موضوع: "دینی"
زیر باران ، صحن جمهوری
مادری بود که شفا میخواست
و جوانی که خیس بود چشمش
مثل من از تو کربلـا میخواست …
موج زائر که در تلاطم بود
از تو تنها پی علیکم بود …
آنقدر التماس و خواهش که
حاجت کربلـای من گم بود …
☜مگر خودت نگفتی ؟!
↯↯↯↯↯
◀وَ تِلـكَ الایـامُ نُـداولـها بـین النّـاس▶
✘آل عمران140✘
◈ومااین.ایام.را.بینِ.مردم.می.چرخانیم◈
حالا
◀نمیشود برای من را طوری بچرخانی كه
قسمت كَـربـَلایـش بشود
←روزیِ→ من؟!
یا جواد الائمه (ع)
پدرت شاه خراسان و خودت گنج مقامی
پدرت حضرت خورشید و خودت گنج تمامی
غنچه ای نیست که عطر نفست را نشناسد
تو که ذکر صلواتی و درودی و سلامی
نمی دانستم تبلور عشق را کجا باید پیدا کنم
در لطافت نسیم سحرگاهی ؟
در خنده ی گلها ؟ در وسعت دریاها ؟
در تلالو سرخ خون شهیدان ؟ در زیبایی آبی آسمان ها ؟
در رویش سبز آرمان ها ؟ در زمزمه روح نواز مناجاتیان ؟
در جوشش زلال چشمه ساران ؟ در معصومیت تبسم غنچه ها ؟
اما یافتم …
معصومیت … تبسم … غنچه
“ غنچه ی زیبای گلزار ولایت “
آری یافتم …
در علی اصغر
که هر چه سلام در عالم هستی است نثارش باد
مادر؛ مادری که اگر چه در کربلا نبود، ولی دلش تا ابد در کربلا ماند
و نگاهش بر افق، که آیا «کاروان عشق» را بازگشتی خواهد بود؟
مادری که دلش برای همیشه در کنار «نهر علقمه»،
سوگ نشین فرزندی شد که نظیر نداشت در زیبایی و شجاعت!
مادری که دلش در میدان «قتلگاه» بود و نگاهش بر آسمان،
که چه وقت، «ماه»، بار دیگر خواهد تابید!
مادری که یک عمر، دست از «حسین حسین» گفتن بر نداشت
و تمام غریبانه هایش را، حتی سوگ عزیزانش را با نام حسین علیه السلام همراهی کرد!
مادری که «ام البنین علیهاالسلام » بود، ولی آیینه نگاهش از آسمان کربلا،
تنها اشکِ خونین ستارگان را چید؛ آن گاه که راوی، از عبور نیزه ها روایت می کرد!
مادری که حتی کوچه های «مدینه»، مرثیه سرای اندوه سترگ او شدند
و به استقامت و صبر او ایمان آوردند!
مادری که «وفا»، اولین درس زندگی
و «شجاعت»،عالی ترین سرشت همسری اش بود
و «صحبت»، بالاترین باور مهر پروری اش
مادری که برای همیشه، با ناله های نینوایی،به یاد پسرانش،
لالایی سرود و سروده هایش را فرات، هر روز، هنگام غروب نجوا می کند!
مادری که بعد از شهادت «عباس علیه السلام »، دیگر به ماه نگاه نکرد
و آسمان مدینه، نعمت نورافشانی اش را از دست داد!
مادری که در کربلا نبود، ولی تا ابد در کربلا ماند و دل از «گودال قتلگاه» نگرفت
و فریاد «یا حسین»اش را نه تنها در مدینه، که از صحن مطهر کربلا می توان شنید!
درود خداوند و سلام پاکان، بر روح بلند و وفاداری بی نظیرش باد!
روح آسمانی اش، در سایه سار کوثر، شاد، و شفاعت بشکوهش، دستگیرمان باد!
سید علی اصغر موسوی
بسم الله الرحمن الرحيم
ختم سوره واقعه و دعاي مخصوص برای وسعت رزق و تسهيل امور مهمه:
علامه محمد باقر مجلسي از مولا و سرورمان حضرت امام زين العابدين عليه السلام
نقل ميكنند كه حضرت فرمودند :
زمانيکه اول ماه (قمري) روز دوشنبه بود آغاز کن به قرائت سوره واقعه (اذا وقعت الواقعه) در روز دوشنبه يک بار و در روز بعد دو بار به همين نحو
تا روز چهاردهم که چهار ده بار خوانده ميشود
و در هر پنجشنبه بخوان يک بار دعاي زير را براي توسعه در رزق و آسان شدن امور و کارهاي مشکل و اداي ديون.
تأثير اين عمل و اين دعا بارها تجربه شده و اين را شما از جهال و سفيهان پوشيده بداريد.
يا ماجِدُ، يا واحِدُ، يا جَوادُ، يا حليمُ، يا حَنّانُ، يا مَنّانُ، يا کَريمُ
اَسْألُک تُحْفَةً مِنْ تحَفِکَ تَلُمُّ بها شَعْثي وَ تَقْضي بها دَيني وَ تُصْلِحُ بها شَأني برَحْمْتِکَ يا سَيدي.
اَللّهُمَّ اِنْ کانَ رِزْقي فِي السَّماءِ فَأنْزِلْهُ
وَ اِنْ کانَ فِي الْاَرْضِ فَأخْرِجْهُ
وَ اِنْ کانَ بَعيداً فَقَرِّبْهُ
وَ اِنْ کانَ قَريباً فَيسِّرْهُ
وَ اِنْ کانَ قَليلاً فَکَثِّرْهُ
وَ اِنْ کانَ کَثيراً فَبارِکْ لي فيهِ
وَ أرْسِلْهُ عَلي اَيدي خِيارِ خَلْقِکَ وَ لا تُحْوِجْني اِلي شِرارِ خَلْقک.
وَ اِنْ لَمْ يکُنْ فَکَوِّنْهُ بکِينُونِيتِکَ وَ وَحْدانِيتِکَ،
اَللّهُمَّ انْقُلْهُ اِلَيّ حَيثُ اَکُونُ
وَ لا تَنْقُلْني اِلَيهِ حيثُ يکُونُ، اِنَّکَ عَلي کُلِّ شَِيءٍ قَديرٌ.
يا حَي يا قَيومُ، يا واحِدُ يا مَجيدُ، يا بَرُّ يا رَحيمُ يا غَني،
صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ،
وَ تَمِّمْ عَلَينا نِعْمَتَکَ، وَ هَنِّئْنا کَرامَتَکَ، وَ اَلْبسْنا عافيتَکَ.
(الصحيفة الفاطمية الجامعة ص 178 و 179)
در کتاب «الئالي المحزونه» آمده بعد از هر سوره در هر روز اين دعا خوانده شود:
يا مُسَبِّبَ الاَسبابِ وَ يا مُفَتِّحَ الاَبوابِ يَسِّرعَلَينا الحِسابَ وَ سَهِّل عَلَينا العِقابَ.
اَللّهُمَّ اِنْ کانَ رِزْقي فِي السَّماءِ فَأنْزِلْهُ وَ اِنْ کانَ فِي الْاَرْضِ فَأخْرِجْهُ
وَ اِنْ کانَ بَعيداً فَقَرِّبْهُ
وَ اِنْ کانَ قَريباً فَيسِّرْهُ
وَ اِنْ کانَ يَسيراً فَکَثِّرْهُ وَ اِنْ کانَ کَثيراً فَخَلِّدهُ
وَ اِن کانَ مُخَلَّداً فَطَيِّبهُ
وَ اِن کانَ طَيِّباً فَبارِک لي فيهِ
وَ اِنْ لَمْ يکُنْ فَکَوِّنْهُ بکِينُونِيتِکَ وَ وَحْدانِيتِکَ،
اَللّهُمَّ انْقُلْهُ اِلَيّ حَيثُ اَکُونُ وَ لا تَنْقُلْني اِلَيهِ حيثُ يکُونُ
(الصحيفة الفاطمية الجامعة ص 178)
گذشت ولی از خاطرم نرفته که چگونه تلخ گذشت…همیشه میگفتم چطور میگن اصلا نفهمیدیم چی شد ویک دفعه شد همه چی تویه چشم به هم زدن اتفاق افتاد..
ولی من چند ماهه که به این حس رسیدم گذشت نفهمیدم چی شد ولی اتفاق افتاد..
خدایا امااااااااااااااااااااااا ااقدرتم بده که سخت ترین تیشه هم به ریشه ام مرا نلرزاند!!!
دوستت دارم خدااااااااااااااااااااااا اااااااااا همه لحظه های قشنگ زندگیمو مدیونتم وهر لحظه ی سیاهی که برام به وجود اومد به خاطر دوری از تو بود من عاشقانه می پرستمت و جانانه برایت پرواز می کنم تو بهترین منی معبودبی نظیرم..
ارامشم زیر باران رحمتت، زیر اشک اسمان وسیعت همه و همه به من فهماند تا تو نباشی من نیستم اگر تنهایم بگذاری من بی هیچ پشتوانه ای عاجزترینم…
از عمق وجودم دوستت دارم …
من اجازه نمیدم جز تو کسی تو دلم خونه کنه …قلبمو فقط برای تو خالی کردم حالا دیگه هستی من تویی….خدای خوبم تویی هیچکس جاتو تو دلم نمیگیره…
تو
تو
تو
تو
تمام دارایی منی و
من
من
من
ثروتمندترینم باوجودتخدادوستت دارم
خدادوستت دارم
خدادوستت دارم
خدادوستت دارم
خدادوستت دارم
قاصدک( انجم روز)
دلـــــم گرفتـــــــــــــــه …
مثـل هـــوای ابــری شهــری خامـــوش
دلــــم تنـگ اسـت …
مثـل آسمـــــــــــــان بــــــی ستــاره ی شـب ی زمستــــــانـی
حــال دلـــــــــــم خـــوب نیســت
ای آرام جــان لحظـه لحظــه های تنهــــایی
بیـا تا کمـی بـا تـــو صحبـت کنـم
ایـن روزهـــا …
خستـــه و بـی حوصلــــــــه ام
دستـــم دل به دل نوشتـــن نمی دهـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــد
درگیـــــــــرم …
با خــودم , با دنیــا , با سرنوشـــت , با قسمـــــت
با آدم هــایی که خـود را انســـــــــان می خواننـد
اما بــــــویی از انســـانیت نبـــرده اند …
با دوستـــــــــــــی هایی که رنگـــــــ باختـــه انـد
با مهربـــــــــــــــانی هایی که پَـر پَـر شــــده انـد
با عشــــــق هایی که در ایـن زمـــانه ی بــــــــــی رحـم
احســـاست را نـــــــــــــــــادیده انگـــــاشته انـد
قلبـــت را شکستـــــه انـد
صداقـــــت ها و وفـــــاداری هایت را به هیـــچ گرفتـــه انـد
و اعتمــــــاد را زیـر ســــــوال بــرده انـد
ایـن روزهــــا …
نه حوصلـــه ی دوســـت داشتــن دارم
نه می خواهـــــــم کسـی دوستـــــــــم داشتـه باشد
ایـن روزهـــا ســـــَــــردم …
مثـل دی , مثـل بهمـــن, مثـل اسفنــــــد
مثـل زمستــــ ـــــان
احســــــاسـم یـخ زده
آرزوهـــــــــایـم قندیــــل بستــه
امیــــــدم زیــر بهمــن ســرد احســاساتم دفــــــــن شـده
نه به آمـــــدن ی دل خوشــم
و نه از رفتـــــن ی غمگیــن
ایـن روزهـــا پــُر از سکـــــــــوتـم
سکـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــوت ی پُـــر از فریـــــاد
امــروز ایـن سکـــــــوت پــُر فریــاد را
ایـن ” آه ” هــا را
ایـن درد و دل هــا را
آورده ام پیــش تــ ــــو
تــویی که در کتـــاب آسمــــانی ات
نوشتـــه ای
” قُـل هُــوَ اللـهُ اَحَــد “
بگـــو اوســت خــدای یگـــــانه ….
