عقلی هست…
یعنی هر عقل سالمی میتونه قبول کنه
به یه خانم بگو: حاضری شوهرت 99% عشقش مال تو باشه 1% واسه یه زن دیگه ؟
کسی هست بگه من حاضرم ؟؟
پس همون طور که دوس داری شوهرت همه ی عشقش مال تو باشه
جوری از خونه بیرون نرو که عشق شوهر مردمو بدزدی …
یه جور لباس نپوش آرایش نکن که 1% عشق یه مردو مال خودت کنی …
«منبع : سایت تعجیل»
دریا به دریا، موج غم از سینه خالی می کنم | صحرا به صحرا با غمت، آشفته حالی می کنم |
با نغمه های نوحه گر، هم رنگ باران می شوم | یاد از نگاه عاشقت، یاد از زلالی می کنم! |
تا بشنوم یک پاسخی، از داغ بی پایان تو | هر جمله از بغض گلویم را، سئوالی می کنم |
آه، ای تمام تنهایی! ای تمام غربت! آیا کسی از ژرفای غریبی ات آگاه شد؟ آیا کسی غریبانه های اندوهت را شناخت؟
آیا کسی پی به راز نگاهت برد؛ آن گاه که عطر حضورت را فوج فوج دشمن، در میان گرفته بود و چون گل، در احاطه چشمانی خوارتر از خار، درس مهر و عاطفه، به آسمان و زمین می آموختی؟
انگار، آستان کبریایی خانه ات، دانشگاه احساس فرشتگان بود؛ فرشتگانی که عاشق شدن را از تو آموختند و با تو، عشق الهی را تجربه کردند؛ عشقی که تو را در حصار تنهایی ـ دور از وطن و تحت نظر ـ قرار داده بود، عشقی که تمام موجودات را وادار می کرد، تا به ارتفاع نگاهت سجده، و ژرفای شکوهت را در عرش، جستجو کنند.
مولای من! اگر آفتاب می درخشد، به نام توست! اگر ماه می دمد، به احترام توست!
اگر گل می خندد، اگر آبشار می رقصد و اگر پرنده می خواند، به خاطر تو و عشق آسمانی توست که جلوه جاودانی حیات را به تماشا گذاشته است!
… آن روز، تن رنجوری که داغ غربت بر دل، خستگی هایش را پشت سر می گذاشت، در بهار جوانی، به تجربه خزان نشست و همسایگی عرش را برگزید؛ مردی که کوردلان «بنی عباس»، به آفتاب جمالش رشک می بردند؛ کوردلانی که با چهره های سیاه، اندیشه های سیاه، دست های سیاه و جامه های سیاه، جهل مجسّم تاریخ بودند؛ جهلی که حتی «بوجهل و بولهب» را شگفت زده می کرد!
آن روز، نگاه تاریخ، شاهد غربت امامی بود، که هم چون جدش، امام موسی کاظم علیه السلام ، تشییع می شد؛ امام غریبی که تنهایی اش را آسمان، هیچ گاه فراموش نخواهد کرد! امام غریبی که تنها فرشتگان الهی، پرستارانِ خلوت رنجوریش بودند!
اَلسَّلامُ عَلیْکَ یا وَلیَّ النِّعَم؛ السلام علیکَ یا هادیَ الْاُمَمْ؛ السلام عَلیک یا سَفینَةُ الْحِلْم؛ السلام علیک یا اَبَا الاِمامِ الْمُنْتَظَر؛
مولا جان!
آدینه همیشه بوی باران دارد | آیینه، غبار غم به دامان دارد |
وا کن کمی از راه تماشا، ای اشک! | امروز دلم دوباره، مهمان دارد |
درود بر تمام تنهایی ات، که حتی از دیدن فرزند، محرومت کردند! درود بر غربت دیر آشنایت، که یاد مدینه را در نگاهت زنده می کرد! درود بر عطر کلامت، که حضور بهاری ات را به سراسر گیتی، بشارت می داد! درود بر جهاد فی سبیل اللّه تو، که پایانش به «شهادت» ختم شد.
مولا جان! دست هامان خالی، چشم هامان پر از اشک و سینه هامان از داغ شهادتت، لبریز است.
فانوس به خون نشسته مژه هامان را نذر سقاخانه عشق می کنیم و پیشانی ارادت به آستان آسمانی ات می ساییم؛ گوشه چشمی به ما کن، مولا!
سید علی اصغر موسوی - سایت حوزه نت
سلام ؛ دلم گرفته است ، آسمان در گلویم زندانی است ، دلم از مژه هایم جاری است ، چشم هایم در لحظه تاریخ بی تو باریده است .
جهان دوباره نام تو را می طلبد و کربلایت را . من ، تو را عاشقم ، تا دستم را بگیری و پس کوچه های روشن زندگی را راهنمایم باشی ؛ نام تو، خورشیدی است که زمین با تمام کوه هایش به طوافش احرام بسته است من تو را نه میگریم و نه میخندم ؛ میگریم بر چشم هایم که جز تو را دیده است و می خندم بر اشک هایم که جز به دنبال تو دویده است .
