دانشجوی عزیزم روزت مبارک
دست هایت، ستاره های علمند؛ برخاسته از پیکره زمین و «حیات طیبه»، هدیه ای است که به قدم های تو ارزانی می شود.
دهان که بگشایی، درختان برای شنیدن حدیث بیداری سَرخَم می کنند.
ستارگان، دانه دانه فرو می ریزند تا قدم گاهت را ببوسند. حیات در شیار انگشت های تو جاری است. طومار جهل را بپیچان، تا نقطه پایان گذاشته باشی بر هر چه فریب و گمراهی و نادانی.
برخیز؛ برخاستن تو، آتش در دل دیو جهالت خواهد افکند و جرئت خواهد بخشید به جویبارهای آرام، به باغچه های ساکت، به قلب های خاموش.
باید به علم مسلح شوی تا زهره شیرانه ات، غول های سفسطه را بیفکند به زمین. مغزها، تشنه روشن گری اند.
دژخیمان عدالت و آزادی، تو را انداخته اند به صید روان های مستعد. مبادا لوح سفید قلب ها را با خط تیره ضلالت بیالایند!
فریاد بزن؛ فریاد تو، پوچی سکوت را برملا خواهد کرد و جغدهای شوم را خواهد تاراند.
تمام ذرات را به تکاپو فرا می خوانی. قدم هایت آماده رفتنند، گستره خاک، چه تند زیر گام هایت می دود. چقدر راه ها کوتاهند در مقابل قدم های مشتاق تو! سرک می کشی به آینده نزدیک خویش. حس می کنی بزرگ شده ای؛ آنقدر بزرگی که دیگر کره زمین، با همه عظمت و بزرگی اش، زیر قدم های تو کوچک است. جهان با تو حرف می زند. تمام دریچه ها، رو به ذهن روشن تو باز می شوند.
«هستی»، نگاه ژرف تو را می طلبد؛ تو را که «دانشجو»یی و جویای دانش و معرفت.
نام تو را امروز برسردر شکوه واقتدار کشور حک کرده اند کدام عرصه از طنین گام های اندیشه ات تهی مانده است!
تو آمده ای تا دست های نادانی شهر را بگیری و آرام از کوره راه های جهل و ناتوانی، به سر منزل سعادت و آبادانی برسانی. ویرانه های شهر، سرسبزی دستان تو را به تمنا نشسته اند، فصل، فصل توست. تو، تجربه های دیروز را به تلاش های فردا پیوند می زنی تا آینده ای بسازی لبریز از روزهای تازه. رو به زیباترین و خوشبخت ترین منظره های زندگی.
تو از تبار بهاری، در تنت، هزار جوانه به رویش نشسته اند، هزار جویبار در اندیشه ات جریان گرفته است. تو با زبان قلم آشنایی، تو با واژه ها، به گل چینیِ حقیقت می روی. دست در دست کلمات، پا به پای پرسش ها، کوچه گرد ناشناخته عالم می شوی؛ گاهی در قعرزمین، گاهی در کهکشان. امروز روز توست. سرزمین علم و آزادگی، صلابت قدم هایت را می طلبد. امروز روز توست. «دانشجو»! در تاریک خانه های میهن، فانوس دانایی بیاویز.
« مجلات ادبیات و هنر »
دو شاگرد دبیرستانی نزد معلم خود آمده و پرسیدند :
- استاد اصولا منطق چیست ؟
معلم کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد پیش من می آیند.
یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند.
شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !
معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟
حالا پسرها می گویند : تمیزه !
معلم جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.
وباز پرسید : خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه!
معلم دوباره گفت : اما نه ، البته که هر دو !
تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو!
معلم بار دیگر توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی \
به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است !!!
معلم در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق ! و از دیدگاه هر کس متفاوت است …
« منبع : سایت تروجن »
پاسخ
ابو عبدالله محمد بن نعمان ولادتش در یازدهم ذی قعدة الحرام سنه ی 336 ه . ق [و] لقبش شیخ مفید است و سبب مُلقب شدن به شیخ مفید، این که شیخ چون از موطن اصلی خود هجرت نمود به بغداد آمد و در مجلس قاضی عبدالجبار معتزلی حاضر شد و درصف نعال (کفش ها) بنشست. پس گفت که ای قاضی! اگر اذن باشد، مسأله ای سؤال کنم. قاضی اذن داد. شیخ فرمود، که حدیث غدیر، آیا مسلم است یا نه؟ (قاضی) گفت: مسلم است. شیخ گفت: پس چرا در میان شیعه و سنی خلاف است در تعیین امام. قاضی گفت: ای برادر! خبر غدیر روایت است و خلافت ابوبکر درایت و عاقل درایت را به جهت روایت ترک نکند، بلکه درایت مقدم است.
شیخ فرمود که چه می گویید در این حدیث که پیغمبر فرمود: «یا علی حربُکَ حَربی وَ سَلْمُکَ سلْمی؛ ای علی! جنگ تو جنگ من است و صلح تو صلح من است». قاضی گفت: صحیح است. شیخ فرمود: چه گویی در اصحاب جمل که با علی جنگ کردند؟ قاضی گفت که ایشان توبه کردند. شیخ فرمود که جنگ درایت است و توبه روایت و مرد عاقل درایت را ترک نکند به جهت روایت زیرا که درایت مقدم است بر روایت. قاضی ساکت شد و از اسم شیخ سوال کرد. پس از جای خود برخاست و شیخ را به جای خود نشانید و گفت: «انت المفید حقا انت المفیدُ حقا؛ تو به راستی مفید هستی برای اسلام» پس آن جناب به لقب «مفید» ملقب شد.[1]
ابن شهر آشوب از وی چنین یاد می کند: “شیخ مفید، ابوعبداله محمد بن نعمان حارثی بغدادی عکبری … شاگرد ابوجعفر ابن قولویه ، و ابوالقاسم علی بن محمد رفاء، و علی بن ابی الجیش بلخی بود. حضرت صاحب الزمان او را مقلب به “شیخ مفید” نمود.”[2]
اما در نقل دیگر از ابو عیسی الرمانی نام برده شده است که به نظر درست همین باشد[3]
[1] گنجینه :: دی و بهمن 1380، شماره 10 و 11 .
[2]معالم العلماء، ابن شهر آشوب، تهران، فردین.مجالس المؤمنین، نورالله شوشتری، تهران، اسلامیه.
[3] أعیانالشیعة،ج9،ص:421.
عبدالله بن عفیف ازدی
از بزرگان شیعه ، که در مجلس ابن زیاد در کوفه ، به او اعتراض کرد . وی از شیعیان برجسته و زاهدان روزگار در کوفه بود ، نابینایی روشندل و آگاه و شجاع . چشم چپ خود را در جنگ جمل و چشم راست خود را در جنگ صفین از دست داده بود . پس از شهادت حسین (ع) وقتی ابن زیاد بر منبر کوفه بالا رفت و در نکوهش خاندان پیامبر و سیدالشهداء سخن آغاز کرد ، عبدالله بن عفیف با شدت و شجاعت ، پاسخ یاوه های او را داد . ابن زیاد دستور داد دستگیرش کنند . بستگانش او را از مجلس بیرون بردند . سربازان حکومت برای دستگیری او ، خانه اش را محاصره کردند . وی با آنکه نابینا بود ، با راهنمایی دخترش ، در مبارزه ای دلیرانه و شمشیر به دست ، با مهاجمان درگیر شد . او را دستگیر کرده و به شهادت رساندند . اعتراض او در مجلس ابن زیاد ، نوعی مبارزه آشکار با والی کوفه و حکومت یزیدی محسوب شد و شجاعت و بی باکی او در دفاع از محرمات ومقدسات ، الگویی برای حقگویی در برابر جباران گشت . رجزهای حماسی او هنگام نبرد با مهاجمان به خانه اش ، نشان دهنده روح بلند و با شهامت اوست . از جمله شمشیر را می چرخاند و فریاد می زد :
وَاللهِ لَو فُرجَ لی عَنْ بَصَری
ضاقَ عَلَیکم مَوْرِدی وَ مَصْدَری
به خدا سوگند اگر بینا بودم عرصه بر شما تنگ می شد .
