موضوع: "داستان"
? #چمن دیگر گیاه سمّی که #محیط_زیست ایران را به نابودی کشانده..
در وضعیت کم آبی و #خشکسالی ایران کاشت چمن چه توجیهی دارد؟
برای آگاهی همه منتشر کنیم
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت.
یک روز طوفان و رعد و برق شدیدی در گرفت.
مادر کودک که نگران شده بود، بدنبال دخترش رفت.
ناگهان دخترش را دید که با هر رعد و برقی می ایستد،
به آسمان نگاه کرده و لبخند میزند.
مادر پرسید: چیکار میکنی؟
دخترک: من سعی میکنم صورتم قشنگ بنظر بیاد،
چون خدا داره از من عکس میگیره.
در هنگام رویارویی با طوفانهای زندگی، لبخند را فراموش نکنید، خداوند به تماشا نشسته……
اصلا یعنی چه دیوار صاف باشد
تا ثریا باید کج رفت …
خشت به خشت یک رابطه را باید کج گذاشت ،
متمایل به احساس یک زن …
اصلا چه معنی دارد حقوق برابر زن و مرد ،
توی عشق از این ها نداریم ،
عشق عین بی قانونی ست ؛ عین زن سالاری ست !
عشق صلابت مرد است و نجابت زن ،
زن را باید بند بند وجودت بطلبد ،
زن لوس نمی شود ،
سوار نمی شود ،
فقط سخت می پذیرد ،
دیر تسلیم تو می شود ،
باید صبوری کرد ، جنگید ،
اصرار ورزید و
کج رفت !
زن را که دوست بداری ،
زن که بفهمد در تو نفوذ کرده ،
پیاده و نه سواره همراه تو ،
تا ثریا زیر دیوار کج راه می آید !
به نظر من شاید یکی از بزرگترین اشتباهات زندگی می تونه
جدی گرفتن دنیای مجازی
و ابراز احساسات های بی پایه و دلبستگی ها و… باشه…
خود دانید
یکی پشت سر شوهر کارگر ساده اش نماز می خواند
و یکی پشت سر شوهر روحانی اش، نماز نمی خواند ..
گمان می کنی که در خفا برای رسیدن به شادی ات،
چیزی گرفته و مبلغی پرداخت کرده ای ..
اما نه .. نمی دانی .. نمی دانی که روزی باید در میان جمع
برای اندوهی که به جسم و جانت رسانده ای،
هزینه اش را تمامو کمال بپردازی ..
معمولا خانم ها قبل از ازدواج می توانند
تفکیک قائل شوند بین عقل و احساس
و این حسن است
اما بعد از ازدواج نمی توانند و این می تواند حسن باشد ..
و آقایان نمی توانند قبل از ازدواج تفکیک قائل شوند میان عقل و احساس
واین عیب است
اما بعد از ازدواج می توانند و این می تواند عیب باشد ..
شیاطین دعایت می کنند زمانی که
سرنشینان اتومبیلت مومنین و مومنات هستند
و تو زمینه ی مرگشان را فراهم می کنی …!
تصور کن در حال رانندگی، کسی برایت ویراژ می دهد ..
تو نمی توانی با او همگام و همپا شوی چرا که تو تمام تلاشت را هم بکنی،
بیشتر از سرعت قانونی نمی روی
اما او به راحتی روی پدال گاز فشار می دهد و از تو پیشی می گیرد ..
در بحث ها هم با هر کسی نمی توان فتح باب کرد ..
چرا که تو مبادی به آداب و مقید به عقایدی هستی که برایت چارچوب می سازد
و نمی توانی ازآن ها عدول کنی اما او برای اثبات حقانیت پوشالی خود،
به هر ریسمانی چنگ زده
و دست به دامن هر ترفند و دسیسه ای که بخواهد می شود …
دو نهال را تصور کنید .. یکی شکوفه داده و یکی در معرض خشکی است ..
صاحب آن ها اگر بیاید و با خیالی راحت، به آن شکوفه داده، آب کمتری بدهد و
به آن که در معرض خشک است، رسیدگی بیشتری کند، ایرادی ندارد،
چرا که امری طبیعی بوده
و این نیاز کمتر به توجه در آن اولی و نیاز بیشتر در آن دومی است …
اما اگر صاحب آن ها بیاید و بگوید که آن چون شکوفه داده
پس بگذاریمش به کناری و
خیالمان راحت است که به رشد و نموش ادامه می دهد
و برسیم به داد آن که درمعرض خشکی است که در حال فناست،
چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ آن که شکوفه
داده نیز در معرض خشکی قرار می گیرد در حالی که آن در معرض خشکی
هم معلوم نیست که به شکوفایی برسد یا خیر .. …
دو فرزند در یک خانواده را در نظر بگیرید ..