از تو همان « هیهات منی الذله » کافی است تا جهانی را شاه چراغ باشد و تمام درهای بسته را شاه کلید و تمام زمین های سرد را آفتابی که حیات را برویاند .
راستی ! تو در آن ظهر مقدس و گرماریز که هزار صبح تا قربانگاهش دویده اند چه دیدی که نازکای گلویت هزار تیغ گج آیین را پاسخی درست شد ؟
تو در آن خاک آسمانی ، آن گودال سربلند چه چیز را تماشا کردی که سرشارتر از همیشه تا کوفه ، تا شام ، تا هر کجا که « ظلم آباد » است ، خدا را آیه آیه خواندی؟ هنوز دریاها به عطشانی تو کف بر لب و موج تا ساحل می آیند تا در پایت بیفتند .
هنوز کوه ها پژواک « هل من ناصر » تو را به هم هدیه می دهند . آب ها از ازل تا ابد شرم ساریشان را بر خاک می گویند .
مهربان ، تو مظلوم تر از کربلایی و کربلا مظلومتر از تو ؛ تو در سراسر تاریخ هر روز شهید می شوی ، امروز مظلوم تر از دیروز ؛ و فردا مبادا که این جمله را به تجربه تکرار شوم .
باید به خودم بگردم و در برابرت ببارم . باید در این جهانی که گیاهان سربریده میرویند و تمام درهایش دیوارند و مردم خلق را تا شفق پشت به خورشید در حرکت اند تو را به نام بخوانند ؛ « حسین » واژه ای است که تمام آب ها به یادش نوشیده می شود .
یا حسین (علیه السلام ) مظلوم
«منبع : تلتکست»
پرسش : فلسفه اربعین برای سیدالشهدا چیست؟
پاسخ:
اربعین شهادت امام حسین (ع) یکی از روزهایی است که به فضیلت زیارت آن حضرت از دور و نزدیک شناخته می شود و در این مساله تفاوتی بین این روز و روزهای زیارتی دیگر نیست و نباید برای آن به دنبال فلسفه خاصی بود.
اما در این که شهرت و علاقه زیاد شیعیان به زیارت در این روز به چه بر می گردد و آیا منشا این امر زیارت کاروان اسرای کربلا در این روز بوده، مورد اختلاف است؛ مثلا شهيد مطهري در اين خصوص كه اهل بيت امام حسين در روز اربعين به كربلا آمده اند باور دارد كه آن را عقل تایید نمی کند و در منابع دسته اول و معتبر نیامده است. (1)
برخی دیگر از مورخان هم به طور صریح و هم غیر صریح اين مطلب را انکار نمودهاند.
شیخ مفید در «مسار الشیعه» آورده است:
«روز اربعین، روزی است که اهل بیت امام، از شام به سوی مدینه مراجعت کردند. نیز روزی است که جابر بن عبدالله برای زیارت امام حسین ع وارد کربلا شد». (2)
شیخ طوسی در «مصباح المتهجّد»(3) و ابن اعثم در الفتوح (4) نیز همین مطلب را ذکر کردهاند. میرزا حسین نوری مینویسد:
«از عبارت شیخ مفید و شیخ طوسی استفاده میشود که روز اربعین روزی است که اسرا از شام به مقصد مدینه خارج شدند. نه آن که در آن روز به مدینه رسیدند. » (5)
در این میان سید بن طاوس در «لهوف»، اربعین را روز بازگشت اسرا از شام به کربلا ذکر کرده است. ایشان مینویسد:
«وقتی اسرای کربلا از شام به طرف عراق بازگشتند، به راهنمای کاروان گفتند: ما را به کربلا ببر. بنابراین آنها به محل شهادت امام حسین آمدند. سپس در آن جا به اقامه عزا و گریه و زاری برای اباعبدالله پرداختند …»(6 )
ابن نما حلی نیز روز اربعین را روز بازگشت اسرا از شام به کربلا و ملاقات آنها با جابر و عدهای از بنی هاشم ذکر کرده است. میرزا حسین نوری پس از از نقل قول سید بن طاوس به نقد آن پرداخته است.(7)
رسول جعفریان مینویسد: «شیخ مفید در ارشاد، ابومخنّف در مقتل الحسین، بلاذری در انساب الاشراف، دینوری در اخبار الطوال و أبن سعد در الطبقات الکبری، اشارهای به بازگشت اسرا به کربلا نکردهاند».(8) شیخ عباس قمی هم داستان آمدن اسرای کربلا را در اربعین از شام به کربلا بسیار بعید میداند. (9) محمدابراهیم آیتی (10) و شهید مطهری (ره) نیز آمدن اسرای در روز اربعین به کربلا، را انکار کردهاند. (11)
امّا در خصوص ورود جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین سال 61 هجری به کربلا، به نظر میرسد بین منابع تاریخی چندان اختلافی نباشد. شیخ طوسی مینویسد:
«روز اربعین روزی است که جابر بن عبدالله انصاری صحابی رسول خدا ص از مدینه برای زیارت قبر امام حسین (ع) به کربلا آمد. او اولین زائری بود که قبر شریف آن حضرت را زیارت کرد». (12)
مرحوم آیتی مینویسد: «جابر بیستم ماه صفر، درست چهل روز بعد از شهادت امام وارد کربلا شد. سنت زیارت اربعین امام به دست او تأسیس گردید». (13)
پی نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. شهيد مطهري، حماسه حسینی، ناشر:صدرا، تهران، ج 1،ص 30.