او را گردن زده و در کناسه کوفه به دار آویختند . (1) حرکت انقلابی فرزند عفیف را نخستین جرقه انقلاب بر ضد سلطه اموی پس از حادثه کربلا دانسته اند .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 119 ، سفینة البحار ، ج 2 ، ص 135 .
مردی به مهر، مرا بر دست هایش بلند کرده بود: «این جنگ، جنگِ ماست؛ آیا کودک خُردسال مرا آبی نمی دهید؟» می دیدم صحرا، شلوغِ وحشت آور تیر و شمشیر، و خاکی که از خون، گل شده بود. من از درونِ خیمه می دیدم سایه ی سوارانی را که مشعل به سمت خیمه ها پرتاب می کردند. من ترس و عطش را می گریستم. و زنی که هر دَم مرا در آغوش می کشید و نوازش می کرد. سیلِ التهابی غریب از خیمه بیرون می ریخت و من می شنیدم هر لحظه صداهایی که اذنِ جنگ و شهادت می خواستند و من، معنیِ این کلمات را خوب نمی دانستم صدای مردی که بسیار دوستش می داشتم و بسیار دیده بودمش را می شنیدم که در پاسخ، دعایشان می کرد و به جهاد می فرستادشان و وعده می داد که ما نیز ساعتی پس از شما، به شما خواهیم پیوست. نمی دانم قرار بود به کجا بروند، من نمی فهمیدم؛ امّا عطش را خوب می فهمیدم؛ آخر، تمامِ وجودم را می سوزاند. چرا کسی به من آب نمی دهد؟ و من می گریستم و حس می کردم که گریه ی من، هر لحظه چروکی بر چهره اش می اندازد؛ بر چهره ی همان زنی که عمّه ی من بود، و ناله های عطشناکِ من، گویی دشنه ای بود که به قلبش می نشست. پدر، شرمگینِ تشنگی من بود؛ این را حس می کردم. ناگهان، پرده ی خیمه کنار می رود. نور، چشمانم را نیمه بسته می کند. حضورِ پدر را حس می کنم که مرا در آغوش می فشارد. نگاهش، مهر و لبخند است؛ امّا آمیخته ی اندوه و شرم؛ گویی با من وداع می کند. مرا از خیمه می بَرَد، من در آغوش او هستم و صدای ضربان قلبش را می شنوم که هر لحظه تندتر می تپد. التهابی وجودش را فرا گرفته است. مرا بر دست بلند می کند: «این جنگ، جنگِ ماست، آیا کودک خردسال مرا آبی نمی دهید؟» نگاه می کنم؛ هیچ کس برای آوردنِ آب نمی آید. زیرِ گرمای آفتاب، عطش گلویم را بیشتر چنگ می زند؛ امّا دیگر نخواهیم گریست.
حسی سراسر وجودم را سرشار کرده است. می بینم که کمانی کشیده می شود، دستِ پدر می لرزد. تیری از کمان رها می شود؛ ناگهان احساس می کنم که حنجره ام داغ شده است و چیزی بر سطح سینه ام، جاری می شود. درد و سوزش، عطش را از یاد برده است. چشمانم را می بندم؛ حس می کنم که از آغوشِ پدر جدا می شوم. چشمانم را می گشایم؛ آسمان چقدر نزدیک شده است! سرم را برمی گردانم؛ به پایین که نگاه می کنم، پدرم را می بینم؛ با دستانِ خونی که مرا بر سینه می فشارد و می گرید. حالا دور و دورتر می شوم و آدم ها هر لحظه کوچکتر به نظر می رسند. حالا نه عطشی هست نه دردی نه سوزشی. فقط فرشته ای را می بینم که مهربان، مرا در آسمان، در آغوش می گیرد و می گوید: «خوش آمدی! باید برویم؛ پدرت نیز تا لحظه ای بعد، نزدِ تو خواهد بود.» « مهدی میچانی فراهانی » - سایت حوزه نت |
از علی اصغر خجالت می کشم گاه ابر و گاه باران می شوم گاه از یک چشمه جوشان می شوم گاه از یک کوه می آیم فرود آبشار پرغرورم گاه رود گاه قطره، گاه دریا می شوم گاه در یک کاسه پیدا می شوم روز و شب هر گوشه کاری می کنم باغها را آبیاری می کنم نیست چیزی برتر از من در جهان زندگی از آب می گیرد نشان گرچه آبم، روزی اما سوختم قطره تا دریا سراپا سوختم تشنه ای آمد لبش را تر کند چاره لب تشنه ای دیگر کند تشنه ای آمد که سیرابش کنم مشک خالی داد تا آبش کنم تشنه آن روز من عباس بود پاسدار خیمه های یاس بود خون عباس علمدار رشید قطره قطره در درون من چکید داغی آن خون دلم را سوخته آتشی در جان من افروخته چشمهایم خواب، موجم خفته باد آبی آرامشم آشفته باد آب هستم؟ وای من مرداب به زندگی بخشم؟ نه، مرگ و خواب به وای بر من، وای بر من، وای دل مانده در مرداب حسرت پای دل پیچ و تاب رودم از درد دل است برکه ازا ندوه دل، پا در گل است گریه من، شرشر باران شده غصه ام در گریه ها پنهان شده دود داغم ابرها را تیره کرد آسمانها را سراپا تیره کرد آب اگر شد اشک چشم از شرم شد از خجالت شور و تلخ و گرم شد آب بودم، کربلا پشتم شکست آبرویم رفت پستم، پست پست حال از اکبر خجالت می کشم از علی اصغر خجالت می کشم
پدید آورنده : مصطفی رحماندوست ، سایت حوزه نت |
راز «کهیعص»
شخصی از یک از ائمه ی هدی پیرامون«کهیعص» و رمز این حروف پرسید .
امام(علیه السلام) گفت که : انبیاء در مناجات و استدعای قضای حاجت ، التجا به خمسه آل عبا کردند ، محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) .
زکریا نیز بر عادت انبیاء دعا میکرد . روزی گفت : الهی ! سبب چیست نام محمد و علی و فاطمه و حسن برم ، غمها از دل من برود و چون نام حسین برم ، گریه در حلق من میافتد و اندوه بر من غالب گردد ؟
حق تعالی احوال قتل و مظلومی وی با زکریا بگفت : به سوره «کهیعص» ؛ «ک» :کربلاست - «ه» : هلاک عترت وی - « ی » : یزید است - « ع » : عطش امام حسین (علیه السلام) - « ص » : صبر وی است بر آن بلیّت .
چون زکریا به وحی الهی حال امام حسین (علیه السلام) بدانست ، از خلق مفارقت کرد و در مسجد شد و سه روز نوحه وزاری میکرد و با کسی سخن نگفت و در آخر این سه روز دعا کرد : خداوندا ! مرا به کِبَر سن فرزندی ده که به مناسبت حسین باشد و به قتل وی مبتلا گردان ، چنانچه محمد و علی و فاطمه و حسن (علیهم السلام) را به قتل به مبتلا کردی .
اولین افراد از اولاد آدم که نامشان یحیی و حسین گذارده شد همین حضرت یحیی و امام حسین (علیه السلام) بودند و پیش از اینان ، هیچکس چنین نامهایی نداشته است و نیز دوران حمل یحیی و حسین در رحم مادرانشان شش ماه بود .
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
یا حسین (علیه السلام)
کاروانی کوچک، در صحرایی سوخته به پیش می رود؛ صحرایی که از آسمانش مرگ می بارد و از زمینش بلا می روید.
این کاروانِ کوچک، تنها در آغوش مرگ خیمه خواهد زد و اهل آن، تنها در لباس سرخ، حاجی خواهند شد.