یکی راهش را پیدا کرده و در مسیر بندگیش گام بر می دارد
و دیگری تقید عملی و زبانی کمتری داشته و در مسیر
زندگیش قدم بر می دارد .. خانواده چه کار کند؟
به اولی کمتر توجه کند به این دلیل که او راهش را پیدا کرده و مصمم است
و تمامی توجهاتش را به فرزند دوم عطا کند؟
آیا تضمینی وجود دارد که آن اولی در راهش ثابت قدم و آن دیگری با
توجهات سرشار خانواده، نسبت به راه فعلیش سست شده و در مسیر
واقعی زندگیش گام بر می دارد؟ .. …
همه ما گاهی احمق می شویم
اما بیشعور نه.
حالا بعضی کمتر و بعضی ها بیشتر.
حقیقتش را که بخواهید احمق مجرم نیست، بیمار است.
یعنی معمولاً احمق ها آگاهانه دست به حماقت نمی زنند.
احمق ها بیشتر از آنکه موجب تنفر بشوند، مایه ترحمند.
امابیشعور ها داستانشان با احمق ها فرق دارد.
کسی که از منتهای سمت چپ خیابان، راه صد نفر را می برد تا به سمت راست برود بیشعور است.
کسی که ساعت سه صبح بوق میزند بیشعور است.
کسی که جلو تمام زنان مسیر می ایستد و برایشان بوق میزند بیشعور است.
کسی که در خیابان باریک دوبله پارک می کند بیشعور است.
کسی که شب تمام مسیر را نور بالا می رود بیشعور است.
کسی که به خود اجازه مداخله در تمام کارها را میدهد و بدون تخصص و آگاهی حکم می دهد بی شعور است.
کسی که مدام در حال قضاوت بیجای دیگران است بیشعور است
و..
این ها بیشعورند.
حالا یا از نوع احمق بیشعور
یا از نوع پرفسور بیشعور.
احمق بودن درد ندارد
درمان هم ندارد
ربطی هم به شعور ندارد
بیشعوری از جای دیگری می آید..
از خانه و مدرسه..
از سرانه مطالعه..
از خود شیفتگی..
از بی وجدانی..
از ناآگاهی و عدم تمایل به آگاهی..
از تعصبات بیجا در هر زمینه ای..
بیشعوری واگیر دارد.
هم درد دارد و هم درمان.
مشکل ما، احمق ها نیستند
مشکل ما، هیچوقت احمق ها نبودند
مشکل ما، بیشعور ها هستند..
-.-.-.-.-.-.-.-.-
از كتاب “بيشعوري”
اثر خاوير كرمنت
ترجمه محمود فرجامى
توی مبل فرو رفته بودم
و یکی از مجلات مدی که زنم همیشه میخرید رو نگاه میکردم
چه مانکن هایی ، چقدر زیبا و شکیل و تمنا برانگیز !
زنم داشت با گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است ور می رفت .
شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های اضافه را جدا می کرد .
از دیدن اندام گرد و قلمبه اش لبخندی گوشه ی لبم پیدا شد ؛
از مقایسه او با دخترهای تو مجله خنده ام گرفته بود .
زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم
لبخندم را جمع و جور کنم .
گلدان شمعدانی را برداشت و رو برویم ایساتاد و گفت :
“ نگاه کن !
این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام.
من عاشق عطر و بوی رز هستم ؛
جوان ، نورسته ، خوشبو و با طراوت .
گل های شمعدانی هرگز به زیبایی و شادابی آنها نیستند
اما
می دانی تفاوتشان چیست ؟
در ریشه هایی که تو خاکند .
رزها ریشه ندارند و دوروزی به اتاق ما صفا می دهند
بعد پژمرده می شوند.
ولی شمعدانی ها ریشه در خاک دارند.
سعی میکنم همیشه صفا بخش اتاقمان باشند .“
چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست .
کنارش رفتم و گونه اش را بوسیدم .
این لذت بخش ترین بوسه ای بود که به گونه یک شمعدانی زدم .
دکتر صدرالدین الهی
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد
شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:مرا بغل کن !
زن پرسید: چه کار کنم؟!
و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود…
به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟! تقریبا به بیمارستان رسیده ایم !!!
زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند !
شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى “مرا بغل کن” چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است…