پـس می گویــــم به تــو
ای خـــــدایـی که همچــون مـــــن
تنهــــایی هـایت را فریـــــاد می کشــی
می خوانَمَــــــت به نــام
پـس بشنــــــــــــــــــــــ و آه هــای ایـن دل شکستــه و خستـــه را
و اجــابـت کـن ” اِهــدِنـا الصِـــراطَ المُستَقیـــــم ” را
هـــــــدایت کـن مـرا
به همـان راهــی که برایــم بهتـــرین اسـت
راهــی که برسـد به آغـــــــــوش تــو
خستــه ام …خستـــــه …
به مــن جـــایی بــــــــــــــــــــده آنجـا
حـــــــــوالی ابـــرها
دیـوار به دیــوار کلبـــه ی ستــــاره ها
آنجـا که همـــه جـا نـــــــــــــور است و نگــــار
می خواهـم بخوابـــــم
می خواهـــــــــــــــم در آغــــوش گــــــــرم ات آرام گیــرم
می خواهـم با تـو عشـــــــــق بـازی کنـم
عشـــــق بـازی ای از جنــــــــــــس راز و نیـــــاز
ای آرام دل , به مـــــــــــــن جــایی بـده
یکــــــــ دنیـــــای خـــالـی
یکـــــــ قلــــــب خـــالـی
یکـــــــ قبـــــــــــــــــــــــ ــر خـــالـی
دلــــم گرفتــــه …
دلـــــم تنگــــــــــــــــــــ اسـت
دلــــم پـــرواز می خواهـد
از زمیـن و آدم هـایش دلگیـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــرم
می دانــی ؟!
آن روز دروغ گفتــه بــــــــودم
یعنـی گفتــه بــودم حـــال مـن خـــــــوب اسـت
دریا به دریا، موج غم از سینه خالی می کنم | صحرا به صحرا با غمت، آشفته حالی می کنم |
با نغمه های نوحه گر، هم رنگ باران می شوم | یاد از نگاه عاشقت، یاد از زلالی می کنم! |
تا بشنوم یک پاسخی، از داغ بی پایان تو | هر جمله از بغض گلویم را، سئوالی می کنم |
آه، ای تمام تنهایی! ای تمام غربت! آیا کسی از ژرفای غریبی ات آگاه شد؟ آیا کسی غریبانه های اندوهت را شناخت؟
آیا کسی پی به راز نگاهت برد؛ آن گاه که عطر حضورت را فوج فوج دشمن، در میان گرفته بود و چون گل، در احاطه چشمانی خوارتر از خار، درس مهر و عاطفه، به آسمان و زمین می آموختی؟
انگار، آستان کبریایی خانه ات، دانشگاه احساس فرشتگان بود؛ فرشتگانی که عاشق شدن را از تو آموختند و با تو، عشق الهی را تجربه کردند؛ عشقی که تو را در حصار تنهایی ـ دور از وطن و تحت نظر ـ قرار داده بود، عشقی که تمام موجودات را وادار می کرد، تا به ارتفاع نگاهت سجده، و ژرفای شکوهت را در عرش، جستجو کنند.
مولای من! اگر آفتاب می درخشد، به نام توست! اگر ماه می دمد، به احترام توست!
اگر گل می خندد، اگر آبشار می رقصد و اگر پرنده می خواند، به خاطر تو و عشق آسمانی توست که جلوه جاودانی حیات را به تماشا گذاشته است!
… آن روز، تن رنجوری که داغ غربت بر دل، خستگی هایش را پشت سر می گذاشت، در بهار جوانی، به تجربه خزان نشست و همسایگی عرش را برگزید؛ مردی که کوردلان «بنی عباس»، به آفتاب جمالش رشک می بردند؛ کوردلانی که با چهره های سیاه، اندیشه های سیاه، دست های سیاه و جامه های سیاه، جهل مجسّم تاریخ بودند؛ جهلی که حتی «بوجهل و بولهب» را شگفت زده می کرد!
آن روز، نگاه تاریخ، شاهد غربت امامی بود، که هم چون جدش، امام موسی کاظم علیه السلام ، تشییع می شد؛ امام غریبی که تنهایی اش را آسمان، هیچ گاه فراموش نخواهد کرد! امام غریبی که تنها فرشتگان الهی، پرستارانِ خلوت رنجوریش بودند!
اَلسَّلامُ عَلیْکَ یا وَلیَّ النِّعَم؛ السلام علیکَ یا هادیَ الْاُمَمْ؛ السلام عَلیک یا سَفینَةُ الْحِلْم؛ السلام علیک یا اَبَا الاِمامِ الْمُنْتَظَر؛
مولا جان!
آدینه همیشه بوی باران دارد | آیینه، غبار غم به دامان دارد |
وا کن کمی از راه تماشا، ای اشک! | امروز دلم دوباره، مهمان دارد |
درود بر تمام تنهایی ات، که حتی از دیدن فرزند، محرومت کردند! درود بر غربت دیر آشنایت، که یاد مدینه را در نگاهت زنده می کرد! درود بر عطر کلامت، که حضور بهاری ات را به سراسر گیتی، بشارت می داد! درود بر جهاد فی سبیل اللّه تو، که پایانش به «شهادت» ختم شد.
مولا جان! دست هامان خالی، چشم هامان پر از اشک و سینه هامان از داغ شهادتت، لبریز است.
فانوس به خون نشسته مژه هامان را نذر سقاخانه عشق می کنیم و پیشانی ارادت به آستان آسمانی ات می ساییم؛ گوشه چشمی به ما کن، مولا!
سید علی اصغر موسوی - سایت حوزه نت
عذاب را از این قبرستان بردارید
علامه نوری نوشته: مردی صالح بود که همیشه در اندیشه آخرت شبها در مقبره بیرون شهر معروف به «مزار» که جمعی از صلحا در آن دفن شده بودند، به سر می برد. او همسایه ای داشت که دوران خردسالی را با هم گذرانده بودند و در بزرگی گمرکچی شده بود، پس از مرگ، او را در آن گورستان که نزدیک منزل آن مرد صالح بود به خاک سپردند.
بیش از یک ماه از مرگ گمرکچی نگذشته بود که مرد صالح او را در خواب می بیند که او حال خوشی دارد و از نعمتهای الهی بر خوردار است! به او می گوید: من از آغاز و انجام و درون و بیرون تو باخبرم، تو کسی نبودی که درونت خوب باشد و کار زشتت حمل بر صحت شود،…کارت عذاب آور بود و بس، پس از کجا به این مقام رسیدی؟
گفت: آری! چنان است که گفتی، من از لحظه مرگ تا دیروز در سختترین عذاب بودم، اما دیروز، همسر استاد اشرف آهنگر از دنیا رفته و در اینجا (اشاره به جایی کرده که پنجاه قدم از گورش دورتر بوده) به خاکش سپردند، دیشب سه مرتبه امام حسین علیه السلام به دیدنش آمدند. بار سوم فرمودند: عذاب را از این گورستان بردارند، لذا من آسایش قرار گرفتم.مرد صالح از خواب بیدار شده و در بازار آهنگران به جستجوی استاد اشرف می رود، او را یافته و از حال همسرش می پرسد، استاد اشرف می گوید: دیروز از دنیا رفته و در فلان مکان به خاکش سپردیم. مرد صالح می پرسد: به زیارت امام حسین علیه السلام رفته بود؟ می گوید: نه. می پرسد: ذکر مصیبت او می کرد؟ جواب می دهد: نه. سؤال می کند روضه خوانی داشت؟ می گوید: نه، از این سؤالات چه مقصودی داری؟ مرد صالح خوابش را نقل می کند و می گوید: می خواهم بدانم میان او و امام حسین علیه السلام چه رابطه ای بوده؟ استاد اشرف پاسخ می دهد: زیارت عاشورا می خواند.
(داستان های مفاتیح الجنان، اسماعیل محمدی، ص 40)
«ابن فهد» روزی در باغ بود که شخصی یهودی وارد شد و گفت: شما میگویید پیغمبرتان گفته عالمان امت من از انبیای بنیاسرائیل برترند؟ احمد بن فهد جواب داد. آری! یهودی گفت: نشانه این ادعا چیست؟ موسای کلیم، عصا را اژدها میکرد.
در این حال «ابن فهد» نیز بیلی که در دست داشت به زمین انداخت و بیدرنگ ماری مهیب شد! سپس آن را گرفته دوباره به شکل بیل درآمد. یهودی گفت: شما از این نظر در رتبه آنان هستید (نه برتر از آنان)، ابن فهد گفت: برای موسی چنین خطاب آمد: «لاتخف» یعنی نترس! ولی ما نترسیده، آن را میگیریم.
نقل کردهاند که یکی از علما در خواب چنان دید که مجلسی با شکوه بر پاشده و همه عالمان شیعه در آن جمعاند ولی «ابن فهد» حضور ندارد. در عالم خواب میپرسد پس ابن فهد کجاست؟ میگویند او در مجلس انبیا مقام گزیده است!
آن عالم بزرگ مدتی بعد پس از دیدار با «ابن فهد» خوابش را برای وی تعریف میکند. آنگاه میپرسد: شما چه کردهاید که خلوتنشین محفل انس گشته و در مجلس پیامبران جای گرفتهاید؟ «ابن فهد» میگوید: آنچه مرا بدان مقام رهنمون شد این بود که فقیر بودم و پولی نداشتم تا به آن صدقه داده، نیازمندی را دست گیرم. از همین رو مقام و آبرویم را صدقه دادم و از موقعیت خویش نیازمند را دستگیری کردم.
ابن فهد حلی - قدس سره - پس از یک عمر پر برکت و سرشار از تلاش خستگی ناپذیر در راه معشوق و معبود و سیر و سیاحت روحی، در سال 841 هجری قمری، در حدود سن 84 سالگی در کربلای معلی، به دیدار معشوق شتافت. قبر شریفش کنار خیمهگاه واقع شده و کراماتی هم از او نقل شده است.
آرامگاه آن مرد نامی از همان ابتدا مورد توجه مؤمنان و عالمان بود. نقل کردهاند آقا سید علی طباطبایی از بزرگان علمای شیعه - مؤلف کتاب ریاض المسائل - بر زیارت قبر او مداومت داشته است. اکنون نیز، عام و خاص به زیارت آن مرقد شریف میروند.