2. مسار الشيعة (المجموعة)،الشيخ المفيد،ص26،سال چاپ: 1406،ناشر: مكتب آية الله العظمى المرعشي النجفي - قم
3 . مصباح المتهجد،الشيخ الطوسي، ص 787،چاپ: اول،سال چاپ : 1411 - 1991 م،ناشر: مؤسسة فقه الشيعة - بيروت - لبنان ،
4 . ابن اعثم کوفی، احمد، ترجمه محمد بن محمد بن مستوفی هروی، تهران، انتشارات آموزش و انقلاب اسلامی، 1372، ص 916.
5 . النوری، لولو و مرجان، تهران، فراهانی، 1364، ص 154.
8 . اللهوف في قتلى الطفوف،السيد ابن طاووس، ص114،چاپ : اول،سال چاپ : 1417،ناشر : أنوار الهدى - قم - ايران.
6 . مثير الأحزان، ابن نما الحلي، ص86،سال چاپ: 1369 - 1950 م،ناشر: المطبعة الحيدرية - النجف الأشرف.
7 . نوری، پیشین، ص 152.
8 . جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، قم، ص 216. ناشر :انصاریان.
9 . قمی، منتهی الامال، ج1، ص 525. موسسه انتشارات هجرت، قم، 1378 .
10 . آیتی، بررسی تاریخ عاشورا، ص139. ناشر: کتابخانه صدوق
11 . مطهری، حماسه حسینی ، ج1، ص 30.
12 . طوسی، پیشین، ص 787.
13 . آیتی، پیشین، ص 231-230.
یا اباصالح …
میگویند: نرگس، گل زمستـــــــــــان است …
چند قرن است زمستــــــان شده است چرا نمی آیی ؟
منبع : وب سایت 2 رنگ
مطلب : از وب سعید صفائی
آقای مجتهدی تهرانی نقل کرده است که آیة الله حاج میرزا علی مشکینی فرمودند: در ایامی که تحصیل می کردم؛ یک روز 5 ریال بیشتر پول نداشتم. روزی در خیابان راه می رفتم یکی از طلاب به من رسید و گفت: 5 ریال داری به من قرض بدهی؟ با خود گفتم: اگر این پول را به او بدهم خود بی پول می مانم. ولی با خود فکر کردم که کار این بنده خدا را راه می اندازم؛ خداوند کریم است. پول را به او دادم. چند قدمی که رفتم؛ یکی از همشهری های من، از اهالی مشکین شهر به بنده رسید؛ با هم مصافحه کردیم. موقع خداحافظی پولی در دست من گذاشت و رفت. چون نگاه کردم؛ دیدم 5 تومان است.
باز یکی از طلاب به من رسید و از من 5 تومان قرض خواست. این دفعه نیز گفتم خدا کریم است. اکنون که این آقا معطل است؛ کار او را راه بیندازم. پول را به او دادم. چون مقداری جلوتر رفتم؛ یکی دیگر از همشهری های خود را دیدم. پس از مصافحه و احوالپرسی موقع خدا حافظی، پولی در دست من گذاشت و رفت. چند قدم جلوتر رفتم نگاه کردم دیدم 50 تومان است.
ناگاه یاد این آیه شریفه افتادم که «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»(انعام، آیه 160) یعنی هر کس عمل نیکی انجام دهد ما ده برابر به او پاداش می دهیم. دیدم بار اول 5 ریال داشتم. چون به یک نیازمندی قرض دادم؛ 50 ریال خدای کریم رساند و چون 50 ریال را قرض دادم؛ خداوند کریم در عوض 50 تومان یعنی درست ده برابر رسانید.
ایشان فرمودند هر چه منتظر شدم و دعا کردم که کسی پیدا شود این 50 تومان را قرض بگیرد بلکه 500 تومان شود دعایم مستجاب نشد.