از سرزمینی می گویم که سنگین ترین داغ ها را به دوش می کشد. از خاکی می گویم که عظیم ترین ذبیح اللّه را در خود جای داده است.
از کربلا می گویم؛ از سرزمینی که خاک نیست تا غبار زمان بر آن بنشیند؛ قصه نیست تا از یادها برود.
کربلا، قرارگاه دل های عاشقی است که از نیستان عشق جدا افتاده اند؛ قطعه ای از بهشت است که بر خاک نازل شده است.
کربلا، یک سرزمین سوخته در میان دو رود نیست؛ کربلا معبر عشق است.
کربلا، سرزمینی است که در خاکش، هفتاد و دو ستاره ی خونین، خاکستر شده اند.
کربلا، سرزمینی است که خاکش، رشک بهشت است.
و عاشورا، شگفت ترین فصل تاریخ است؛ روشن ترین راهی که از سال شصت و یک هجری تا ناکجای زمان کشیده شده است.
کربلا، عمیق ترین زخمی است که بر جان ها نشسته است؛ رساترین فریادی است که در سرسرای تاریخ، طنین افکنده است. و اینک حسین به کربلا می آید؛ می آید تا یزید، همه کاره ی دنیا نباشد. می آید تا آیین سبز محمدی صلی الله علیه و آله وسلم ، به دست فرزندان ابوسفیان، در خاک نشود.
می آید تا ذوالفقار علی علیه السلام ، در نیام نپوسد.
می آید تا پرشکوه ترین حج تاریخ را به نمایش بگذارد.
می آید تا درطواف عشق، لباس سرخ شهادت بر تن کند.
می آید تا حج، از روزمرگی به درآید و کعبه، دیگر خواب خدایگان پوشاالی را نبیند.
می آید تا از این پس، مطاف اهل دل، کربلا باشد.
از کربلا تا قیامت، خطی ممتد کشیده اند؛ جاده ای برای سفر عشق، راهی برای رفتن و رسیدن؛ پای در راه بگذارد می بینی که جاده، خود، راهبر است.
کربلا، سرزمین شگفتی است که تنها با دست و پای قطع شده، می توان به وصل رسید؛ اگر مرد راه باشی، تکلیفت فقط با کربلا روشن می شود؛ راهی که تنها با پای عقیده و جهاد پیمودنی است.
اینک این تو و این کربلا؛ در این آزمون حیرانی و در این ابتلای عظیم، کجا خواهی ایستاد؟ در صف حسین یا یزید؟
ایام سوگواری اباعبدالله الحسین(علیه السلام) تسلیت باد.
نوشته « علی خیری » ، ص 67 ، مجله از کربلا تا قیامت
«السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین »
دعای دوری از بلا و حاجت روا شدن در آخرین روزهای ذی الحجه
« سبحان الله
یا فارِجَ الهَم و یا کاشِفَ الغَم ، فَرَجَ هَمّی وَ یَسِّر امری و ارحَم ضَعفی و قِلَّهَ حیلَتی و ارزُقنی مِن حَیثُ لا احتَسَب
یا رب العالمین »
پیامبر اکرم (ص) : هر کس مردم را از این دعا با خبر کند در گرفتاری هایش گشایش حاصل می شود .
کتاب را بشناسیم
در زندگی امروزی با فریب های هزار رنگ شیطان، با دام های پر از دانه های دورویی، اگر کتابی بخوانی که سردرگمت کند، بی هدف و با مقصد بارت بیاورد و راه را نشانت ندهد، راه را گم خواهی کرد و به هدف نخواهی رسید و بیهوده خواهی رفت. روز کتاب، فرصت مناسبی است برای نگاهی دوباره و تازه به کتاب هایی که می خوانیم.
در زلال کتاب
اگر فقط روزی یک بار روح آزرده از دود و دم تردیدها و نادانی ها و سر و صدای خودکامی ها را در زلال چشمه کتاب های راه نما شست و شو دهیم، هرگز غبار خطا و اشتباه و آلودگیِ ندانستن و نفهمیدن روحمان را بیمار نخواهد کرد.
دوستان آشنا
کتاب ها دوستانی بسیار مهربان و رئوفند. در کم ترین فرصت بیش ترین بهره را می دهند، هر جا که بخواهی به سراغَت می آیند و در هر حالتی با تو سخن می گویند. کم ترین فرصت را برای دیدار می پذیرند و بر آنچه می گویند استوارند. بی تکلف و بی زحمت، همیشه میهمان مهر تو می شوند و یک دنیا دانش و فهم را برایت هدیه می آورند. گر چه هستند کتاب نمایانی که در لباس فرهنگ و معرفت و هدیه شان جز ضرر نیست، امّا اگر هوشیار باشی، چنین به تو نخواهد رسید.
کتاب و بهره مندی
خواندن کتاب، کاری بسیار لازم و ارزشمند است، نباید آن را با چاشنی بی حاصلگی و هرزگی آلوده کرد. کتاب باید که مفید باشد. باید وقتی کتاب می خواهی، چیزی بفهمی، چیزی را حس کنی، باید چیزی را به دست آوری، باید نفعی و معنایی ببری؛ حداقل به اندازه وقتی که گذرانده ای. باید کتاب ها بزرگوار باشند.
روز کتاب و کتابخوانی بر باغبانان بوستان معرفت و ادب، نویسندگان و اندیشورانی که دانسته ها و تجارب خود را در سفره اخلاص، بر صفحه های سفید کاغذ می نهند، خجسته و مبارک باد. دستانتان بر آفرینش و پرهیز و قلم هاتان همیشه استوار باد.
کتاب، رشته نجات
کتابی را باید خواند که از او بگوید؛ از او که جهان در ید حکمت و دانش اوست. کتابی را باید خواند که از انسان بگوید که از کجا آمده و به کجا خواهد رفت. کتابی را باید خواند که از بایدها و نبایدها بگوید؛ مثل چراغی در راه، در شبی تاریک. کتابی را باید خواند که دل را بیدار کند و قلب را امیدوار، دست و دل را به تلاش وا دارد و پای را به رفتن. کتابی را باید خواند که رشته ای برای بیرون آمدن از چاه جهل، به آسمان معرفت باشد. کتابی را باید خواند که شمیم عطرش مشام جان را از مستی معرفت و شناخت لبریز کند.
کتاب خواندن یعنی یافتن دوستی تازه، یعنی یک پله بالا رفتن در دانستن و معرفت، یعنی گشودن یک پنجره از نور به روی زندگی، یعنی کنار رفتن پرده نادانی از پیش چشم حکمت و دانش و یعنی نفس کشیدن در هوای تازه دانستن و آگاهی. روز کتاب، روز دوستی ها و روشنی ها گرامی باد.
پاسداری از کتاب های سپید
از اوّل انقلاب تا کنون یکسره کتاب های سپید را خواندیم، آن ها که از خدا گفتند، از هدف خلقت، از تلاش ارزنده، از عشق به خوبی ها، و درونمان سپید شد. مگذاریم کتاب های سیاه بین کتابهامان رخنه کنند. با فکر بلندمان، با نور ایمانمان بایستیم و راه بر سیاهی ببندیم. زنده باد کتاب های سپید، کتاب های نور، کتاب های آموزنده و ارزنده و دور باد هر چه در آن از پوچی و بی دینی نشانی هست.
کتاب؛ راه رهایی
کتاب خواندن آزادی است. شکستن دیوار جهل و نادانی، شکستن حصار ندانستن ها. از زندان تاریک ناآگاهی بیرون رفتن و به دنیای روشن و پر تحرک دانایی و آگاهی قدم گذاشتن؛ پاینده باد رهایی و آزادی از جهالت. عزیز و گرامی باد روز کتاب و کتابخوانی.