پاسخ
ابو عبدالله محمد بن نعمان ولادتش در یازدهم ذی قعدة الحرام سنه ی 336 ه . ق [و] لقبش شیخ مفید است و سبب مُلقب شدن به شیخ مفید، این که شیخ چون از موطن اصلی خود هجرت نمود به بغداد آمد و در مجلس قاضی عبدالجبار معتزلی حاضر شد و درصف نعال (کفش ها) بنشست. پس گفت که ای قاضی! اگر اذن باشد، مسأله ای سؤال کنم. قاضی اذن داد. شیخ فرمود، که حدیث غدیر، آیا مسلم است یا نه؟ (قاضی) گفت: مسلم است. شیخ گفت: پس چرا در میان شیعه و سنی خلاف است در تعیین امام. قاضی گفت: ای برادر! خبر غدیر روایت است و خلافت ابوبکر درایت و عاقل درایت را به جهت روایت ترک نکند، بلکه درایت مقدم است.
شیخ فرمود که چه می گویید در این حدیث که پیغمبر فرمود: «یا علی حربُکَ حَربی وَ سَلْمُکَ سلْمی؛ ای علی! جنگ تو جنگ من است و صلح تو صلح من است». قاضی گفت: صحیح است. شیخ فرمود: چه گویی در اصحاب جمل که با علی جنگ کردند؟ قاضی گفت که ایشان توبه کردند. شیخ فرمود که جنگ درایت است و توبه روایت و مرد عاقل درایت را ترک نکند به جهت روایت زیرا که درایت مقدم است بر روایت. قاضی ساکت شد و از اسم شیخ سوال کرد. پس از جای خود برخاست و شیخ را به جای خود نشانید و گفت: «انت المفید حقا انت المفیدُ حقا؛ تو به راستی مفید هستی برای اسلام» پس آن جناب به لقب «مفید» ملقب شد.[1]
ابن شهر آشوب از وی چنین یاد می کند: “شیخ مفید، ابوعبداله محمد بن نعمان حارثی بغدادی عکبری … شاگرد ابوجعفر ابن قولویه ، و ابوالقاسم علی بن محمد رفاء، و علی بن ابی الجیش بلخی بود. حضرت صاحب الزمان او را مقلب به “شیخ مفید” نمود.”[2]
اما در نقل دیگر از ابو عیسی الرمانی نام برده شده است که به نظر درست همین باشد[3]
[1] گنجینه :: دی و بهمن 1380، شماره 10 و 11 .
[2]معالم العلماء، ابن شهر آشوب، تهران، فردین.مجالس المؤمنین، نورالله شوشتری، تهران، اسلامیه.
[3] أعیانالشیعة،ج9،ص:421.
عبدالله بن عفیف ازدی
از بزرگان شیعه ، که در مجلس ابن زیاد در کوفه ، به او اعتراض کرد . وی از شیعیان برجسته و زاهدان روزگار در کوفه بود ، نابینایی روشندل و آگاه و شجاع . چشم چپ خود را در جنگ جمل و چشم راست خود را در جنگ صفین از دست داده بود . پس از شهادت حسین (ع) وقتی ابن زیاد بر منبر کوفه بالا رفت و در نکوهش خاندان پیامبر و سیدالشهداء سخن آغاز کرد ، عبدالله بن عفیف با شدت و شجاعت ، پاسخ یاوه های او را داد . ابن زیاد دستور داد دستگیرش کنند . بستگانش او را از مجلس بیرون بردند . سربازان حکومت برای دستگیری او ، خانه اش را محاصره کردند . وی با آنکه نابینا بود ، با راهنمایی دخترش ، در مبارزه ای دلیرانه و شمشیر به دست ، با مهاجمان درگیر شد . او را دستگیر کرده و به شهادت رساندند . اعتراض او در مجلس ابن زیاد ، نوعی مبارزه آشکار با والی کوفه و حکومت یزیدی محسوب شد و شجاعت و بی باکی او در دفاع از محرمات ومقدسات ، الگویی برای حقگویی در برابر جباران گشت . رجزهای حماسی او هنگام نبرد با مهاجمان به خانه اش ، نشان دهنده روح بلند و با شهامت اوست . از جمله شمشیر را می چرخاند و فریاد می زد :
وَاللهِ لَو فُرجَ لی عَنْ بَصَری
ضاقَ عَلَیکم مَوْرِدی وَ مَصْدَری
به خدا سوگند اگر بینا بودم عرصه بر شما تنگ می شد .
او را گردن زده و در کناسه کوفه به دار آویختند . (1) حرکت انقلابی فرزند عفیف را نخستین جرقه انقلاب بر ضد سلطه اموی پس از حادثه کربلا دانسته اند .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 119 ، سفینة البحار ، ج 2 ، ص 135 .
مردی به مهر، مرا بر دست هایش بلند کرده بود: «این جنگ، جنگِ ماست؛ آیا کودک خُردسال مرا آبی نمی دهید؟» می دیدم صحرا، شلوغِ وحشت آور تیر و شمشیر، و خاکی که از خون، گل شده بود. من از درونِ خیمه می دیدم سایه ی سوارانی را که مشعل به سمت خیمه ها پرتاب می کردند. من ترس و عطش را می گریستم. و زنی که هر دَم مرا در آغوش می کشید و نوازش می کرد. سیلِ التهابی غریب از خیمه بیرون می ریخت و من می شنیدم هر لحظه صداهایی که اذنِ جنگ و شهادت می خواستند و من، معنیِ این کلمات را خوب نمی دانستم صدای مردی که بسیار دوستش می داشتم و بسیار دیده بودمش را می شنیدم که در پاسخ، دعایشان می کرد و به جهاد می فرستادشان و وعده می داد که ما نیز ساعتی پس از شما، به شما خواهیم پیوست. نمی دانم قرار بود به کجا بروند، من نمی فهمیدم؛ امّا عطش را خوب می فهمیدم؛ آخر، تمامِ وجودم را می سوزاند. چرا کسی به من آب نمی دهد؟ و من می گریستم و حس می کردم که گریه ی من، هر لحظه چروکی بر چهره اش می اندازد؛ بر چهره ی همان زنی که عمّه ی من بود، و ناله های عطشناکِ من، گویی دشنه ای بود که به قلبش می نشست. پدر، شرمگینِ تشنگی من بود؛ این را حس می کردم. ناگهان، پرده ی خیمه کنار می رود. نور، چشمانم را نیمه بسته می کند. حضورِ پدر را حس می کنم که مرا در آغوش می فشارد. نگاهش، مهر و لبخند است؛ امّا آمیخته ی اندوه و شرم؛ گویی با من وداع می کند. مرا از خیمه می بَرَد، من در آغوش او هستم و صدای ضربان قلبش را می شنوم که هر لحظه تندتر می تپد. التهابی وجودش را فرا گرفته است. مرا بر دست بلند می کند: «این جنگ، جنگِ ماست، آیا کودک خردسال مرا آبی نمی دهید؟» نگاه می کنم؛ هیچ کس برای آوردنِ آب نمی آید. زیرِ گرمای آفتاب، عطش گلویم را بیشتر چنگ می زند؛ امّا دیگر نخواهیم گریست.
حسی سراسر وجودم را سرشار کرده است. می بینم که کمانی کشیده می شود، دستِ پدر می لرزد. تیری از کمان رها می شود؛ ناگهان احساس می کنم که حنجره ام داغ شده است و چیزی بر سطح سینه ام، جاری می شود. درد و سوزش، عطش را از یاد برده است. چشمانم را می بندم؛ حس می کنم که از آغوشِ پدر جدا می شوم. چشمانم را می گشایم؛ آسمان چقدر نزدیک شده است! سرم را برمی گردانم؛ به پایین که نگاه می کنم، پدرم را می بینم؛ با دستانِ خونی که مرا بر سینه می فشارد و می گرید. حالا دور و دورتر می شوم و آدم ها هر لحظه کوچکتر به نظر می رسند. حالا نه عطشی هست نه دردی نه سوزشی. فقط فرشته ای را می بینم که مهربان، مرا در آسمان، در آغوش می گیرد و می گوید: «خوش آمدی! باید برویم؛ پدرت نیز تا لحظه ای بعد، نزدِ تو خواهد بود.» « مهدی میچانی فراهانی » - سایت حوزه نت |
از علی اصغر خجالت می کشم گاه ابر و گاه باران می شوم گاه از یک چشمه جوشان می شوم گاه از یک کوه می آیم فرود آبشار پرغرورم گاه رود گاه قطره، گاه دریا می شوم گاه در یک کاسه پیدا می شوم روز و شب هر گوشه کاری می کنم باغها را آبیاری می کنم نیست چیزی برتر از من در جهان زندگی از آب می گیرد نشان گرچه آبم، روزی اما سوختم قطره تا دریا سراپا سوختم تشنه ای آمد لبش را تر کند چاره لب تشنه ای دیگر کند تشنه ای آمد که سیرابش کنم مشک خالی داد تا آبش کنم تشنه آن روز من عباس بود پاسدار خیمه های یاس بود خون عباس علمدار رشید قطره قطره در درون من چکید داغی آن خون دلم را سوخته آتشی در جان من افروخته چشمهایم خواب، موجم خفته باد آبی آرامشم آشفته باد آب هستم؟ وای من مرداب به زندگی بخشم؟ نه، مرگ و خواب به وای بر من، وای بر من، وای دل مانده در مرداب حسرت پای دل پیچ و تاب رودم از درد دل است برکه ازا ندوه دل، پا در گل است گریه من، شرشر باران شده غصه ام در گریه ها پنهان شده دود داغم ابرها را تیره کرد آسمانها را سراپا تیره کرد آب اگر شد اشک چشم از شرم شد از خجالت شور و تلخ و گرم شد آب بودم، کربلا پشتم شکست آبرویم رفت پستم، پست پست حال از اکبر خجالت می کشم از علی اصغر خجالت می کشم
پدید آورنده : مصطفی رحماندوست ، سایت حوزه نت |
راز «کهیعص»
شخصی از یک از ائمه ی هدی پیرامون«کهیعص» و رمز این حروف پرسید .
امام(علیه السلام) گفت که : انبیاء در مناجات و استدعای قضای حاجت ، التجا به خمسه آل عبا کردند ، محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) .
زکریا نیز بر عادت انبیاء دعا میکرد . روزی گفت : الهی ! سبب چیست نام محمد و علی و فاطمه و حسن برم ، غمها از دل من برود و چون نام حسین برم ، گریه در حلق من میافتد و اندوه بر من غالب گردد ؟
حق تعالی احوال قتل و مظلومی وی با زکریا بگفت : به سوره «کهیعص» ؛ «ک» :کربلاست - «ه» : هلاک عترت وی - « ی » : یزید است - « ع » : عطش امام حسین (علیه السلام) - « ص » : صبر وی است بر آن بلیّت .
چون زکریا به وحی الهی حال امام حسین (علیه السلام) بدانست ، از خلق مفارقت کرد و در مسجد شد و سه روز نوحه وزاری میکرد و با کسی سخن نگفت و در آخر این سه روز دعا کرد : خداوندا ! مرا به کِبَر سن فرزندی ده که به مناسبت حسین باشد و به قتل وی مبتلا گردان ، چنانچه محمد و علی و فاطمه و حسن (علیهم السلام) را به قتل به مبتلا کردی .