منابع : مردان علم در میدان عمل، جلد 6، اثر سيد نعمت الله حسينی
پرسش
یکی از سنت های معروف و پسندیده در کشور ما این است که در دو ماه محرم و صفر به احترام اینکه این دو ماه، ماه های حزن و اندوه اهل بیت علیهم السلام است، مردم از کارهایی که بیانگر شادی و سرور هستند خودداری می کنند. مثلا مراسم نامزدی یا عقد و یا عروسی را برگزار نمی کنند و سعی می کنند یا قبل از این دو ماه برگزار بکنند و یا اینکه بعد از اتمام این دو ماه، مراسم جشن بر پا می کنند. حال سوال است که بعضی از مردم فکر می کنند که ازدواج یا مراسم عقد در این دو ماه اشکال شرعی دارد، آیا چنین عقیده ای درست است؟ آیا مراسم عقد و عروسی در ماه محرم و صفر حرام است؟
پاسخ
برگزاری این نوع مراسم، اگر توام با معصیت و یا هتک حرمت حضرت سیدالشهدا علیه السلام نباشد، اشکال ندارد، ولی در آن هیچ نوع برکتی نیست و سزاوار است که مسلمانان غیرتمند سعی کنند اینگونه مراسم را در ماه های دیگر و ایام متناسب با خود، برگزار کنند.[1]
یادآوری دو نکته: نکته اول: اگر گفته شود چنانچه این ازدواج به تاخیر بیفتد چه بسا آن دو جوان که با هم آشنا شده اند به گناه بیفتند و نتوانند تحمل کنند. در جواب باید گفت، که می توانند تا فرا رسیدن زمان ازدواج و فراهم شدن شرایط، باهمدیگر عقد محرمیت بخوانند نکته دوم: متاسفانه در بعضی از فرهنگ های محلی کشورمان، اگر کسی از بستگان، گرچه درجه اول نباشد ازدواج را تا مدت ها حتی تا چند سال به تاخیر می اندازند، یا تا چهلمین روز فوت آن شخص. و گاهی پشت سر هم چند نفر از فامیل ها از دنیا می روند و ازدواج چند سال به تاخیر می افتد که واقعا هیچ دلیل شرعی ندارد و کار صحیحی هم نیست.! درمورد محرم و صفر هم به خاطر احترام و منزلت اهل بیت علیهم السلام و اهمیت بالایی که دارد بهتر است به تاخیر انداخته شود.
پی نوشت:
[1] (برگرفته از کتاب پرسش ها و پاسخ های دانشجویی، ویژه محرم، صفحه336، به نقل از مراجع تقلید) |
پرسش
لطفا برای من دقیقا بگویید که “درخت خلد” که شیطان، آدم(ع) را به آن دعوت می نماید چیست؟ و دلیل شباهت نام آن با بهشت خلد، چه می باشد؟
پاسخ :
در کتاب عیون اخبار الرضا(ع)، از عبد السلام هروی، روایت آمده که گفت: به حضرت رضا(ع) عرضه داشتم: یا بن رسول اللَّه(ص)، از درختی که آدم و حوا از آن خوردند برایم بگو، تا ببینم چه درختی بود؟ چون مردم در باره آن اختلاف دارند، بعضی روایت می کنند: که گندم بوده، بعضی دیگر روایت می کنند: که درخت حسد بوده، حضرت فرمود: هر دو درست است، عرضه داشتم: با اینکه دو معنای متفاوت دارد، چطور ممکن است هر دو درست باشد؟ فرمود: ای ابی صلت، یک درخت بهشت می تواند چند نوع باشد، مثلا درخت گندم می تواند انگور هم بدهد، چون درخت بهشت مانند درخت های دنیا نیست، و آدم بعد از آنکه خدای تعالی باو احترام کرد، و ملائکه را واداشت تا برای او سجده کنند، و او را داخل بهشت کرد، در دل با خود گفت: آیا خدا بشری گرامی تر از من خلق کرده است؟ خدای عز و جل از آنچه در دل او گذشت، خبردار شد، پس او را ندا داد: که سر خود را بلند کن، و بساق عرش بنگر، تا چه می بینی؟ آدم سر بسوی عرش بلند کرد، و بساق عرش نگریست، و در آن دید که نوشته: لا اله الا اللَّه، و محمد رسول اللَّه، و علی بن ابی طالب امیر المؤمنین، و همسرش فاطمه سیده زنان عالمیان، و حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشتند، آدم پرسید: پروردگارا، اینان چه کسانی هستند؟ خدای عز و جل فرمود: ای آدم اینان ذریه های تو هستند و از تو بهترند، و از همه خلایق من بهترند، و اگر اینها نبودند، من تو را، و بهشت و دوزخ، و آسمان و زمین، را خلق نمی کردم، پس زنهار مبادا بچشم حسد بر اینان بنگری، که از جوار من بیرون خواهی شد. پس آدم به چشم حسد بر آنان نظر افکند، و آرزوی مقام و منزلت آنان کرد، و خداوند شیطان را بر او مسلط ساخت، تا سر انجام از آن درخت که نهی شده بود بخورد، و بر حوا هم مسلطش کرد، او هم بمقام فاطمه بچشم حسد نگریست، تا آنکه از آن درخت بخورد. هم چنان که آدم خورد، و در نتیجه خدای تعالی هر دو را از بهشت بیرون کرده، به زمین فرستاد، تا در جوار زمین باشند.