خواندن کتاب؛ سیر در معنی
خواندن یک کتاب، هجی کردن کلمات آن است، کتاب خواندن، فهمیدن است. باید نور دانستن را احساس کنی، باید روحت تازه شود، باید پرده از ندانستنی ها کنار رود، باید حس کنی چیزی در تو جوشیده، چیزی به دست آورده ای و رازی را گشوده و کشف کرده ای باید کتاب را با وجودت حس کنی. گوارا باد دنیای روشنِ درک و فهم های تازه کتاب
سوگند به کتاب
« بسم اللّه الرحمن الرحیم، ن، وَالقَلَم وَ ما یَسطُرُون »
خداوندا! یاریمان کن تا کتاب ها و نوشتارمان، در راه تو روشنگری کند. چنان کن کتاب هایی را که می خوانیم یا می نویسیم، شمیم عطر ایمان به تو را بپراکند و مخواه که کتاب ـ این آفریده ارزشمند و گرامیت ـ دریچه ای به سوی کژی و انحراف و تاریکی باشد.
خدایا! کتاب ها نعمت های عظیم و عزیز تواند که به آن ها قسم یاد کرده ای، یاریمان کن قدرشان را بدانیم و بتوانیم تو را سپاسگزار باشیم.
« پدید آورنده : سیدحسین اسحاقی، منیره زارعان ، صفحه 82 - سایت حوزه نت »
شرکت آلمانی آل اشپرت محبت کرده اند و پیراهنی اختصاصی را برای تیم پرسپولیس طراحی کرده اند.
در طرح اولیه این پیراهن ۶ خط بر روی دوش راست و ۶ خط بر روی دوش چپ بازیکنان بود؛ که می گفتند به نشان ۶ تایی ها و از این حرف ها بوده! ولی با کمال تعجب چند روز پیش در بازی با نفت تهران دیدم که در این طرح دستکاری ای شده و ۶ خط به ۷ خط و طرح خط ها به کلمه لا اله الا الله تغییر یافته.. اینکه نوشتن این لفظ مقدس بر روی لباس، مستلزم رعایت نکات و احتیاط فراوان است بحثی است قابل تامل.. ولی نکته قابل توجه این است که روی دوش چپ کلمه « لا اله ا » و روی دوش راست کلمه « لا الله » نوشته شده است.
همه می دانند که طراحان همیشه سعی می کنند با طرح خود، با بینندگان سخن بگویند و همیشه سعی میکنند در طرح های خود از نشانه ها و نمادها استفاده کنند.
بر اساس همین اصل قطعا یک چنین طراحی ای از نگاه طراحش بدون قصد نبوده… ولی چرا در تمام پروسه تولید این لباس هیچکدام از مسئولین محترم این ریزبینی را به خرج نداده اند جای بسی تاسف است .
« وبلاگ حجره نشین »
محرم نزدیک است
محرم ماه اشک و گریه و غم اهل بیت علیهم السلام است.
محرم ماه «بلی» گفتن به «ألست أولى بکم» در غدیر است. محرم هنگام « لَأَبْکِیَنَّ لَکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما» است. محرم ماه ابراز محبت شیعه به مقام ولایت و امامت ائمهٔ هدی علیهم السلام است. ماه اشک و عزاداری، ماه شیعه برای محبت، ماه کربلا و جلوهٔ آن ، ماه مقتل و سینه زنی ، ماه احقاق حق است.
اگر چنین است باید قبل از محرم، ایامی را مراقب گوش و چشم و دست و زبان و سایر اعضای بدن بود و در مراعات حال آنان کوشید. باید مراقب آن چه می شنویم باشیم تا در ماه محرم توفیق شنیدن مقتل، مرثیه، فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام به ویژه خامس آل عبا علیهم السلام را داشته باشیم.
مراقبت از جسم و روح قبل از محرم
در هر زمان و مکان زمانی لب به سخن نگشاییم. از غیبت، تهمت، دروغ و سخنان قبیح به پاسداشت این ایام پرهیز کنیم. زبان را به صلوات و ذکر و استغفار معطر کنیم، تا خداوند توفیق دهد در این ماه زیارت عاشورا، مرثیه، اشعار سینه زنی و نام مبارک سیدالشهدا علیه السلام بر زبانمان جاری شود. سعی کنیم مجرایی که محل گلاب ناب است، به پلیدی و کثیفی آلوده نکنیم.
باید چشم ها را برای اشک ریختن آماده نمود و نباید اجازه داد چشم به هرچه و هرجا و هرکس می خواهد نگاه کند.
چشم را با نگاه به آیات قرآن، زیارت ائمه علیهم السلام، ضریح مطهر ایشان و نام مبارکشان آماده کنیم، تا بیشتر و بهتر بتواند برای مظلومیت و مصائب حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و اهل بیت و اصحاب نازنینش اشک بریزد.
گرچه قطرات اشکی که می ریزیم به برکت امام حسین علیه السلام پاک کنندهٔ جان و روان از تمام آلودگی هاست، ولی ما وظیفه داریم به استقبال آن اشک رویم. به خاطر احترامی که برای اشک قائلیم، باید اشکی که برای آقا و مولایمان می ریزیم از چشمی پاک سرازیر شود.
باید دست را نیز زیر ذره بین مورد مراقبت و مواظبت قرار دهیم؛ چون قصد داریم با همین دست در ماه محرم به نام امام حسین علیه السلام، حضرت علی اکبر، علی اصغر و زینب کبری علیهم السلام ابراز اردت و محبت کنیم و بر سر و سینه زنیم. با همین دست اشک چشمانمان را پاک کنیم، و بر پیشانی دست ماتم بگذاریم. با همین دست زنجیر بزنیم، و کفش عزاداران حضرت را جفت کنیم و ظرف سفرهٔ حسینی را بشوییم.
با این پا ها نباید به هرجا و سراغ هرکاری برویم. به زیارت رفتن، حرم رفتن، مسجد رفتن، در جماعت شرکت کردن، به مجالس اهل بیت علیهم السلام رفتن، قضای حوائج برادران دینی، در راحتی پدر و مادر سعی نمودن و سایر کارهای خیر باعث می شود خدا توفیق بیشتر و بهتر برای رفتن به مجالس اهل بیت علیهم السلام را به ما عنایت فرماید.
خودداری از خوردن مال شبهه ناک و مواظبت بر خوردن مال حلال، یکی دیگر از مقدمات مهم ورود به این ماه حرام است.
عمریست که دل دادم و دلدار نیامد عمرم ز غمش سر شد و غمخوار نیامد
ای وای که یک هفته دگر مانده بگوییم ای اهل حرم میر و علمدار نیامد…
خدایا بار گناهانم باز هم سنگین شد، در غدیر به امید بخشیده شدن لب از آب غذا کشیدم، ولی باز هم انگار در همین یک هفته پرونده ام رو سیاه کردم. خدایا چشم امیدم به قطره اشکیست برای سفینه النجاه تا باز هم گناهانم را بیامرزی، نا امیدم مکن.
«بر گرفته از کتاب احرام محرم»
واقعه حَره
واقعه حره ، قیام مردم مدینه برضد حکومت یزید بود .
پس از شهادت حسین بن علی علیهما السلام ، ظلم و فسق یزید فراگیرتر و آشکارتر شد و مردم فساد دستگاه حاکم و ظلم عمال او را دیدند و در مدینه ، آگاهان از اوضاع ، مردم را به زشتکاریهای حکام آگاه ساختند . والی مدینه در آن زمان ، « عثمان بن محمدبن ابی سفیان » بود . اهل مدینه علیه او شوریدند و او و مروان و دیگر امویان را از مدینه بیرون کردند و با « عبدالله بن حنظله » بیعت کردند . خبر قیام مردم مدینه ، با گزارش مروان به گوش یزید رسید . وی سپاهی انبوه را تحت فرمان « مسلم به عقبه »(1)به مدینه گسیل داشت .(2)مهاجمان در منطقه « حره واقم » فرود آمده ، به مدینه تاختند و سه روز به کشتار و غارت پرداخته و به نوامیس مسلمانان تجاوز کردند . مردم به حرم پیامبر صلی الله علیه و آله پناه بردند . لشکریان یزید ، حرمت حرم را نگه نداشتند و با اسبها به داخل حرم آمدند و مردم را قتل عام کردند . کشتگان این واقعه هزاران نفر بودند . از جمله « عبدالله بن جعفر نیز در این حادثه شهید شد ».