اولین افراد از اولاد آدم که نامشان یحیی و حسین گذارده شد همین حضرت یحیی و امام حسین (علیه السلام) بودند و پیش از اینان ، هیچکس چنین نامهایی نداشته است و نیز دوران حمل یحیی و حسین در رحم مادرانشان شش ماه بود .
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
یا حسین (علیه السلام)
کاروانی کوچک، در صحرایی سوخته به پیش می رود؛ صحرایی که از آسمانش مرگ می بارد و از زمینش بلا می روید.
این کاروانِ کوچک، تنها در آغوش مرگ خیمه خواهد زد و اهل آن، تنها در لباس سرخ، حاجی خواهند شد.
از سرزمینی می گویم که سنگین ترین داغ ها را به دوش می کشد. از خاکی می گویم که عظیم ترین ذبیح اللّه را در خود جای داده است.
از کربلا می گویم؛ از سرزمینی که خاک نیست تا غبار زمان بر آن بنشیند؛ قصه نیست تا از یادها برود.
کربلا، قرارگاه دل های عاشقی است که از نیستان عشق جدا افتاده اند؛ قطعه ای از بهشت است که بر خاک نازل شده است.
کربلا، یک سرزمین سوخته در میان دو رود نیست؛ کربلا معبر عشق است.
کربلا، سرزمینی است که در خاکش، هفتاد و دو ستاره ی خونین، خاکستر شده اند.
کربلا، سرزمینی است که خاکش، رشک بهشت است.
و عاشورا، شگفت ترین فصل تاریخ است؛ روشن ترین راهی که از سال شصت و یک هجری تا ناکجای زمان کشیده شده است.
کربلا، عمیق ترین زخمی است که بر جان ها نشسته است؛ رساترین فریادی است که در سرسرای تاریخ، طنین افکنده است. و اینک حسین به کربلا می آید؛ می آید تا یزید، همه کاره ی دنیا نباشد. می آید تا آیین سبز محمدی صلی الله علیه و آله وسلم ، به دست فرزندان ابوسفیان، در خاک نشود.
می آید تا ذوالفقار علی علیه السلام ، در نیام نپوسد.
می آید تا پرشکوه ترین حج تاریخ را به نمایش بگذارد.
می آید تا درطواف عشق، لباس سرخ شهادت بر تن کند.
می آید تا حج، از روزمرگی به درآید و کعبه، دیگر خواب خدایگان پوشاالی را نبیند.
می آید تا از این پس، مطاف اهل دل، کربلا باشد.
از کربلا تا قیامت، خطی ممتد کشیده اند؛ جاده ای برای سفر عشق، راهی برای رفتن و رسیدن؛ پای در راه بگذارد می بینی که جاده، خود، راهبر است.
کربلا، سرزمین شگفتی است که تنها با دست و پای قطع شده، می توان به وصل رسید؛ اگر مرد راه باشی، تکلیفت فقط با کربلا روشن می شود؛ راهی که تنها با پای عقیده و جهاد پیمودنی است.
اینک این تو و این کربلا؛ در این آزمون حیرانی و در این ابتلای عظیم، کجا خواهی ایستاد؟ در صف حسین یا یزید؟
ایام سوگواری اباعبدالله الحسین(علیه السلام) تسلیت باد.
نوشته « علی خیری » ، ص 67 ، مجله از کربلا تا قیامت
دعای دوری از بلا و حاجت روا شدن در آخرین روزهای ذی الحجه
« سبحان الله
یا فارِجَ الهَم و یا کاشِفَ الغَم ، فَرَجَ هَمّی وَ یَسِّر امری و ارحَم ضَعفی و قِلَّهَ حیلَتی و ارزُقنی مِن حَیثُ لا احتَسَب
یا رب العالمین »
پیامبر اکرم (ص) : هر کس مردم را از این دعا با خبر کند در گرفتاری هایش گشایش حاصل می شود .
محرم نزدیک است
محرم ماه اشک و گریه و غم اهل بیت علیهم السلام است.
محرم ماه «بلی» گفتن به «ألست أولى بکم» در غدیر است. محرم هنگام « لَأَبْکِیَنَّ لَکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما» است. محرم ماه ابراز محبت شیعه به مقام ولایت و امامت ائمهٔ هدی علیهم السلام است. ماه اشک و عزاداری، ماه شیعه برای محبت، ماه کربلا و جلوهٔ آن ، ماه مقتل و سینه زنی ، ماه احقاق حق است.
اگر چنین است باید قبل از محرم، ایامی را مراقب گوش و چشم و دست و زبان و سایر اعضای بدن بود و در مراعات حال آنان کوشید. باید مراقب آن چه می شنویم باشیم تا در ماه محرم توفیق شنیدن مقتل، مرثیه، فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام به ویژه خامس آل عبا علیهم السلام را داشته باشیم.
مراقبت از جسم و روح قبل از محرم
در هر زمان و مکان زمانی لب به سخن نگشاییم. از غیبت، تهمت، دروغ و سخنان قبیح به پاسداشت این ایام پرهیز کنیم. زبان را به صلوات و ذکر و استغفار معطر کنیم، تا خداوند توفیق دهد در این ماه زیارت عاشورا، مرثیه، اشعار سینه زنی و نام مبارک سیدالشهدا علیه السلام بر زبانمان جاری شود. سعی کنیم مجرایی که محل گلاب ناب است، به پلیدی و کثیفی آلوده نکنیم.
باید چشم ها را برای اشک ریختن آماده نمود و نباید اجازه داد چشم به هرچه و هرجا و هرکس می خواهد نگاه کند.
چشم را با نگاه به آیات قرآن، زیارت ائمه علیهم السلام، ضریح مطهر ایشان و نام مبارکشان آماده کنیم، تا بیشتر و بهتر بتواند برای مظلومیت و مصائب حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و اهل بیت و اصحاب نازنینش اشک بریزد.
گرچه قطرات اشکی که می ریزیم به برکت امام حسین علیه السلام پاک کنندهٔ جان و روان از تمام آلودگی هاست، ولی ما وظیفه داریم به استقبال آن اشک رویم. به خاطر احترامی که برای اشک قائلیم، باید اشکی که برای آقا و مولایمان می ریزیم از چشمی پاک سرازیر شود.
باید دست را نیز زیر ذره بین مورد مراقبت و مواظبت قرار دهیم؛ چون قصد داریم با همین دست در ماه محرم به نام امام حسین علیه السلام، حضرت علی اکبر، علی اصغر و زینب کبری علیهم السلام ابراز اردت و محبت کنیم و بر سر و سینه زنیم. با همین دست اشک چشمانمان را پاک کنیم، و بر پیشانی دست ماتم بگذاریم. با همین دست زنجیر بزنیم، و کفش عزاداران حضرت را جفت کنیم و ظرف سفرهٔ حسینی را بشوییم.
با این پا ها نباید به هرجا و سراغ هرکاری برویم. به زیارت رفتن، حرم رفتن، مسجد رفتن، در جماعت شرکت کردن، به مجالس اهل بیت علیهم السلام رفتن، قضای حوائج برادران دینی، در راحتی پدر و مادر سعی نمودن و سایر کارهای خیر باعث می شود خدا توفیق بیشتر و بهتر برای رفتن به مجالس اهل بیت علیهم السلام را به ما عنایت فرماید.
خودداری از خوردن مال شبهه ناک و مواظبت بر خوردن مال حلال، یکی دیگر از مقدمات مهم ورود به این ماه حرام است.
عمریست که دل دادم و دلدار نیامد عمرم ز غمش سر شد و غمخوار نیامد
ای وای که یک هفته دگر مانده بگوییم ای اهل حرم میر و علمدار نیامد…
خدایا بار گناهانم باز هم سنگین شد، در غدیر به امید بخشیده شدن لب از آب غذا کشیدم، ولی باز هم انگار در همین یک هفته پرونده ام رو سیاه کردم. خدایا چشم امیدم به قطره اشکیست برای سفینه النجاه تا باز هم گناهانم را بیامرزی، نا امیدم مکن.
«بر گرفته از کتاب احرام محرم»
واقعه حَره
واقعه حره ، قیام مردم مدینه برضد حکومت یزید بود .
پس از شهادت حسین بن علی علیهما السلام ، ظلم و فسق یزید فراگیرتر و آشکارتر شد و مردم فساد دستگاه حاکم و ظلم عمال او را دیدند و در مدینه ، آگاهان از اوضاع ، مردم را به زشتکاریهای حکام آگاه ساختند . والی مدینه در آن زمان ، « عثمان بن محمدبن ابی سفیان » بود . اهل مدینه علیه او شوریدند و او و مروان و دیگر امویان را از مدینه بیرون کردند و با « عبدالله بن حنظله » بیعت کردند . خبر قیام مردم مدینه ، با گزارش مروان به گوش یزید رسید . وی سپاهی انبوه را تحت فرمان « مسلم به عقبه »(1)به مدینه گسیل داشت .(2)مهاجمان در منطقه « حره واقم » فرود آمده ، به مدینه تاختند و سه روز به کشتار و غارت پرداخته و به نوامیس مسلمانان تجاوز کردند . مردم به حرم پیامبر صلی الله علیه و آله پناه بردند . لشکریان یزید ، حرمت حرم را نگه نداشتند و با اسبها به داخل حرم آمدند و مردم را قتل عام کردند . کشتگان این واقعه هزاران نفر بودند . از جمله « عبدالله بن جعفر نیز در این حادثه شهید شد ».
واقعه حره در 28 ذیحجه سال 63 هجری اتفاق افتاد . یزید ، دو ماه و نیم پس از این حادثه مُرد .(3)
این قیام که به قیام حره ، حره واقم ، قیام اهل مدینه و … هم معروف است ، از پیامدهای حادثه عاشورا محسوب می شود و افشاگریهای اهل بیت و اقامه عزا در مدینه و انگیزش های زینب کبری ، در بذرپاشی آن موثر بوده است .(4)
« حره » به سرزمینهای پر سنگلاخ که پر از سنگهای سیاه و سوخته باشد گفته می شد . در مناطقی از جمله اطراف مدینه از این حره ها وجود داشت و برای هر کدام نام بخصوصی هم بود ، به تناسب کسانی که در آن منطقه می زیستند .(5)هم اکنون نیز در مدینه بزرگ ، بقایای اندکی از آنها در گوشه و کنار به چشم می خورد .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - مسرف بن عقبه .
2 - مروج الذهب ، مسعودی ، ج 3 ، ص 69 .
3 - منتهی الا مال ، محدث قمی ، ج 2 ، ص 35 ( چاپ جاویدان ) در حالات امام سجاد (ع) .
4 - برای تفصیل بیشتر قضیه ر . ک : « واقعه حره در تاریخ » ، محمد جواد چناراءنی ، تاریخ الا سلام ، ذهبی ، ج 5 ، حوادث سال 68 هجری .
5 - دائرة المعارف الا سلامیة ، ج 7 ، ص 363 .