[1] مرحوم علامه طباطبایی می فرماید: این معنا در عده ای از روایات آمده، که بعضی از آنها، از روایات مورد بحث مفصل تر و طولانی تر است، و بعضی دیگر مجمل تر، و کوتاه تر. و این روایت همانطور که ملاحظه می فرمایید، این معنا را مسلم گرفته، که درخت نامبرده هم گندم بوده، و هم حسد، و اینکه آن دو از درخت گندم خوردند، ولی ثمره اش حسد شد، و مقام و منزلت محمد و آل او (ع) را آرزو کردند. مقتضای معنای اول، این است: که درخت نامبرده پست تر و نالایق تر از آن بوده که اهل بهشت اشتهای خوردن از آن را بکنند، و مقتضای معنای دوم، اینست که: درخت نامبرده گرانمایه تر از آن بوده که آدم و همسرش از آن استفاده کنند، هم چنان که در روایتی دیگر آمده: که آن درخت عبارت بوده از علم محمد و آل او(ع). به هر حال هر چند حسد و گندم دو معنای مختلف دارند، و لکن با رجوع به بیانی که ما در باره میثاق کردیم، خواهی دید که معنا یکی است، و آن این است که آدم(ع) خواسته میان تمتع و بهره مندی از بهشت، که مقام قرب خداست، و میثاق در آنجا واقع شده، که جز بخدا توجه نکند، و میان استفاده از درخت منهیه، که مستلزم تعب تعلق بدنیا است، جمع کند، ولی این جمع برایش فراهم نیامد، و بزمین هبوط نموده، آن میثاق را فراموش کرد، و هر دو امر که همان مقام رسول خدا(ص) و تمتع از درخت گندم باشد برایش جمع نشد، آن گاه خداوند او را با اجتباء هدایت نموده، با توبه ارتباط و علقه اش بدنیا را برید، و بان میثاق که از یاد برده بود، ملحق نمود. و منظور از این که در روایت فرمود: «پس آدم بچشم حسد بر آنان نظر افکند، و آرزوی منزلت ایشان نمود» بیان این معنا است، که مراد به حسد آدم در حقیقت غبطه و به فارسی رشک بوده، نه حسدی که طغیان این غریزه، و یکی از اخلاق رذیله است.[2] لازم به ذکر است خلد به معنای جاودانه است و شیطان آنگاه که آدم(ع) و حوا را فریفت این شجر را به درخت خلد خواند و منظورش این بود که این درخت باعث جاودانه شدن آدم(ع) می شود و جنت خلد هم چون جاودانه است به این نام نامیده شده است، «َوَسْوَسَ إِلَیهِ الشَّیطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّک عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْک لا یبْلی ولی شیطان او را وسوسه کرد و گفت: «ای آدم! آیا می خواهی تو را به درخت زندگی جاوید، و ملکی بی زوال راهنمایی کنم؟!»[3]
پی نوشت: |
حتی در قرآن تصریح شده است که ممکن است شیطان از جن یا از انس باشد:
انعام / 112: «و کذلک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن »؛ «و چنین قرار دادیم برای هر پیامبری دشمنی از شیطانهای بشری یا جن».
پس چنین نیست که همه ی جن بد باشند.
قرآن،از قول خود جن،نقل می فرماید که آنان دو دسته اند و خوب و بد دارند:
جن/11:«و انا منا الصالحون و منا دون ذلک کنا طرائق قددا».
و اینکه از ما(گروهی)شایستگانند و گروهی جز آن،ما دسته های گوناگونیم.
جن/15-14:«و انا منا المسلمون و منا القاسطون،فمن اسلم فاؤلئک تحروا رشدا،و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا».
و اینکه برخی از ما مسلمان و برخی «قاسط »هستند،پس آنانکه مسلمانند،رستگاری را پی جستند و اما«قاسط »ها هیزم دوزخند.
پس شیاطین دسته ی ویژه ای از جن یا انس هستند که کارشان شرارت است.
در میان شیاطین جن فرد ممتازی وجود دارد که در شیطنت مقام عالی دارد و او ابلیس است; در مورد ابلیس در قرآن مباحث زیادی وجود دارد; در یک آیه به جن بودن او تصریح شده است:
کهف / 50 «فسجدوا الا ابلیس کان من الجن »؛ «پس سجده کردند جز ابلیس (که) از جن بود» .
در اینجا این پرسش مطرح می گردد که اگر ابلیس از جن است چگونه مشمول فرمانی شد که برای فرشتگان در مورد سجده برای حضرت آدم صادر گردید که ظاهر آن دلالت دارد بر اینکه ابلیس هم از فرشتگان است.
برای این پرسش می توان سه دلیل آورد.
1 - خطاب آیه به فرشتگان است و در هیچ جایی نقل نشده است که خطاب به جن باشد و اگر ابلیس جزء جن بود می توانست بگوید من از فرشتگان نبودم تا خطاب شامل من بشود; بهمین جهت سجده نکردم; در حالیکه چنین چیزی نگفته است.
2 - مستثنی منه ملائکه هستند;
حجر / «فسجد الملائکة کلهم اجمعون الا ابلیس »؛«همه ی فرشتگان کلا و جمیعا سجده کردند به جز ابلیس».
3 - در خطبه ی قاصعه ی حضرت امیر المومنین علی علیه السلام صلوات الله در نهج البلاغه می فرماید: کسانی که تکبر بورزند خداوند به عذاب مبتلا می کند و اگر بنا بود خدا کسی را که تکبر ورزیده است عفو کند ابلیس را عفو می کرد که فرشته بود (1).
در حالیکه دیدیم خدا در قرآن تصریح می فرماید که جن بود:
کهف / 50 «کان من الجن ».
در پاسخ به این پرسش بین مفسران بحث های زیادی شده است در این زمینه که آیا ابلیس فرشته بوده است یا جن؟
شاید بهترین پاسخ، صورت جمع بین هر دو باشد با یان توضیح که ابلیس به جهت بسیاری عبادت در زمره ی فرشتگان به حساب می آمد و ملائکه خیال می کردند که او از خود خودش هم می دانست که مشمول این خطاب هست.