واقعه حره در 28 ذیحجه سال 63 هجری اتفاق افتاد . یزید ، دو ماه و نیم پس از این حادثه مُرد .(3)
این قیام که به قیام حره ، حره واقم ، قیام اهل مدینه و … هم معروف است ، از پیامدهای حادثه عاشورا محسوب می شود و افشاگریهای اهل بیت و اقامه عزا در مدینه و انگیزش های زینب کبری ، در بذرپاشی آن موثر بوده است .(4)
« حره » به سرزمینهای پر سنگلاخ که پر از سنگهای سیاه و سوخته باشد گفته می شد . در مناطقی از جمله اطراف مدینه از این حره ها وجود داشت و برای هر کدام نام بخصوصی هم بود ، به تناسب کسانی که در آن منطقه می زیستند .(5)هم اکنون نیز در مدینه بزرگ ، بقایای اندکی از آنها در گوشه و کنار به چشم می خورد .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - مسرف بن عقبه .
2 - مروج الذهب ، مسعودی ، ج 3 ، ص 69 .
3 - منتهی الا مال ، محدث قمی ، ج 2 ، ص 35 ( چاپ جاویدان ) در حالات امام سجاد (ع) .
4 - برای تفصیل بیشتر قضیه ر . ک : « واقعه حره در تاریخ » ، محمد جواد چناراءنی ، تاریخ الا سلام ، ذهبی ، ج 5 ، حوادث سال 68 هجری .
5 - دائرة المعارف الا سلامیة ، ج 7 ، ص 363 .
« کتاب فرهنگ عاشورا ، ص 462 »
خدایا…
خدایا هر که تو را دارد تنها نیست
هر چند تمام عالم با او در جنگ باشند
پس ، هم چنان با من باش
«امام سجاد (ع)»
پسر قورباغه کیست؟ «پسر قورباغه » (1) از زمره شب پرستانی است که پس از اندک زمانی، بر مسلک آفتاب پرستی گام در این عرصه نهاد. «مروان » پسر مردی از تیره عرب است که در تاریخ به “حکم بن ابی العاص” شهرت یافته است. اگرچه تاریخ نگاران، پیش از آن که شهرت او را در سیره و چگونگی زیستن او دریابند، آوازه بلندش را مرهون چهار فرزند حکمران او در دوران حکومت هزار ماهه بنی امیه دانسته اند، اما در نگاهی گذرا در فراز و نشیب های سیاسی مکتوب در تاریخ، شخصیت پنهان و رنگ های گوناگون و فریبای سیاسی «مروان » بیش از پیش رخ می نماید. شخصیتی که در سه دهه دوم اسلام، نقشی بنیادین در ایجاد بحران ها و فتنه ها ایفا کرد و صحنه خونین و سرخ بسیاری از نمایش نامه های حزن آلود صدر اسلام را کارگردانی نمود. مروان کیست؟ مروان بن حکم به وزغ بن وزغ مشهور است و این شهرت به حدیثی باز می گردد که در جلد چهارم مستدرک از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل شده است. چشم باطن نگر رسول خداصلی الله علیه وآله در همان دوران کودکی مروان، صورت حشریه او را دیده بود که فرمود: «او قورباغه فرزند قورباغه است و ملعون پسر ملعون.» حکم بن عاص، پدر مروان کسی است که رسول خدا درباره او فرموده است: «لعنک الله و لعن ما فی صلبک » (2) به راستی آن مهربان، مظهر کامل رحمت الهی، چه زیبا حکم بن عاص و مروان را توصیف می فرماید! به راستی او چه کرده بود که نبی رحمت او و فرزندش را از مدینه به طائف تبعید نمود؟(3)
در تاریخ شکسته شدن پیله وجودی او گفته ها نارساست. بنابر نقل یعقوبی، او در سال چهارم هجرت ولی بنابر نقل دیگران او در سال دوم هجرت بر خاک افتاده است. خاندان او از تیره بنی امیه اند و حکم پدر او در حلقه ای از حلقات خانوادگی عثمان بن عفان جای دارد. آن چنان که پیشینیان درباره پدر مروان نگاشته اند، او از آزاردهندگان و مستهزئین پیامبر گرامی اسلام به شمار آمده و از زمره کسانی است که هیچ گاه از آزار و تمسخر پیامبر گرامی و یارانش فروگذار نکرده است! در کتاب های به جامانده از تاریخ نام حکم بن ابی العاص در دومین جایگاه پس از ابولهب قرار گرفته است. سپس نام های عتبة بن ابی معیط، عدی بن حمرا و عمر بن طلاطله قرار دارد. (4) این آزارها و سیه کاری ها تا آنجاست که هیچ تخفیف و گذشتی را شامل حال او نمی نماید. جای تاسف است که به دلیل بیان نارسای تاریخ و حکومت طولانی فرزندان امیه، بسیاری از فرازهای این دوره در پرده ابهام قرار دارد و در صفحات مکتوب زوایای آن آشکار نگشته است، با این حال، درخشش حقیقت از پس توده های ابهام همچنان هویداست. در فتح مکه و حضور یاران راستین و فداکار پیامبر در کنار بیت الله الحرام پس از سال ها هجرت، فرمان عمومی بخشش مجرمان مکه اعلام می گردد. تا آن جا که برخی احکام صادره از سوی پیامبراکرم صلی الله علیه وآله برای مجازات ده تن از آزاردهندگان و مستهزئین، با شفاعت و پا در میانی بزرگان مکه و مدینه ملغی می گردد. ابوسفیان، عکرمه و عبدالله بن سعد بن ابی سرح بخشوده می شوند و صفوان بن امیه، که به انتقام جنگ بدر، مسلمانی را در اجتماع مردم مکه به دار آویخت، با شفاعت یاران پیامبر عمامه آن حضرت را به نشانه امان، از آن خود نمود. (5) حکم با دستور مستقیم پیامبرگرامی اسلام، به سوی طائف تبعید گشت و به همراه خانواده خود و فرزند کوچک خود راهی تبعیدگاه شد. این تبعید، در سال های پس از حیات پیامبر گرامی اسلام، در یک چرخش سیاسی، تبدیل به افتخاری عظیم شد که این پدر و کودک نفرین شده را تا بالاترین جایگاه های حکومتی آن دوران، رفعت داد. جایگاه هایی که بهترین مامن برای گرفتن انتقام از دودمان پیامبر گرامی اسلام گشت. دوران سرمستی و جولان کودکی او اگر چه در صحرا در پی گوسفندان و شتر سپری شد، اما در سایه آموزه های پدر نفرین شده اش پرورش یافت. قدرت و قاطعیت دستور پیامبر گرامی اسلام در تبعید این فرزند و پدر تا آنجا بود که هیچ کدام از خلفای اول و دوم جرات بازگرداندن این دو را از تبعید به خود راه ندادند. اگرچه کینه و عداوت خلیفه دوم از خاندان امیه و نزدیکان آن امری روشن است، اما در کنکاش تاریخ می توان، مواردی از همراهی او با تیره امیه را نیز یافت. حکم در دوران تبعید پانزده ساله خود جز چراندن گوسفند کاری دیگر نداشت و از زمره گوشه گیران سیاسی آن دوران بود. تا آن که برخی از بزرگان خاندان امیه بر آن شدند، او را بازگردانند. احمد بن ابی یعقوب در این باره چنین نگاشته است: «چون پیامبر گرامی اسلام از دنیا رفتند، عثمان بن عفان به همراه گروهی از خاندان امیه به نزد ابوبکر آمد و آزادی حکم را خواستار شد. ابوبکر به آنان چنین اجازه ای نداد تا آن که عمر خلیفه شد و آنان از او نیز آزادی حکم را خواستند، اما او نیز اجازه نداد. تا آن که عثمان بن عفان خلیفه شد. او نامه ای به حکم نوشت تا به نزد او بشتابد. حال آن که، او تبعید شده رسول خداصلی الله علیه وآله بود! مردم بر این کار اعتراض کردند. شخصی می گوید: آن روز که حکم بن ابی العاص از طائف به مدینه بازگشت، لباس کهنه و پاره ای بر تن داشت و بزی در جلوی او راه می رفت. سپس به نزد عثمان رسید. چون از نزد خلیفه سوم بازگشت لباس گران بهایی از خز و عبایی بسیار قیمتی بر تن نموده بود.» (6) به راستی حکم و فرزندش مروان در دوران پانزده ساله تبعید چه کرده بودند که مستحق چنین تکریم و بزرگداشتی شده بودند؟ آیا خلیفه سوم تغییر و تحولی شگرف را در رفتار این پدر و فرزند یافته بود؟ حکم و مروان که جوانی در میانه نشاط و مستی بود، به مدینه آمدند. مدت زمانی نگذشت که عثمان عموی دل آزرده و دل شکسته از پیامبر را دلداری داد و جایگاهی عظیم به او بخشید: “ریاست خزانه داری مسلمین!” تاریخ در این باره با هراس تمام چنین آشکار ساخته است: «پس از مدتی عثمان عموی خود، حکم بن ابی العاص را مامور خزانه مسلمین نمود. ماموران دریافت زکات از بازار مدینه، شب به شب به نزد عثمان می آمدند و او نیز از آنان می خواست تا دریافت های خود را به حکم بن ابی العاص بسپرند.» (7) این بزرگداشت تنها از آن عموی رنجور و دل شکسته از پیامبر اسلام! نبود بلکه شامل حال فرزند جوان او نیز شد. عموزاده جوان پس از مدتی، افتخار دامادی خلیفه را یافت و چون پدرزن خلیفه خود، که روزگاری به دامادی خود در خانه پیامبر مباهات می کرد، او نیز در نزد یاران اسلام خود را داماد نایب پیامبر برمی شمرد. مروان به همراه دیگر عموزادگان خود که جملگی از تیره امیه بودند، چنان سیطره ای بر حکومت یافتند که بیش ترین ساز و کارهای سیاسی جامعه آن روز با نظارت مستقیم آنان انجام می گرفت. نفوذ مروان و ابوسفیان بن حرب در نزد عثمان بن عفان تا آنجا بود که هیچ کاری انجام نمی گرفت جز آن که آن دو، بر این کار نظری مساعد داشته باشند. (8) این تقرب و نزدیکی در پیشگاه خلیفه سوم تا آنجا بود که چشمان او را در بسیاری از امور بسته بودند و فرامینی از او می گرفتند که همه یاران صدر اسلام را در حیرت و شگفتی فرو می نشاند. ضرب و شتم ابن مسعود و هم چنین تبعید ابوذر غفاری برای مسلمانان آن روز، دنیایی از ابهام بود. بر این ابهام ها روز به روز افزوده شد تا آن که سود جویان و فتنه گرانی که در پی صید از سیلاب بودند و از نفوذ بی اندازه بنی امیه ناخشنود، به همراه مخالفان حکومتی که از مصر آمده بودند گردهم آمدند تا محاکمه مروان را به نظاره بنشینند. این مطالبات آن هنگام که خبر شراب نوشی ولید در محراب مسجد کوفه به مدینه رسید، رنگی کاملا براندازانه به خود گرفت و مروان بن حکم را به عنوان اصلی ترین عامل بحران برشمرد. اگرچه عثمان بن عفان در واپسین روزهای عمر خویش به خوبی دریافته بود که همه بحران های پدید آمده توسط مخالفان به نحوی با داماد جوان او مرتبط است، اما خوی سرمستانه این جوان اموی مانع از آرامش مردم می شد. این خوی و خصلت تا آنجا زبانه می کشید که او را به نزاع با یاران پیامبر اسلام وا می داشت. روشن بود که این نزاع ها و گسترش خبرهای آن در جامعه تا چه اندازه موقعیت خلیفه سوم را متزلزل می ساخت. یعقوبی در این زمینه می نویسد: «… و چون ابوذر با آن چه عثمان می کرد، مخالفت نمود، او را راهی شام کرد و پس از مدتی او را به مدینه فرا خواند. چون ابوذر اهل شام را به قیام فرا می خواند… عثمان او را به تبعید واداشت و دستور فرمود که او را بدرقه نکنند. علی علیه السلام، حسنین، عبدالله بن جعفر و عمار یاسر به نزد ابوذر رفتند تا او را بدرقه نمایند. ابوذر دستان علی علیه السلام را بوسید و گریست. سپس گفت: چون تو و فرزندانت را می نگرم، گفتار پیامبر را به یاد می آورم و چون طاقت ندارم، می گریم. علی علیه السلام همراه او بود و مدتی با او سخن می گفت. مروان در برابرشان ایستاد و گفت: خلیفه از بدرقه ابوذر نهی کرده است! علی علیه السلام جلو آمد و با تازیانه بر روی شتر مروان نواخت و گفت: دور شو! خدا تو را به آتش کشاند. آن هنگام ابوذر را بدرقه کرد. مروان به نزد عثمان آمد و از بنی هاشم و علی علیه السلام شکایت کرد!» (9) در این حادثه، به خوبی تلخی و سیاهی آن دوران به چشم می آید. تصویری زشت که کژی ها و ناراستی های حکومتی را پس از 25 سال از رحلت پیامبر به خوبی آشکار می سازد. این کژی ها تا آنجا رواج یافته بود که پیشتازان در اسلام و مقربان پیشگاه پیامبر چون علی علیه السلام با مطرودان و نفرین شدگان پیامبر گرامی اسلام برابر می شدند. این انحرافات و کاستی های خانمان سوز، جریده زوال خلیفه سوم را نگاشت و موجب شد تا در دوازدهم ذی الحجه سال 35 هجری خلیفه 82 ساله به قتل برسد. او در مدت حکومت دوازده ساله خود آن چنان بود که تمامی دمل های چرکین قبیله گرایانه عرب بار دیگر رشد و نمو کرد و جنگ میان هاشم و امیه در عرصه ای دیگر برپاگشت. جنگی که پیش از هرچیز به انتقام گیری از کشته های بدر شعله ور گردید. عثمان با سرکار آوردن مردانی چون مروان که مست از باده غرور و نخوت بودند، نهال حکومت سلطنتی را در اسلام غرس نمود که میوه های آن در سرزمین شام به ثمر نشست و حکومت هزار ماهه منحوس فرزندان امیه را رقم زد. خون خواه پدر زن قتل عثمان بنی امیه را در هاله ای از اندوه و حزن فرو برد و حکومت به دست آمده با هزاران هزار تدبیر و نیرنگ را، آشکارا از دست رفته می دید; حکومتی که چون گویی غلطان در دست فرزندان امیه قرار گرفته بود و بار دیگر فرزندان هاشم به هنر عاشقی و حکومت بر قلب های مؤمنین و بندگان خدا آن را در محور اصلی نهاده بودند. فرزندان امیه در یک صف واحد، در شام ماوا گزیدند و عموزادگان اندوهناک در پی شکوه از دست داده مرثیه می سرودند. (10) عموزادگان اموی در تحت حمایت های حکومت شام جانی تازه گرفتند. از سوی دیگر، طلحه و زبیر با حمایت های معنوی عایشه، جبهه ای از مخالفان سیاسی حکومت علوی را به راه انداختند. اگر چه مروان به خوبی بر این نکته واقف بود که آتش آوران معرکه قتل عثمان، در کجایند اما خود به جبهه مخالفان پیوست و بیرق بر دوش، پیراهن خونین پدرزن را برافراشت و نوحه گر و اشک ریز در پی انتقام از قاتلان خلیفه مقتول، خزانه بیت المال بصره را غارت نمود! فتنه جمل آغاز شد و اصلی ترین محرک واقعه پس از شیخین مسحور شده دنیا، مردی بود که خود روزی در برابر آن دو قرار داشت. این اتحاد سیاسی، دوگانگی مواضع سیاسی مخالفان حکومت علوی را به خوبی آشکار می سازد. مروان که خود از دشمنان طلحه و زبیر به شمار می آمده، در این واقعه به عنوان همرزم و جنگاوری