« کتاب فرهنگ عاشورا ، ص 462 »
پسر قورباغه کیست؟ «پسر قورباغه » (1) از زمره شب پرستانی است که پس از اندک زمانی، بر مسلک آفتاب پرستی گام در این عرصه نهاد. «مروان » پسر مردی از تیره عرب است که در تاریخ به “حکم بن ابی العاص” شهرت یافته است. اگرچه تاریخ نگاران، پیش از آن که شهرت او را در سیره و چگونگی زیستن او دریابند، آوازه بلندش را مرهون چهار فرزند حکمران او در دوران حکومت هزار ماهه بنی امیه دانسته اند، اما در نگاهی گذرا در فراز و نشیب های سیاسی مکتوب در تاریخ، شخصیت پنهان و رنگ های گوناگون و فریبای سیاسی «مروان » بیش از پیش رخ می نماید. شخصیتی که در سه دهه دوم اسلام، نقشی بنیادین در ایجاد بحران ها و فتنه ها ایفا کرد و صحنه خونین و سرخ بسیاری از نمایش نامه های حزن آلود صدر اسلام را کارگردانی نمود. مروان کیست؟ مروان بن حکم به وزغ بن وزغ مشهور است و این شهرت به حدیثی باز می گردد که در جلد چهارم مستدرک از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل شده است. چشم باطن نگر رسول خداصلی الله علیه وآله در همان دوران کودکی مروان، صورت حشریه او را دیده بود که فرمود: «او قورباغه فرزند قورباغه است و ملعون پسر ملعون.» حکم بن عاص، پدر مروان کسی است که رسول خدا درباره او فرموده است: «لعنک الله و لعن ما فی صلبک » (2) به راستی آن مهربان، مظهر کامل رحمت الهی، چه زیبا حکم بن عاص و مروان را توصیف می فرماید! به راستی او چه کرده بود که نبی رحمت او و فرزندش را از مدینه به طائف تبعید نمود؟(3)
در تاریخ شکسته شدن پیله وجودی او گفته ها نارساست. بنابر نقل یعقوبی، او در سال چهارم هجرت ولی بنابر نقل دیگران او در سال دوم هجرت بر خاک افتاده است. خاندان او از تیره بنی امیه اند و حکم پدر او در حلقه ای از حلقات خانوادگی عثمان بن عفان جای دارد. آن چنان که پیشینیان درباره پدر مروان نگاشته اند، او از آزاردهندگان و مستهزئین پیامبر گرامی اسلام به شمار آمده و از زمره کسانی است که هیچ گاه از آزار و تمسخر پیامبر گرامی و یارانش فروگذار نکرده است! در کتاب های به جامانده از تاریخ نام حکم بن ابی العاص در دومین جایگاه پس از ابولهب قرار گرفته است. سپس نام های عتبة بن ابی معیط، عدی بن حمرا و عمر بن طلاطله قرار دارد. (4) این آزارها و سیه کاری ها تا آنجاست که هیچ تخفیف و گذشتی را شامل حال او نمی نماید. جای تاسف است که به دلیل بیان نارسای تاریخ و حکومت طولانی فرزندان امیه، بسیاری از فرازهای این دوره در پرده ابهام قرار دارد و در صفحات مکتوب زوایای آن آشکار نگشته است، با این حال، درخشش حقیقت از پس توده های ابهام همچنان هویداست. در فتح مکه و حضور یاران راستین و فداکار پیامبر در کنار بیت الله الحرام پس از سال ها هجرت، فرمان عمومی بخشش مجرمان مکه اعلام می گردد. تا آن جا که برخی احکام صادره از سوی پیامبراکرم صلی الله علیه وآله برای مجازات ده تن از آزاردهندگان و مستهزئین، با شفاعت و پا در میانی بزرگان مکه و مدینه ملغی می گردد. ابوسفیان، عکرمه و عبدالله بن سعد بن ابی سرح بخشوده می شوند و صفوان بن امیه، که به انتقام جنگ بدر، مسلمانی را در اجتماع مردم مکه به دار آویخت، با شفاعت یاران پیامبر عمامه آن حضرت را به نشانه امان، از آن خود نمود. (5) حکم با دستور مستقیم پیامبرگرامی اسلام، به سوی طائف تبعید گشت و به همراه خانواده خود و فرزند کوچک خود راهی تبعیدگاه شد. این تبعید، در سال های پس از حیات پیامبر گرامی اسلام، در یک چرخش سیاسی، تبدیل به افتخاری عظیم شد که این پدر و کودک نفرین شده را تا بالاترین جایگاه های حکومتی آن دوران، رفعت داد. جایگاه هایی که بهترین مامن برای گرفتن انتقام از دودمان پیامبر گرامی اسلام گشت. دوران سرمستی و جولان کودکی او اگر چه در صحرا در پی گوسفندان و شتر سپری شد، اما در سایه آموزه های پدر نفرین شده اش پرورش یافت. قدرت و قاطعیت دستور پیامبر گرامی اسلام در تبعید این فرزند و پدر تا آنجا بود که هیچ کدام از خلفای اول و دوم جرات بازگرداندن این دو را از تبعید به خود راه ندادند. اگرچه کینه و عداوت خلیفه دوم از خاندان امیه و نزدیکان آن امری روشن است، اما در کنکاش تاریخ می توان، مواردی از همراهی او با تیره امیه را نیز یافت. حکم در دوران تبعید پانزده ساله خود جز چراندن گوسفند کاری دیگر نداشت و از زمره گوشه گیران سیاسی آن دوران بود. تا آن که برخی از بزرگان خاندان امیه بر آن شدند، او را بازگردانند. احمد بن ابی یعقوب در این باره چنین نگاشته است: «چون پیامبر گرامی اسلام از دنیا رفتند، عثمان بن عفان به همراه گروهی از خاندان امیه به نزد ابوبکر آمد و آزادی حکم را خواستار شد. ابوبکر به آنان چنین اجازه ای نداد تا آن که عمر خلیفه شد و آنان از او نیز آزادی حکم را خواستند، اما او نیز اجازه نداد. تا آن که عثمان بن عفان خلیفه شد. او نامه ای به حکم نوشت تا به نزد او بشتابد. حال آن که، او تبعید شده رسول خداصلی الله علیه وآله بود! مردم بر این کار اعتراض کردند. شخصی می گوید: آن روز که حکم بن ابی العاص از طائف به مدینه بازگشت، لباس کهنه و پاره ای بر تن داشت و بزی در جلوی او راه می رفت. سپس به نزد عثمان رسید. چون از نزد خلیفه سوم بازگشت لباس گران بهایی از خز و عبایی بسیار قیمتی بر تن نموده بود.» (6) به راستی حکم و فرزندش مروان در دوران پانزده ساله تبعید چه کرده بودند که مستحق چنین تکریم و بزرگداشتی شده بودند؟ آیا خلیفه سوم تغییر و تحولی شگرف را در رفتار این پدر و فرزند یافته بود؟ حکم و مروان که جوانی در میانه نشاط و مستی بود، به مدینه آمدند. مدت زمانی نگذشت که عثمان عموی دل آزرده و دل شکسته از پیامبر را دلداری داد و جایگاهی عظیم به او بخشید: “ریاست خزانه داری مسلمین!” تاریخ در این باره با هراس تمام چنین آشکار ساخته است: «پس از مدتی عثمان عموی خود، حکم بن ابی العاص را مامور خزانه مسلمین نمود. ماموران دریافت زکات از بازار مدینه، شب به شب به نزد عثمان می آمدند و او نیز از آنان می خواست تا دریافت های خود را به حکم بن ابی العاص بسپرند.» (7) این بزرگداشت تنها از آن عموی رنجور و دل شکسته از پیامبر اسلام! نبود بلکه شامل حال فرزند جوان او نیز شد. عموزاده جوان پس از مدتی، افتخار دامادی خلیفه را یافت و چون پدرزن خلیفه خود، که روزگاری به دامادی خود در خانه پیامبر مباهات می کرد، او نیز در نزد یاران اسلام خود را داماد نایب پیامبر برمی شمرد. مروان به همراه دیگر عموزادگان خود که جملگی از تیره امیه بودند، چنان سیطره ای بر حکومت یافتند که بیش ترین ساز و کارهای سیاسی جامعه آن روز با نظارت مستقیم آنان انجام می گرفت. نفوذ مروان و ابوسفیان بن حرب در نزد عثمان بن عفان تا آنجا بود که هیچ کاری انجام نمی گرفت جز آن که آن دو، بر این کار نظری مساعد داشته باشند. (8) این تقرب و نزدیکی در پیشگاه خلیفه سوم تا آنجا بود که چشمان او را در بسیاری از امور بسته بودند و فرامینی از او می گرفتند که همه یاران صدر اسلام را در حیرت و شگفتی فرو می نشاند. ضرب و شتم ابن مسعود و هم چنین تبعید ابوذر غفاری برای مسلمانان آن روز، دنیایی از ابهام بود. بر این ابهام ها روز به روز افزوده شد تا آن که سود جویان و فتنه گرانی که در پی صید از سیلاب بودند و از نفوذ بی اندازه بنی امیه ناخشنود، به همراه مخالفان حکومتی که از مصر آمده بودند گردهم آمدند تا محاکمه مروان را به نظاره بنشینند. این مطالبات آن هنگام که خبر شراب نوشی ولید در محراب مسجد کوفه به مدینه رسید، رنگی کاملا براندازانه به خود گرفت و مروان بن حکم را به عنوان اصلی ترین عامل بحران برشمرد. اگرچه عثمان بن عفان در واپسین روزهای عمر خویش به خوبی دریافته بود که همه بحران های پدید آمده توسط مخالفان به نحوی با داماد جوان او مرتبط است، اما خوی سرمستانه این جوان اموی مانع از آرامش مردم می شد. این خوی و خصلت تا آنجا زبانه می کشید که او را به نزاع با یاران پیامبر اسلام وا می داشت. روشن بود که این نزاع ها و گسترش خبرهای آن در جامعه تا چه اندازه موقعیت خلیفه سوم را متزلزل می ساخت. یعقوبی در این زمینه می نویسد: «… و چون ابوذر با آن چه عثمان می کرد، مخالفت نمود، او را راهی شام کرد و پس از مدتی او را به مدینه فرا خواند. چون ابوذر اهل شام را به قیام فرا می خواند… عثمان او را به تبعید واداشت و دستور فرمود که او را بدرقه نکنند. علی علیه السلام، حسنین، عبدالله بن جعفر و عمار یاسر به نزد ابوذر رفتند تا او را بدرقه نمایند. ابوذر دستان علی علیه السلام را بوسید و گریست. سپس گفت: چون تو و فرزندانت را می نگرم، گفتار پیامبر را به یاد می آورم و چون طاقت ندارم، می گریم. علی علیه السلام همراه او بود و مدتی با او سخن می گفت. مروان در برابرشان ایستاد و گفت: خلیفه از بدرقه ابوذر نهی کرده است! علی علیه السلام جلو آمد و با تازیانه بر روی شتر مروان نواخت و گفت: دور شو! خدا تو را به آتش کشاند. آن هنگام ابوذر را بدرقه کرد. مروان به نزد عثمان آمد و از بنی هاشم و علی علیه السلام شکایت کرد!» (9) در این حادثه، به خوبی تلخی و سیاهی آن دوران به چشم می آید. تصویری زشت که کژی ها و ناراستی های حکومتی را پس از 25 سال از رحلت پیامبر به خوبی آشکار می سازد. این کژی ها تا آنجا رواج یافته بود که پیشتازان در اسلام و مقربان پیشگاه پیامبر چون علی علیه السلام با مطرودان و نفرین شدگان پیامبر گرامی اسلام برابر می شدند. این انحرافات و کاستی های خانمان سوز، جریده زوال خلیفه سوم را نگاشت و موجب شد تا در دوازدهم ذی الحجه سال 35 هجری خلیفه 82 ساله به قتل برسد. او در مدت حکومت دوازده ساله