- یا ممکن است بگوییم چون اکثر قریب به اتفاق مخاطبان خداوند در امر به سجده ملک بودند اینک در قرآن درمقام حکایت و نقل از آن خطاب می فرماید به ملائکه گفتم سجده کنید همه کردند جز ابلیس و این نحوه ی بیان نادرهم نیست.
باری، به نظر ما همین صورت جمع بین هر دو - که هم ابلیس حقیقة از جن بوده و هم به خاطر کثرت عبادت در زمره ی ملائکه محسوب می شده است - شاید بهترین وجه باشد; بویژه که بعید است بتوانیم ابلیس را از نظر ماهیت خلقت نیز جرء فرشتگان بحساب آوریم زیر ادر هیچ جای قرآن نیامده است که ملائکه از آتش خلق شده اند و نیز تصریح شده است که ابلیس عصیان کرد و حال آنکه فرشتگان عصیان نمی کنند.
پی نوشت:
1- «ما کان الله سبحانه لیدخل بشرا بامر اخرج به منها ملکا» نهج البلاغه تصحیح صبحی الصالح ص 287 قرار نیست خداوند - منزه با نام وی - کسی از آدیمان را بهشت ببرد با داشتن همان امری (تکبر) که فرشته ای را از آن بیرون راند.
همه شمع ها خاکستر شدند و پروانه ها آتش.
عشق، در حوالی غربتت پرپر شد و کوچه های دمشق، دلتنگ.
چند روز است که صدای هق هق غربتت، خواب بی خیالی شام را در هم نمی ریزد.
چند شب است که در نبود ستاره اشک هایت، آسمان شام، در بی ستارگی دق کرده است.
تا چند می شود همه غم های تو را شمرد؟
ما، بارانی تر از همه ابرهای جهانیم؛ کاش غم های تو ما را بگریاند!
تو، بخشی از یک اقیانوس بودی که خورشید گرم چشم هایت، ما را با ابرها باران می کرد و هر شب، باران های هزار ساله بغضمان از ناودان های دلتنگی حرمت سرازیر می شد.
چقدر تلخ است این همه فاصله از حریم حرمت! چقدر تلخ است که کبوتر باشیم و نتوانیم بر شانه های حرمت بوسه بزنیم! نمی دانم کی دست های تشنه زیارت، مرا به ضریح مقدس تو می رساند. هر روز ساعت هفت صبح، هفت گل سرخ غنچه می شوند تا صدای تشنگی تو را هفت بار در گوش هفت دریا بخوانند.
هر روز ساعت هشت، هشت پرنده، هشت بار نامت را در همه هشتی های خشتی دلتنگت آواز می کنند. هر روز ساعت نُه، نسیم نه بار از شش جهت، نامت را در تمام طبقات آسمان جار می زند. کاش نسیم صدایت را به خواب هایم می فرستاد تا از این سکوت سربی شب و روز که لبریز تنهایی ام کرده است، رهایی یابم!
کاش می توانستم پرواز کنم تا حریم حرم کوچکت، ای دریایی ترین!
«نوشته عباس محمدی»
اگه خواستین دلنوشته هاتون رو به آقا امام رضا علیه السلام بنویسید.
دختر یا پسر؟ زن یا مرد؟ کدام یک جنس مخالف است؟ هر دو یا یکی از آن دو؟ چه مکانیزمی در جذابیت جنس مخالف وجود دارد؟
مکانیزم جذابیت جنس های مخالف نسبت به هم بر چه اساس است؟ آیا جاذبه ی دختر و پسر برای یک دیگر بر خلاف سرشت و نهاد آن هاست و نوعی انحراف از طبیعت اوّلیه ی انسان به حساب می آید؟
نیاز طبیعی دختر و پسر به یکدیگر، در خلقت بشر، زن و مرد مکمّل نیازمندی های روحی و روانی یک دیگرند و هر یک بدون دیگری احساس فقر و نیاز نموده، به آرامش واقعی دست نمی یابد.
انسان به عنوان موجودی طبیعی و با داشتن بعد مادی و جسمانی، ناچار با جهان طبیعت در ارتباط حیاتی و وابستگی متقابل است؛ به صورتی که قطع این وابستگی ها مساوی با نابودی او خواهد بود.
اگر انسان می توانست بدون وابستگی به طبیعت و علایق مادی، به مقصود نهایی خویش در خلقت نایل شود، قطعاً پروردگار حکیم نیز او را به دامان طبیعت جسمانی نمی سپرد. خصوصیات جسمانی، علایق روحی و روانی، جذّابیت های متقابل بین طرفین(زن و مرد) به خصوص در سنین جوانی، از این قاعده ی کلّی مستثنا نیست. البتّه هر کدام از دو طرف دارای جذّابیت ها و ویژگی هایی است که به طور اجمال بدان اشاره می کنیم.