همدل در کنار آن دو تیغ بر کف آهنگ هدم حکومت عشق علوی را نموده بود. مسعودی پس از آن که به بیان واقعه قتل عثمان می پردازد، ماجرای حضور علی علیه السلام را می نویسد: علی علیه السلام از شنیدن خبر، نگهبانان را توبیخ می کند و آنان را به خاطر سهل انگاری سرزنش می نماید. طلحه که در آنجا حضور دارد رو به آن حضرت نموده و می گوید: «… اگر عثمان، مروان را تحویل می داد، چنین نمی شد!» (11) این داستان هنگامی تکمیل می گردد که در جنگ جمل، مروان از پشت، طلحه را مورد اصابت تیر قرار می دهد و به عمر او پایان می بخشد. (12) پایان جنگ جمل با اسارت عموزادگان و مروان بن حکم رقم می خورد و جنازه های در خون نشسته طلحه و زبیر و زنی پشیمان و شتری پی شده از ذوالفقار. اسیران که مروان از بزرگان آن به شمار می رود، در برابر علی علیه السلام قرار می گیرند و با میانجی قرار دادن حسنین علیهما السلام بخشیده می شوند. اینجا نقطه ای است که پیش گویی عظیم آن حضرت درباره مروان صادر می گردد. سید رضی در خطبه 73 نهج البلاغه چنین می آورد: «… حسنین گفتند: امیرمؤمنان! مروان با تو بیعت کند. علی علیه السلام فرمود: … مرا به بیعت او نیازی نیست که بیعت شکن است و غدار با دستی چون دست جهود… همانا وی بر مردم حکومت کند اما کوتاه، چندان که سگ بینی خود را بلیسد.او پدر چهار فرمانرواست و زود است که امت، از او و فرزندانش، روزی سرخ و خونین را ببینند.» (13) پس از این واقعه مروان تا پایان حکومت علوی در خوابی زمستانی فرو رفت و در حجره های پرعیش و طرب کاخ سبز شام با عموزادگان خود روزگار به انزوا سپری کرد تا آن که حکومت حجاز و عراق در سیطره معاویة بن ابی سفیان قرار گرفت و این دوران عرصه جدیدی بود که مروان را تا پایان عمر در جولان سیاسی منطبق بر اصول خویش فرصت داد. یک خیز برای پرشی دوباره معاویه اگر چه سیاستی همراه با تدبیر در پیش گرفته بود، اما به خوبی می دانست که رمز بقای حکومت شام در نفوذ تشکیلات اموی در سرزمین حجاز و عراق است. این گستره عظیم باید با سیاست های شام اداره می گشت. از این رو، عموزادگان هر یک در گوشه ای از حکومت پهناور اسلام، بر منابر اداره حکومت، خطبه به نام معاویه خواندند. در تقسیم این مناطق میان عموزادگان، طائف، مکه و مدینه بر مروان بن حکم رسید. او سال ها امیرالحاج بود و در همان دوران بر جنازه حفصه، همسر پیامبر نماز گذارد. از آنجا که در دوران عثمان با ابوهریره، روابطی حسنه داشت، او را جانشین خود نمود و تا سال 59 هجری که ابوهریره زنده بود در کنارش قرار داشت. (14) در مدینه بود که حسن بن علی علیه السلام، با توطئه معاویه به شهادت رسید. چون بنا بر وصیت آن حضرت بنی هاشم جنازه را برای دفن در کنار پیامبر بردند، مروان بر مرکب خود سوار شد و با تحریص و تحریک بنی امیه مانع از دفن فرزند رسول خدا در کنار آن حضرت شد. (15) در حقیقت این ابراز کینه پاسخی بود به شفاعت جوان مردانه آن حضرت در روز جمل! مروان در مدینه می زیست تا آن که معاویه از دنیا رفت. از میان والیان آن دوران، ولید بر مدینه حاکم بود و مروان در کنار او به عنوان مشاور حکومتی وی بود. تا آن که نامه یزید بر ولید رسید تا از حسین علیه السلام برای او بیعت بگیرد. تاریخ به خوبی این واقعه را ثبت کرده است. «روز شنبه بیست و هفتم رجب، فردای آن شبی که ولید امام حسین علیه السلام را به بیعت با یزید فراخوانده بود، ایشان در کوچه های مدینه با مروان بن حکم روبه رو شدند… حال این که، مروان بن حکم است که در برابر امام حسین علیه السلام در کوچه های مدینه ایستاده است و او را به سازش با یزید پند می دهد… امام حسین علیه السلام در جواب او فرمودند: «انالله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام… وای بر اسلام آن هنگام که امت به حکمرانی چون یزید مبتلا شود. و به راستی از جدم رسول الله شنیدم که می فرمود: خلافت بر آل ابی سفیان حرام است… پس چون معاویه را دیدید که بر منبر من تکیه زده است، شکمش را بدرید. اما وااسفا که چون اهل مدینه معاویه را بر منبر جدم دیدند و او را از خلافت باز نداشتند; خداوند آنان را به یزید فاسق مبتلا کرد.» (16) این گفت وگوی مروان با حسین بن علی علیه السلام در جایی دیگر نیز به شکلی دیگر انجام گرفت و در هر دو بار مروان سرافکنده گشت. این گفت وگوها اوج کینه مروان از بنی هاشم و به ویژه خاندان پیامبر را آشکار می سازد، آن هم نسبت به شفاعت کننده او در روز جمل که او را از اسارت رهانید. اگرچه ولید این ننگ را بر خود نخرید، اما سرانجام فتنه گری های مزدورانی چون مروان و دیگر عموزادگانش، حادثه ای خون رنگ را نگاشت که در عصر توفانی عاشورا رقم خورد. سال 62 هجری رو به پایان بود و جهش های جسته و گریخته مروان برای تصاحب حکومت به پایان می رسید. عبدالملک فرزند مروان پا به سنین جوانی گذاشته بود و از تعالیم پدر در ایجاد و آفرینش فتنه و نیرنگ بهره می جست. مکه و مدینه در تصاحب فرزندان امیه و فرزندان کشته شدگان در روز بدر بود. ستم یزید آشکار شده بود و بنی امیه که در شهر پیامبر گرامی اسلام مدینه، به صورت علنی می گساری می کردند مورد اعتراض مردم قرار گرفتند. در یکی از این اعتراضات اهل مدینه حاکم منصوب از سوی یزید را به همراه مروان بن حکم از شهر بیرون کردند. این زمانی بود که ابن زبیر دعوی تقوا و زهد و خلافت داشت! خبر رفتار مدینه به یزید رسید و او نیز مسلم بن عقبه را به همراه لشکری عظیم گسیل داشت. مدینه در حمله سریع آنان غارت شد و جان و ناموس مردم در اختیار لشکریان گذاشته شد. یزید در پیامی به لشکریان، مدینه را که پیامبر آن را طیبه (پاک) نامیده بود، متعفن (بدبو) نامید و مراتب سپاس خود را از غارتگران مدینه اعلام نمود! (17) سال 64 هجری فرا رسید و یزید به هلاکت رسید. پسر او معاویه ثانی بر منصب حکومت نشست. او مرامی منصفانه داشت و حق را از آن بنی هاشم می دانست. معاویه دوم پس از مدتی کوتاه به مرگی مشکوک از دنیا رفت. این در حالی بود که پیش از مرگ او و به هنگام اظهار ندامت از عملکرد پدرانش، مروان به او واگذاری خلافت به شورایی همچون سقیفه را پیشنهاد نمود. چهارماه حکومت معاویه دوم، شرایط را برای تصاحب تمامی قدرت، فراهم آورد. مروان بن حکم در آخرین خیز سیاسی خود را مهیای خلافت نمود. تنها مانع ابن زبیر به شمار می آمد که تا پایان حکومت کوتاهش این نزاع سیاسی ادامه