خود آن چنان بود که تمامی دمل های چرکین قبیله گرایانه عرب بار دیگر رشد و نمو کرد و جنگ میان هاشم و امیه در عرصه ای دیگر برپاگشت. جنگی که پیش از هرچیز به انتقام گیری از کشته های بدر شعله ور گردید. عثمان با سرکار آوردن مردانی چون مروان که مست از باده غرور و نخوت بودند، نهال حکومت سلطنتی را در اسلام غرس نمود که میوه های آن در سرزمین شام به ثمر نشست و حکومت هزار ماهه منحوس فرزندان امیه را رقم زد. خون خواه پدر زن قتل عثمان بنی امیه را در هاله ای از اندوه و حزن فرو برد و حکومت به دست آمده با هزاران هزار تدبیر و نیرنگ را، آشکارا از دست رفته می دید; حکومتی که چون گویی غلطان در دست فرزندان امیه قرار گرفته بود و بار دیگر فرزندان هاشم به هنر عاشقی و حکومت بر قلب های مؤمنین و بندگان خدا آن را در محور اصلی نهاده بودند. فرزندان امیه در یک صف واحد، در شام ماوا گزیدند و عموزادگان اندوهناک در پی شکوه از دست داده مرثیه می سرودند. (10) عموزادگان اموی در تحت حمایت های حکومت شام جانی تازه گرفتند. از سوی دیگر، طلحه و زبیر با حمایت های معنوی عایشه، جبهه ای از مخالفان سیاسی حکومت علوی را به راه انداختند. اگر چه مروان به خوبی بر این نکته واقف بود که آتش آوران معرکه قتل عثمان، در کجایند اما خود به جبهه مخالفان پیوست و بیرق بر دوش، پیراهن خونین پدرزن را برافراشت و نوحه گر و اشک ریز در پی انتقام از قاتلان خلیفه مقتول، خزانه بیت المال بصره را غارت نمود! فتنه جمل آغاز شد و اصلی ترین محرک واقعه پس از شیخین مسحور شده دنیا، مردی بود که خود روزی در برابر آن دو قرار داشت. این اتحاد سیاسی، دوگانگی مواضع سیاسی مخالفان حکومت علوی را به خوبی آشکار می سازد. مروان که خود از دشمنان طلحه و زبیر به شمار می آمده، در این واقعه به عنوان همرزم و جنگاوری همدل در کنار آن دو تیغ بر کف آهنگ هدم حکومت عشق علوی را نموده بود. مسعودی پس از آن که به بیان واقعه قتل عثمان می پردازد، ماجرای حضور علی علیه السلام را می نویسد: علی علیه السلام از شنیدن خبر، نگهبانان را توبیخ می کند و آنان را به خاطر سهل انگاری سرزنش می نماید. طلحه که در آنجا حضور دارد رو به آن حضرت نموده و می گوید: «… اگر عثمان، مروان را تحویل می داد، چنین نمی شد!» (11) این داستان هنگامی تکمیل می گردد که در جنگ جمل، مروان از پشت، طلحه را مورد اصابت تیر قرار می دهد و به عمر او پایان می بخشد. (12) پایان جنگ جمل با اسارت عموزادگان و مروان بن حکم رقم می خورد و جنازه های در خون نشسته طلحه و زبیر و زنی پشیمان و شتری پی شده از ذوالفقار. اسیران که مروان از بزرگان آن به شمار می رود، در برابر علی علیه السلام قرار می گیرند و با میانجی قرار دادن حسنین علیهما السلام بخشیده می شوند. اینجا نقطه ای است که پیش گویی عظیم آن حضرت درباره مروان صادر می گردد. سید رضی در خطبه 73 نهج البلاغه چنین می آورد: «… حسنین گفتند: امیرمؤمنان! مروان با تو بیعت کند. علی علیه السلام فرمود: … مرا به بیعت او نیازی نیست که بیعت شکن است و غدار با دستی چون دست جهود… همانا وی بر مردم حکومت کند اما کوتاه، چندان که سگ بینی خود را بلیسد.او پدر چهار فرمانرواست و زود است که امت، از او و فرزندانش، روزی سرخ و خونین را ببینند.» (13) پس از این واقعه مروان تا پایان حکومت علوی در خوابی زمستانی فرو رفت و در حجره های پرعیش و طرب کاخ سبز شام با عموزادگان خود روزگار به انزوا سپری کرد تا آن که حکومت حجاز و عراق در سیطره معاویة بن ابی سفیان قرار گرفت و این دوران عرصه جدیدی بود که مروان را تا پایان عمر در جولان سیاسی منطبق بر اصول خویش فرصت داد. یک خیز برای پرشی دوباره معاویه اگر چه سیاستی همراه با تدبیر در پیش گرفته بود، اما به خوبی می دانست که رمز بقای حکومت شام در نفوذ تشکیلات اموی در سرزمین حجاز و عراق است. این گستره عظیم باید با سیاست های شام اداره می گشت. از این رو، عموزادگان هر یک در گوشه ای از حکومت پهناور اسلام، بر منابر اداره حکومت، خطبه به نام معاویه خواندند. در تقسیم این مناطق میان عموزادگان، طائف، مکه و مدینه بر مروان بن حکم رسید. او سال ها امیرالحاج بود و در همان دوران بر جنازه حفصه، همسر پیامبر نماز گذارد. از آنجا که در دوران عثمان با ابوهریره، روابطی حسنه داشت، او را جانشین خود نمود و تا سال 59 هجری که ابوهریره زنده بود در کنارش قرار داشت. (14) در مدینه بود که حسن بن علی علیه السلام، با توطئه معاویه به شهادت رسید. چون بنا بر وصیت آن حضرت بنی هاشم جنازه را برای دفن در کنار پیامبر بردند، مروان بر مرکب خود سوار شد و با تحریص و تحریک بنی امیه مانع از دفن فرزند رسول خدا در کنار آن حضرت شد. (15) در حقیقت این ابراز کینه پاسخی بود به شفاعت جوان مردانه آن حضرت در روز جمل! مروان در مدینه می زیست تا آن که معاویه از دنیا رفت. از میان والیان آن دوران، ولید بر مدینه حاکم بود و مروان در کنار او به عنوان مشاور حکومتی وی بود. تا آن که نامه یزید بر ولید رسید تا از حسین علیه السلام برای او بیعت بگیرد. تاریخ به خوبی این واقعه را ثبت کرده است. «روز شنبه بیست و هفتم رجب، فردای آن شبی که ولید امام حسین علیه السلام را به بیعت با یزید فراخوانده بود، ایشان در کوچه های مدینه با مروان بن حکم روبه رو شدند… حال این که، مروان بن حکم است که در برابر امام حسین علیه السلام در کوچه های مدینه ایستاده است و او را به سازش با یزید پند می دهد… امام حسین علیه السلام در جواب او فرمودند: «انالله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام… وای بر اسلام آن هنگام که امت به حکمرانی چون یزید مبتلا شود. و به راستی از جدم رسول الله شنیدم که می فرمود: خلافت بر آل ابی سفیان حرام است… پس چون معاویه را دیدید که بر منبر من تکیه زده است، شکمش را بدرید. اما وااسفا که چون اهل مدینه معاویه را بر منبر جدم دیدند و او را از خلافت باز نداشتند; خداوند آنان را به یزید فاسق مبتلا کرد.» (16) این گفت وگوی مروان با حسین بن علی علیه السلام در جایی دیگر نیز به شکلی دیگر انجام گرفت و در هر دو بار مروان سرافکنده گشت. این گفت وگوها اوج کینه مروان از بنی هاشم و به ویژه خاندان پیامبر را آشکار می سازد، آن هم نسبت به شفاعت کننده او در روز جمل که او را از اسارت رهانید. اگرچه ولید این ننگ را بر خود نخرید، اما سرانجام فتنه گری های مزدورانی چون مروان و دیگر عموزادگانش، حادثه ای خون رنگ را نگاشت که در عصر توفانی عاشورا رقم خورد. سال 62 هجری رو به پایان بود و جهش های جسته و گریخته مروان برای تصاحب حکومت به پایان می رسید. عبدالملک فرزند مروان پا به سنین جوانی گذاشته بود و از تعالیم پدر در ایجاد و آفرینش فتنه و نیرنگ بهره می جست. مکه و مدینه در تصاحب فرزندان امیه و فرزندان کشته شدگان در روز بدر بود. ستم یزید آشکار شده بود و بنی امیه که در شهر پیامبر گرامی اسلام مدینه، به صورت علنی می گساری می کردند مورد اعتراض مردم قرار گرفتند. در یکی از این اعتراضات اهل مدینه حاکم منصوب از سوی یزید را به همراه مروان بن حکم از شهر بیرون کردند. این زمانی بود که ابن زبیر دعوی تقوا و زهد و خلافت داشت! خبر رفتار مدینه به یزید رسید و او نیز مسلم بن عقبه را به همراه لشکری عظیم گسیل داشت. مدینه در حمله سریع آنان غارت شد و جان و ناموس مردم در اختیار لشکریان گذاشته شد. یزید در پیامی به لشکریان، مدینه را که پیامبر آن را طیبه (پاک) نامیده بود، متعفن (بدبو) نامید و مراتب سپاس خود را از غارتگران مدینه اعلام نمود! (17) سال 64 هجری فرا رسید و یزید به هلاکت رسید. پسر او معاویه ثانی بر منصب حکومت نشست. او مرامی منصفانه داشت و حق را از آن بنی هاشم می دانست. معاویه دوم پس از مدتی کوتاه به مرگی مشکوک از دنیا رفت. این در حالی بود که پیش از مرگ او و به هنگام اظهار ندامت از عملکرد پدرانش، مروان به او واگذاری خلافت به شورایی همچون سقیفه را پیشنهاد نمود. چهارماه حکومت معاویه دوم، شرایط را برای تصاحب تمامی قدرت، فراهم آورد. مروان بن حکم در آخرین خیز سیاسی خود را مهیای خلافت نمود. تنها مانع ابن زبیر به شمار می آمد که تا پایان حکومت کوتاهش این نزاع سیاسی ادامه یافت. مروان بن حکم حکومت را با زد و بندهای سیاسی خاص و حمایت مستقیم عموزادگان اموی خود به دست گرفت. در تمامی تواریخ این نکته آشکارا اعلام شده است که مروان نخستین کسی است که خلافت را با شمشیر و بدون رضایت گروه های مردمی به چنگ آورد. (18) حکومت او نه ماه طول کشید و در این مدت کوتاه، بسیاری از مخالفان از دم تیغ گذشتند. پایان حکومت او با حسرت فراوان رقم خورد و همان سان که علی علیه السلام در روز جمل پیشاپیش، خبر از حکومت کوتاهش داده بود، «به اندازه سگی که بینی خود را بلیسد» (19) آخرین لیس های سیاسی خود را با حرص و ولع تمام بر کرسی ریاست زد. پس از مروان فرزندان این نفرین شده پیامبر، تا سال های سال بر کشورهای اسلامی آن دوران حکومت کردند و پیشتازان پرجوش و خروشی بودند که جز خون، آنان را آرامش نمی بخشید. این فرمانروایان خون ریز، که چهارتن بودند، فرزندان و نوادگان مروان بودند. بسیاری بر این باورند که خون رنگ ترین صفحات تاریخ اسلام در دوران حکومت و حیات سیاسی آنان نگاشته شده است. آنان عبارت بودند از: عبدالملک، سلیمان، ولید و هشام. متکای مرگ مروان بن حکم بن ابی العاص در سال 65 هجری قمری از دنیا رفت. عده ای بر این باورند که او به طاعون مبتلا شد. برخی بر این گمانند که به مرگ طبیعی مرد. بسیاری دیگر گفته اند که فاخته دختر ابوهاشم بن عتبه، مادر خالد بن یزید بن معاویه او را کشت. چون