دختر بنا به لطف الهی، بعد از بلوغ به آرامش و تعادل روحی عمیقی دست می یابد و تجلّی گاه زیبایی های الهی می شود. صورت معصوم و چشمان نکته سنج و اندام ظریفش و از این مهم تر عفّت و حیا و افتادگی نگاهش، خرامان راه رفتن و وقار زیبای او و هر کلام و حرکتش، سرشار از چنان جذّابیت سحرآمیزی است که هر مرد خشن و بی احساسی را تحت تأثیر قرار می دهد.[1]
زن شاهکار آفرینش و سرچشمه ی جوشان مهر و محبّت است و در ساختار وجودی خود، متمایل به مرد آفریده شده و به دنبال تکیه گاه محکمی است که در فراز و نشیب زندگی یار و یاورش باشد. او طالب آن است که توجّه مرد را به شخصیت و موقعیت عاطفی و ابعاد وجودی خود جلب نماید. او در برخوردها و معاشرت های خویش با مردان، انگیزه ی جنسی نداشته و قصد اوّلیه ی او بی عفّتی و لذّت جویی شهوانی نیست؛ بلکه خواستار کسی است که از وجود پر رمز و رازش باخبر باشد.[2] و موقعیت عمیق عاطفی و روح فداکاری و صداقت او را پاس دارد و از روی صداقت و پاکی، نگاه و توجه مردان را نشانه ی احترام و ابراز محبّت خالصانه و توجه به ارزش های غیر جنسی خویش می پندارد. به همین جهت مردانی را می پسندد که ارج و منزلت او را درک کنند و با روح و روانش دمساز باشند.
زن به دنبال تقدیس از جانب مرد و در آرزوی آن است که تنها ملکه ی کاخ عشق و محبّتش باشد، [3]و به قول ویل دورانت «زن فقط وقتی زنده است که معشوق باشد و توجّه کردن به او مایه ی حیات اوست»[4]
پسر نیز پس از بلوغ، به طور طبیعی سرشار از تمایلات غریزی است و نیازمند روابطی دوستانه و محبّت آمیز بوده، بدون جنس مخالف، نه در مراقبت از تمایلات سرکش و شهوانی خود تواناست و نه در رشد استعدادهای اجتماعی موفّق است و در تنهایی، دچار فشار ذهنی شدید و بی حوصلگی است و در انجام کارها سریع خسته و بی انگیزه می گردد.او در پی کسی است که خلاء و کمبود و نقصان خویش را با وجودش کامل نماید و تکیه گاه و مشوّقی را می جوید که در درون او حضور یابد و احساس تنهایی اش را از درون برطرف سازد. و با نرمی و لطافت، خشکی و خشونت زندگی را هنرمندانه از یادش ببرد.
مرد، نیازمند کسی است که قلبش برای او بتپد و با گرمی نگاه و کلام پرمهرش، او را در مواجهه با ناملایمات زندگی امید بخشد و با اتکا به عشق و محبّتش سردی ها و سختی های روزگار را پشت سر گذارده، هم چون آینه ای شفاف، خود را در او بازبیند تا شخصیت و اخلاق خویش را به خوبی بنا نهد.[5]
مرد فطرتاً طالب دختری است که مانند بنفشه، محبوب و سلیم الطبع و ساده و عفیف و در عین حال دارای کمال لطف و دلبری باشد.[6]
در منظر پسر و دختر، هر چند وجود عزیز پدر و مادر بسیار ارزشمند است و مصاحبت با آنان و یا خواهر و برادری مهربان، تسکین دهنده ی لحظات تنهایی است، اما نیاز پسر و دختر مَحرمیتی بالاتر از این ها می طلبد. طبیعت زندگی شان اقتضا دارد که آن دو مافوق نیازهای جسمی و مادّی به هم بنگرند و رابطه ی خویش را بر مبنای عشق و محبّت راستین و جوشیده از نهاد و درون استوار سازند.
«ویل دورانت»، به نقل از کتاب مهمانی افلاطون از قول «آریستوفان» آورده است:
هر یک از ما، در جدایی فقط نیمه ای از انسان است و همیشه نگران آن نیم دیگر است.[7]
این نیازمندی ها که در سرشت بشر نهاده شده، از اسرار حکمت الهی است. نکته ی اساسی، بسترسازی مناسب برای پاسخ گویی به آن بوده تا دختر و پسر در مسیر زندگی تکاملی خویش، شادمانه و سرافراز از این میدان، گذشته و در فردایی روشن، خود را در کانونی گرم و سرشار از عشق و صفا ببینند.
پی نوشت:
[1] هیئت تحریریه مؤسسه ی در راه حق، جوانان و ازداوج، ص 3 و 4.
[2] ویل دورانت، لذات فلسفه ترجمه ی عباس زریاب، ص 134.
[3] مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، ص 148.
[4] ویل دورانت، لذات فلسفه، همان، ص 122.
[5] هاشمی رکاوندی، مجتبی، مقدمه بر روان شناسی زن، ص 79.
[6] راوریزان مادرن، زن در عصر جدید، ص 152. ر.ک:(مقدمه ای بر روان شناسی زن) همان، ص 135.
[7] ویل دورانت، لذات فلسفه، همان، ص 122.