در آغاز خلافت پس از خود برای خالد پسر یزد بن معاویه بیعت گرفت و پس از مدتی تغییر رای داد و برای پسرش عبدالملک و سپس عبدالعزیز فرزند پسرش، بیعت گرفت. خالد به نزد مروان آمد و با او خشمگین شد. مروان نیز به مادر خالد دشنامی زشت داد. مروان با مادر خالد که یکی از زنان یزید بن معاویه بود، ازدواج کرده بود. خالد به نزد مادرش شتافت و از مروان شکایت کرد. فاخته رو به فرزندش نمود و گفت: دیگرعیب تو را نخواهد گفت. به خداوند سوگند که دیگر از آب سرد و گوارا نخواهد نوشید. مروان چون به خانه رسید فاخته با دیگر کنیزکان دست و پای او را گرفتند و متکایی بر دهانش نهادند. سپس فاخته خود بر روی آن نشست تا پیرمرد جان داد. (20) او در حالی که بیش از 60 سال سن داشت، با کارنامه ای سیاه و سراسر نیرنگ و خدعه از دنیا رفت. بیست برادر، هشت خواهر، یازده پسر و سه دختر داشت. پس از مرگ، سیره این نفرین شده قورباغه خو، تا سال های سال، به عنوان سیره حکومتی بنی مروان پذیرفته شد. شیوه ای که در آن هیچ آهنگ مخالفی نواخته نمی شد و هیچ نغمه انتقادی را برنمی تافت. این شیوه در تمام دوران هزار ماهه منحوس حکومت بنی امیه بر پهنه جهان اسلام، اصل مسلم حکومت قرار گرفت و پس از آن نیز عباسیان بر آن مسیر گام نهادند. مسیری که به شکنجه و آزار و کشتار مردم بی گناه ختم می گشت و روزگاری خونین و سیاه را بر آنان به ارمغان می آورد. پی نوشت ها: 1. اشارتی است بر حدیث پیامبر گرامی اسلام که درباره مروان بن حکم فرمودند. 2. سفینة البحار، شیخ عباس قمی 3. فتح خون، شهید سیدمرتضی آوینی، نشر ساقی، ص 13 4. تاریخ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، جلد اول، ترجمه ابراهیم آیتی 5. جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ج 2، ص 736 6و7. تاریخ یعقوبی، همان 8. مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، ج اول، ترجمه ابوالقاسم پاینده 9. تاریخ یعقوبی، همان. 10. از جمله این مرثیه ها، اشعاری محزون که سراسر نشان از کینه نسبت به بنی هاشم است، از ولید برادر مادری عثمان نقل شده است. او در شب دوم مرگ عثمان چنین سروده است: «ای بنی هاشم ما و حوادثی که میان ما بوده است، چون شکستن سنگ است که گذشت زمان آن را التیام نمی بخشد…» مروج الذهب، ص 702 11. مروج الذهب، پیشین 12. تاریخ طبری، جلد ششم، ص 3186 13. سید جعفر شهیدی، نهج البلاغه 14. تاریخ یعقوبی، همان 15. منتهی الامال، شیخ عباس قمی 16. سیدمرتضی آوینی، فتح خون، ص 13 17و18. مروج الذهب و معادن الجوهر، همان، ص 73 / همان، ص 90 19. نهج البلاغه، خطبه 73 20. مروج الذهب و معادن الجوهر، همان، ص93
« پدید آورنده : حسن طاهری ، صفحه 22 »
|
معنای لغوی و اصطلاحی مباهلهمباهله در اصل از «بَهل» به معنی رها کردن و برداشتن قید و بند از چیزی است. اما مباهله به معنای لعنت کردن یکدیگر و نفرین کردن است. کیفیت مباهله به این گونه است که افرادی که درباره مسئله مذهبی مهمی گفتگو دارند در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرّع کنند و از او بخواهند که دروغ گو را رسوا سازد و مجازات کند. شرح مختصر واقعه مباهلهمباهله پیامبر با مسیحیان نجران، در روز بیست وچهارم ذی الحجّه سال دهم هجری اتفاق افتاد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم طی نامه ای ساکنان مسیحی نجران را به آیین اسلام دعوت کرد. مردم نجران که حاضر به پذیرفتن اسلام نبودند نمایندگان خود را به مدینه فرستادند و پیامبر آنان را به امر خدا به مباهله دعوت کرد. وقتی هیئت نمایندگان نجران، وارستگی پیامبر را مشاهده کردند، از مباهله خودداری کردند. ایشان خواستند تا پیامبر اجازه دهد تحت حکومت اسلامی در آیین خود باقی بمانند. موقعیت جغرافیاییبخش با صفای نجران، با هفتاد دهکده تابع خود، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام این نقطه، تنها نقطه مسیحی نشین حجاز بود که مردم آن به عللی از بت پرستی دست کشیده و به آیین مسیح علیه السلام گرویده بودند. دعوت به اسلامپیامبر اکرم، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم برای گزاردن رسالت خویش و ابلاغ پیام الهی، به بسیاری از ممالک و کشورها نامه نوشت یا نماینده فرستاد تا ندای حق پرستی و یکتاپرستی را به گوش جهانیان برساند. هم چنین نامه ای به اسقف نجران، «ابوحارثه»، نوشت و طی آن نامه ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت فرمود. نامه حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم به اسقف نجرانمشروح نامه پیامبر به اسقف نجران چنین بود: «به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب. [این نامه ایست] از محمد، پیامبر خدا، به اسقف نجران. خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را ستایش می کنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا فرا می خوانم. شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند درآیید و اگر دعوت مرا نپذیرفتید باید به حکومت اسلامی مالیات (جزیه) بپردازید [تا در برابر این مبلغ، از جان و مال شما دفاع کند] و در غیر این صورت به شما اعلام خطر می شود». عکس العمل نجرانی هانمایندگان پیامبر که حامل نامه دعوت به اسلام از جانب پیامبر بودند، وارد نجران شدند و نامه را به اسقف نجران دادند. او نیز شورایی تشکیل داد و با آنان به مشورت پرداخت. یکی از آنان که به عقل و درایت مشهور بود گفت: «ما بارها از پیشوایان خود شنیده ایم که روزی منصب نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست که محمد ـ که از اولاد اسماعیل است ـ همان پیامبر موعود باشد». بنابراین شورا نظر داد که گروهی به عنوان هیئت نمایندگان نجران به مدینه بروند تا از نزدیک با محمد صلی الله علیه و آله وسلم تماس گرفته، دلایل نبوت او را بررسی کنند. گفتگوی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با هیئت نجرانیپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در مذاکره ای که با هیئت نجرانی در مدینه به انجام رسانید آنان را به پرستش خدای واحد دعوت کرد. امّا آنان بر ادعای خود اصرار داشتند و دلیل الوهیت مسیح را، تولد عیسی علیه السلام بدون واسطه پدر می دانستند. در این هنگام فرشته وحی نازل شد و این سخن خدا را بر قلب پیامبر جاری ساخت: «به درستی که مَثَل عیسی نزد خداوند مانند آدم است که خدا او را از خاک آفرید». در این آیه، خداوند، با بیان شباهت تولد حضرت عیسی علیه السلام و حضرت آدم علیه السلام ، یادآوری می کند که آدم را با قدرت بی پایان خود، بدون این که دارای پدر و مادری باشد، از خاک آفرید و اگر نداشتن پدر گواه این باشد که مسیح فرزند خداست، پس حضرت آدم برای این منصب شایسته تر است؛ زیرا او نه پدر داشت و نه مادر. اما با وجود گفتن این دلیل، آنان قانع نشدند و خداوند به پیامبر خود، دستور مباهله داد تا حقیقت آشکار و دروغ گو رسوا شود. مباهله، آخرین حربهخداوند پیش از نازل کردن آیه مباهله، در آیاتی چند به چگونگی تولد عیسی علیه السلام می پردازد و مسیحیان را با منطق عقل و استدلال روبرو می کند و از آنان می خواهد که عاقلانه به موضوع بنگرند. بنابراین پیامبر، در ابتدا سعی کرد با دلایل روشن و قاطع آنان را آگاه کند، اما چون استدلال موجب تنبّه آنان نشد و با لجاجت و ستیز آنان مواجه گشت، به امر الهی به مباهله پرداخت. خداوند در آیه 61 سوره آل عمران می فرماید: «هرگاه بعد از دانشی که به تو رسیده، کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو بیایید فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم». دیدگاه بزرگان نجران درباره مباهلهدر روایات اسلامی آمده است که چون موضوع مباهله مطرح شد، نمایندگان مسیحی نجران از پیامبر مهلت خواستند تا در این کار بیندیشند و با بزرگان خود به شور بپردازند. نتیجه مشاوره آنان که از ملاحظه ای روان شناسانه سرچشمه می گرفت این بود که به افراد خود دستور دادند اگر مشاهده کردید محمد با سر و صدا و جمعیت و جار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله کنید و نترسید؛ زیرا در آن صورت حقیقتی در کار او نیست که متوسل به جاروجنجال شده است و اگر با نفرات بسیار محدودی از نزدیکان و فرزندان خردسالش به میعادگاه آمد، بدانید که او پیامبر خداست و از مباهله با او بپرهیزید که خطرناک است. در میعادگاه چه گذشت؟طبق توافق قبلی، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و نمایندگان نجران برای مباهله به محل قرار رفتند. ناگاه نمایندگان نجران دیدند که پیامبر فرزندش حسین علیه السلام را در آغوش دارد، دست حسن علیه السلام را در دست گرفته و علی و زهرا علیهماالسلام همراه اویند و به آنها سفارش می کند هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید. مسیحیان، هنگامی که این صحنه را مشاهد کردند، سخت به وحشت افتادند و از این که پیامبر، عزیزترین و نزدیک ترین کسانِ خود را به میدان مباهله آورده بود، دریافتند که او نسبت به ادعای خود ایمان راسخ دارد؛ زیرا در غیر این صورت، عزیزان خود را در معرض خطر آسمانی و الهی قرار نمی داد. بنابراین از اقدام به مباهله خودداری کردند و حاضر به مصالحه شدند. سخنان ابوحارثه درباره مصالحههنگامی که هیئت نجرانی پیامبر را در اجرای مباهله مصمّم دیدند، سخت به وحشت افتادند. ابوحارثه که بزرگ ترین و داناترین آنان و اسقف اعظم نجران بود گفت: «اگر محمد بر حق نمی بود چنین بر مباهله جرئت نمی کرد. اگر با ما مباهله کند، پیش از آن که سال بر ما بگذرد یک نصرانی بر روی زمین باقی نخواهد ماند». و به روایت دیگر گفت: «من چهره هایی را می بینم که اگر از خدا درخواست کنند که کوه ها را از جای خود بکند، هر آینه خواهد کَند. پس مباهله نکنید که در آن صورت هلاک می شوید و یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند». سرانجام مباهلهابوحارثه، بزرگ گروه، به خدمت حضرت آمد و گفت: «ای ابوالقاسم، از مباهله با ما درگذر و با ما مصالحه کن بر چیزی که قدرت بر ادای آن داشته باشیم». پس حضرت با ایشان مصالحه نمود که هرسال دوهزار حُلّه بدهند که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد و بر آنان که اگر جنگی روی دهد، سی زره و سی نیزه و سی اسب به عاریه بدهند. مباهله، اثبات صدق دعوت پیامبرمباهله پیامبر با نصرانیان نجران، از دو جنبه نشان درستی و صداقت اوست. اوّلاً، محض پیشنهاد مباهله از جانب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم خود گواه این مدعاست؛ زیرا تا کسی به صداقت و حقانیّت خود ایمان راسخ نداشته باشد پا در این ره نمی نهد. نتیجه مباهله، بسیار سخت و هولناک است و چه بسا به از بین رفتن و نابودی دروغ گو بینجامد. از طرف دیگر، پیامبر کسانی را با خود به میدان مباهله آورد که عزیزترین افراد و جگرگوشه های او بودند. این خود، نشان عمق ایمان و اعتقاد پیامبر به درستی دعوتش می باشد که با جرأت تمام، نه تنها خود، بلکه خانواده اش را در معرض خطر قرار می دهد. مباهله، سند عظمت اهل بیتمفسران و محدثان شیعه و اهل تسنّن تصریح کرده اند که آیه مباهله در حق اهل بیت پیامبر نازل شده است و پیامبر تنها کسانی را که همراه خود به میعادگاه برد فرزندانش حسن و حسین و دخترش فاطمه و دامادش علی علیهم السلام بودند. بنابراین منظور از «اَبْنائَنا» در آیه منحصرا حسن و حسین علیهماالسلام هستند، همان طور که منظور از «نِساءَنا» فاطمه علیهاالسلام و منظور از «اَنْفُسَنا» تنها علی علیه السلام بوده است. این آیه هم چنین به این نکته لطیف اشاره دارد که علی علیه السلام در منزلت جان و نفس پیامبر است. دو روایت در شأن اهل بیتدر کتاب عیون اخبار الرّضا درباره مجلس بحثی که مأمون در دربار خود تشکیل داده بود، چنین آمده است: امام علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمودند: «خداوند پاکان بندگان خود را در آیه مباهله مشخص ساخته است و به دنبال نزول این آیه، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را با خود به مباهله برد. این مزیّتی است که هیچ کس در آن بر اهل بیت پیشی نگرفته و فضیلتی است که هیچ انسانی به آن نرسیده و شرفی است که قبل از آن، هیچ کس از آن برخوردار نبوده است». در کتاب غایة المرام به نقل از صحیح مسلم آمده است: روزی معاویه به سعد بن ابی وقاص گفت: چرا ابوتراب را دشنام نمی گویی؟ گفت: از آن وقت که به یاد سه چیز افتادم که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره علی فرمود، از این کار صرف نظر کردم. یکی آن بود که وقتی آیه مباهله نازل شد پیغمبر تنها از فاطمه و حسن و حسین و علی دعوت کرد و سپس فرمود: «اللهم هؤلاء اهلی؛ خدایا، اینها خاصّان منند»… نزول آیه تطهیر در روز مباهلهروزی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم قصد مباهله کرد، قبل از آن عبا بر دوش مبارک انداخت و حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را در زیر عبای مبارک جمع کرد و گفت: «پروردگارا، هر پیغمبری را اهل بیتی بوده است که مخصوص ترینِ خلق به او بوده اند. خداوندا، اینها اهل بیت منند. پس شک و گناه را از ایشان برطرف کن و ایشان را پاکِ پاک کن.» در این هنگام جبرئیل نازل شد و آیه تطهیر را در شأن ایشان فرود آورد: «همانا خداوند اراده فرمود از شما اهل بیت پلیدی را برطرف فرماید و شما را پاکِ پاک کند. اعمال روز مباهلهروز بیست و چهارم ذی الحجّه، روز مباهله پیامبر با مسیحیان نجران است که در نزد مسلمانان، اهمیت خاصّی دارد؛ چرا که گواه حقانیت و درستی دعوت پیامبر و عظمت شأن اهل بیت مکرّم اوست. در کتاب شریف مفاتیح الجنان، اعمال مخصوصی بدین شرح برای این روز ذکر شده است: اول: غسل، که نشان پالایش ظاهر از هر آلودگی و آمادگی برای آرایش جان و صفای باطن است؛ دوم: روزه، که سبب شادابی درون است؛ سوم: دو رکعت نماز؛ چهارم: دعای مخصوص این روز که به دعای مباهله معروف است و شبیه دعای سحر ماه رمضان می باشد. هم چنین در این روز خواندن زیارت امیرالمؤمنین به ویژه زیارت جامعه روایت شده است. احسان به فقرا و محرومان به تأسّی از مولی الموحدین علی علیه السلام که در رکوع نمازش به نیازمند احسان فرمود، سفارش شده است. بخش هایی از دعای روز مباهله *خداوندا، بر محمد و آل محمد درود فرست و به من شادی و خرّمی، استقامت و گشایش، عافیت و سلامت و کرامت، روزی پاک و فراوان، و هر نعمت و وسعت که نازل شده یا از آسمان به زمین نازل می شود، قسمت کن. *خداوندا، اگر گناهان چهره مرا نزد تو فرسوده اند و میان من و تو حایل شده اند و حالم را نزد تو دگرگون کرده اند، از تو درخواست می کنم به نور آبرویت که خاموش نشود و به آبروی حبیبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم و به آبروی وصیّت علّی مرتضی علیه السلام و به حق اولیائت که آنها را برگزیدی که بر محمد و آل محمد درود بفرستی و هر گناه که کرده ام بیامرزی و مرا در باقی مانده عمرم حفاظت کنی. *خداوندا، من مطیع توام، پس از من خشنود باش. عملم را ختم به خیر کن و ثواب آن را برایم در بهشت مقرّر دار و آنچه خود سزاوار آنی برای من انجام ده، ای سزاوار تقوا و آمرزش. رحمت فرست بر محمد و آل محمد و به رحمت خود به من رحم کن، ای مهربان ترینِ مهربانان. پدید آورنده : ملیحه آقاجانی ، صفحه 31 سایت حوزه نت
|
یا عالِیُ به حقِّ علی
قرآن به جز از وصف علی آیه ندارد ایمان به جز از حبِّ علی پایه ندارد
گفتم بروم سایه لطفش بنشینم گفتا که علی نور بود سایه ندارد
عید با سعادت ولایت امیر مومنان حضرت علی ( علیه السلام) بر همگان مبارک
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
کیستم من شاهکار ملک ذات کبریایم * * * دهمین مسند نشین از بعد ختم الانبیایم
گوهرى ارزنده از گنجینه ى جود جوادم * * * نهمین فرزند دلبند على مرتضایم
غم مخور (ژولیده) فردا پاى میزان عدالت * * * شافعت در نزد حق هنگام پاداش و جزایم
سنت خداوند چنین است که هرگاه ظلم و جور و تباهى فراگیر شد و راهزنان طریق حقیقت، شاهراه هدایت را با بى راهه هاى ضلالت و گمراهى از نظرها دور کردند، از پس پرده غیبت، هدایت گرى دیگر ظهور مى کند تا زمین هیچگاه از حجت حق خالى نماند و هماره مشتاقان وادى نور را دست گیر باشد؛ امشب، آسمان مدینه نور باران است و نداى آسمانیان در همه عالم طنین انداز است که «هادى آمد».
خجسته میلاد بزرگ مشعل دار هدایت حضرت امام هادى علیه السلام بر پویندگانِ راه حق مبارک باد.
داستان شق القمر و مستندات این معجزه بزرگ پیامبر صلّی الله علیه و آله چیست؟
معجزه شق القمر به اذن الهی به دست پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در مکه و قبل از هجرت، انجام گرفت و مسلمانان چه شیعه و چه اهل تسنّن در این مطلب، شکی ندارند. داستان شق القمر از این قرار است که «مشرکان نزد رسول خدا آمدند و گفتند: اگر راست می گویی و تو پیامبر خدایی، ماه را برای ما دو پاره کن! فرمود: اگر این کار را کنم ایمان می آورید؟ عرض کردند آری ـ و آن شب، شب چهاردهم ماه بود ـ پیامبر از پیشگاه پروردگار تقاضا کرد، آن چه را خواسته اند به او بدهد، ناگهان ماه به دو پاره شد و رسول الله آن ها را یک یک صدا می زد و می فرمود: ببینید.»[1] بدین ترتیب در سال پنجم، قبل از هجرت، خداوند متعال چنین معجزه ای را به دست پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله جاری می کند. که ماه به دو نیم تبدیل شده، مردم آن را می بینند. سپس دوباره به حالت اول برمی گردد، هر چند مشرکین، طبق عادت شان، این معجزه را انکار کردند که این عمل(معجزه)، سحر می باشد. به دنبال این معجزه، آیات ابتدایی سوره قمر نازل می شود: « اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ. وَ إِنْ یرَوْا آیةً یعْرِضُوا وَ یقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ »[2] قیامت نزدیک شد و ماه بشکافت. و اگر معجزهای ببینند، روی بگردانند و گویند: سحری دائمی است.
اما روایات در این باره نزدیک به تواتر است، به خاطر رعایت اختصار به بعضی از روایات اشاره می کنیم:
در تفسیر قمی آمده است که منظور از «وانشّق القمر» این است که قریش از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله نشانه ای درخواست کردند. پیامبر اکرم از خداوند درخواست کردند. پس ماه به دو نیم شد تا اینکه قریش این صحنه را دیدند، سپس ماه به حالت اول بازگشت. پس قریش بلافاصله گفتند: این قضیه، سحر است. در تفسیر الدّر المنثور سیوطی آمده که جبیر بن مطعم راجع به «و انشق القمر» می گوید: ماه دو شقّ شد و ما در زمان رسول الله صلّی الله علیه و آله در مکه بودیم، شقّی از ماه بر این کوه و شقّ دیگر بر کوه دیگری قرار گرفت. پس مردم گفتند که محمد ما را سحر کرد.. .[3]
بنابر این داستان شق القمر واقعیتی است که جای تردید ندارد، قرآن کریم و روایات مستفیض فریقین یعنی شیعه و اهل سنت بر آن دلالت دارد، و از این رو مفسران شیعی و سنی بر این امر متفق القول اند.
[1] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیست و دوم، 1382، ج23، ص 9. به نقل از مجمع البیان و کتاب های تفسیری دیگری ذیل آیه 1 سوره قمر.
[2] . قمر: 1 و 2، ترجمه بهرام پور.
[3] . طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 19، ص 6 ـ 65.