عذاب را از این قبرستان بردارید
علامه نوری نوشته: مردی صالح بود که همیشه در اندیشه آخرت شبها در مقبره بیرون شهر معروف به «مزار» که جمعی از صلحا در آن دفن شده بودند، به سر می برد. او همسایه ای داشت که دوران خردسالی را با هم گذرانده بودند و در بزرگی گمرکچی شده بود، پس از مرگ، او را در آن گورستان که نزدیک منزل آن مرد صالح بود به خاک سپردند.
بیش از یک ماه از مرگ گمرکچی نگذشته بود که مرد صالح او را در خواب می بیند که او حال خوشی دارد و از نعمتهای الهی بر خوردار است! به او می گوید: من از آغاز و انجام و درون و بیرون تو باخبرم، تو کسی نبودی که درونت خوب باشد و کار زشتت حمل بر صحت شود،…کارت عذاب آور بود و بس، پس از کجا به این مقام رسیدی؟
گفت: آری! چنان است که گفتی، من از لحظه مرگ تا دیروز در سختترین عذاب بودم، اما دیروز، همسر استاد اشرف آهنگر از دنیا رفته و در اینجا (اشاره به جایی کرده که پنجاه قدم از گورش دورتر بوده) به خاکش سپردند، دیشب سه مرتبه امام حسین علیه السلام به دیدنش آمدند. بار سوم فرمودند: عذاب را از این گورستان بردارند، لذا من آسایش قرار گرفتم.مرد صالح از خواب بیدار شده و در بازار آهنگران به جستجوی استاد اشرف می رود، او را یافته و از حال همسرش می پرسد، استاد اشرف می گوید: دیروز از دنیا رفته و در فلان مکان به خاکش سپردیم. مرد صالح می پرسد: به زیارت امام حسین علیه السلام رفته بود؟ می گوید: نه. می پرسد: ذکر مصیبت او می کرد؟ جواب می دهد: نه. سؤال می کند روضه خوانی داشت؟ می گوید: نه، از این سؤالات چه مقصودی داری؟ مرد صالح خوابش را نقل می کند و می گوید: می خواهم بدانم میان او و امام حسین علیه السلام چه رابطه ای بوده؟ استاد اشرف پاسخ می دهد: زیارت عاشورا می خواند.
(داستان های مفاتیح الجنان، اسماعیل محمدی، ص 40)
«ابن فهد» روزی در باغ بود که شخصی یهودی وارد شد و گفت: شما میگویید پیغمبرتان گفته عالمان امت من از انبیای بنیاسرائیل برترند؟ احمد بن فهد جواب داد. آری! یهودی گفت: نشانه این ادعا چیست؟ موسای کلیم، عصا را اژدها میکرد.
در این حال «ابن فهد» نیز بیلی که در دست داشت به زمین انداخت و بیدرنگ ماری مهیب شد! سپس آن را گرفته دوباره به شکل بیل درآمد. یهودی گفت: شما از این نظر در رتبه آنان هستید (نه برتر از آنان)، ابن فهد گفت: برای موسی چنین خطاب آمد: «لاتخف» یعنی نترس! ولی ما نترسیده، آن را میگیریم.
نقل کردهاند که یکی از علما در خواب چنان دید که مجلسی با شکوه بر پاشده و همه عالمان شیعه در آن جمعاند ولی «ابن فهد» حضور ندارد. در عالم خواب میپرسد پس ابن فهد کجاست؟ میگویند او در مجلس انبیا مقام گزیده است!
آن عالم بزرگ مدتی بعد پس از دیدار با «ابن فهد» خوابش را برای وی تعریف میکند. آنگاه میپرسد: شما چه کردهاید که خلوتنشین محفل انس گشته و در مجلس پیامبران جای گرفتهاید؟ «ابن فهد» میگوید: آنچه مرا بدان مقام رهنمون شد این بود که فقیر بودم و پولی نداشتم تا به آن صدقه داده، نیازمندی را دست گیرم. از همین رو مقام و آبرویم را صدقه دادم و از موقعیت خویش نیازمند را دستگیری کردم.
ابن فهد حلی - قدس سره - پس از یک عمر پر برکت و سرشار از تلاش خستگی ناپذیر در راه معشوق و معبود و سیر و سیاحت روحی، در سال 841 هجری قمری، در حدود سن 84 سالگی در کربلای معلی، به دیدار معشوق شتافت. قبر شریفش کنار خیمهگاه واقع شده و کراماتی هم از او نقل شده است.
آرامگاه آن مرد نامی از همان ابتدا مورد توجه مؤمنان و عالمان بود. نقل کردهاند آقا سید علی طباطبایی از بزرگان علمای شیعه - مؤلف کتاب ریاض المسائل - بر زیارت قبر او مداومت داشته است. اکنون نیز، عام و خاص به زیارت آن مرقد شریف میروند.
خدایا ! …
رحمتی کن ، تا ایمانم ، نام و نان برایم نیاورد ! …
قوتم بخش ، تا نانم را ، و حتی نامم را ، در خور ایمان افکنم ! …
تا از آنانی نباشم که ، پول دین را می گیرند و برای دنیا کار می کنند ! …
بلکه از آنانی باشم که ، پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند ! …
« دکتر علی شریعتی »