یافت. مروان بن حکم حکومت را با زد و بندهای سیاسی خاص و حمایت مستقیم عموزادگان اموی خود به دست گرفت. در تمامی تواریخ این نکته آشکارا اعلام شده است که مروان نخستین کسی است که خلافت را با شمشیر و بدون رضایت گروه های مردمی به چنگ آورد. (18) حکومت او نه ماه طول کشید و در این مدت کوتاه، بسیاری از مخالفان از دم تیغ گذشتند. پایان حکومت او با حسرت فراوان رقم خورد و همان سان که علی علیه السلام در روز جمل پیشاپیش، خبر از حکومت کوتاهش داده بود، «به اندازه سگی که بینی خود را بلیسد» (19) آخرین لیس های سیاسی خود را با حرص و ولع تمام بر کرسی ریاست زد. پس از مروان فرزندان این نفرین شده پیامبر، تا سال های سال بر کشورهای اسلامی آن دوران حکومت کردند و پیشتازان پرجوش و خروشی بودند که جز خون، آنان را آرامش نمی بخشید. این فرمانروایان خون ریز، که چهارتن بودند، فرزندان و نوادگان مروان بودند. بسیاری بر این باورند که خون رنگ ترین صفحات تاریخ اسلام در دوران حکومت و حیات سیاسی آنان نگاشته شده است. آنان عبارت بودند از: عبدالملک، سلیمان، ولید و هشام. متکای مرگ مروان بن حکم بن ابی العاص در سال 65 هجری قمری از دنیا رفت. عده ای بر این باورند که او به طاعون مبتلا شد. برخی بر این گمانند که به مرگ طبیعی مرد. بسیاری دیگر گفته اند که فاخته دختر ابوهاشم بن عتبه، مادر خالد بن یزید بن معاویه او را کشت. چون در آغاز خلافت پس از خود برای خالد پسر یزد بن معاویه بیعت گرفت و پس از مدتی تغییر رای داد و برای پسرش عبدالملک و سپس عبدالعزیز فرزند پسرش، بیعت گرفت. خالد به نزد مروان آمد و با او خشمگین شد. مروان نیز به مادر خالد دشنامی زشت داد. مروان با مادر خالد که یکی از زنان یزید بن معاویه بود، ازدواج کرده بود. خالد به نزد مادرش شتافت و از مروان شکایت کرد. فاخته رو به فرزندش نمود و گفت: دیگرعیب تو را نخواهد گفت. به خداوند سوگند که دیگر از آب سرد و گوارا نخواهد نوشید. مروان چون به خانه رسید فاخته با دیگر کنیزکان دست و پای او را گرفتند و متکایی بر دهانش نهادند. سپس فاخته خود بر روی آن نشست تا پیرمرد جان داد. (20) او در حالی که بیش از 60 سال سن داشت، با کارنامه ای سیاه و سراسر نیرنگ و خدعه از دنیا رفت. بیست برادر، هشت خواهر، یازده پسر و سه دختر داشت. پس از مرگ، سیره این نفرین شده قورباغه خو، تا سال های سال، به عنوان سیره حکومتی بنی مروان پذیرفته شد. شیوه ای که در آن هیچ آهنگ مخالفی نواخته نمی شد و هیچ نغمه انتقادی را برنمی تافت. این شیوه در تمام دوران هزار ماهه منحوس حکومت بنی امیه بر پهنه جهان اسلام، اصل مسلم حکومت قرار گرفت و پس از آن نیز عباسیان بر آن مسیر گام نهادند. مسیری که به شکنجه و آزار و کشتار مردم بی گناه ختم می گشت و روزگاری خونین و سیاه را بر آنان به ارمغان می آورد. پی نوشت ها: 1. اشارتی است بر حدیث پیامبر گرامی اسلام که درباره مروان بن حکم فرمودند. 2. سفینة البحار، شیخ عباس قمی 3. فتح خون، شهید سیدمرتضی آوینی، نشر ساقی، ص 13 4. تاریخ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، جلد اول، ترجمه ابراهیم آیتی 5. جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ج 2، ص 736 6و7. تاریخ یعقوبی، همان 8. مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، ج اول، ترجمه ابوالقاسم پاینده 9. تاریخ یعقوبی، همان. 10. از جمله این مرثیه ها، اشعاری محزون که سراسر نشان از کینه نسبت به بنی هاشم است، از ولید برادر مادری عثمان نقل شده است. او در شب دوم مرگ عثمان چنین سروده است: «ای بنی هاشم ما و حوادثی که میان ما بوده است، چون شکستن سنگ است که گذشت زمان آن را التیام نمی بخشد…» مروج الذهب، ص 702 11. مروج الذهب، پیشین 12. تاریخ طبری، جلد ششم، ص 3186 13. سید جعفر شهیدی، نهج البلاغه 14. تاریخ یعقوبی، همان 15. منتهی الامال، شیخ عباس قمی 16. سیدمرتضی آوینی، فتح خون، ص 13 17و18. مروج الذهب و معادن الجوهر، همان، ص 73 / همان، ص 90 19. نهج البلاغه، خطبه 73 20. مروج الذهب و معادن الجوهر، همان، ص93
« پدید آورنده : حسن طاهری ، صفحه 22 »
|
:lalala:
روز خانواده
این همه مهربانی زیر یک سقف
گردهمایی کوچکی که بسیار بزرگ است؛ چند نفری که روحشان با جمعیت عشق پیوند می خورد.
از گرمی این حضور ساده، خورشید، رنگ می بازد و عشق، ریزه خوارِ سفره محبت می شود.
این مجموعه گل در کنار هم، عطر خوش پروانه ها را سر می دهند.
صبح، پنجره های نور را به سمت این گروه دلداده می گشاید و مهر، مبدأ خودش را پیدا می کند.
خانواده، یعنی اندیشه هایی از شکوفایی که روی هم گذاشته می شود تا عطر صبح، چند برابر شود.
از این آبی ترین دریای به هم پیوسته، صدای یکدلی شنیده می شود.
آسمان، به این همه مهربانی که زیر یک سقف جمع شده، آفرین می گوید و صورت دنیا گل می اندازد از این همه نگاه های دل افروز که رد و بدل می شود.
هر روز، «صبح»، با امید اینان بیدار می شود و بر سرِ سفره یکرنگی می نشیند؛ آن گاه، درخت خوشبختی، رو به طراوت خانه گام بر می دارد و می خندد.
تمام روزها در محضر این حسّ شادند.
«محمدکاظم بدرالدین»
معنای لغوی و اصطلاحی مباهلهمباهله در اصل از «بَهل» به معنی رها کردن و برداشتن قید و بند از چیزی است. اما مباهله به معنای لعنت کردن یکدیگر و نفرین کردن است. کیفیت مباهله به این گونه است که افرادی که درباره مسئله مذهبی مهمی گفتگو دارند در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرّع کنند و از او بخواهند که دروغ گو را رسوا سازد و مجازات کند. شرح مختصر واقعه مباهلهمباهله پیامبر با مسیحیان نجران، در روز بیست وچهارم ذی الحجّه سال دهم هجری اتفاق افتاد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم طی نامه ای ساکنان مسیحی نجران را به آیین اسلام دعوت کرد. مردم نجران که حاضر به پذیرفتن اسلام نبودند نمایندگان خود را به مدینه فرستادند و پیامبر آنان را به امر خدا به مباهله دعوت کرد. وقتی هیئت نمایندگان نجران، وارستگی پیامبر را مشاهده کردند، از مباهله خودداری کردند. ایشان خواستند تا پیامبر اجازه دهد تحت حکومت اسلامی در آیین خود باقی بمانند. موقعیت جغرافیاییبخش با صفای نجران، با هفتاد دهکده تابع خود، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام این نقطه، تنها نقطه مسیحی نشین حجاز بود که مردم آن به عللی از بت پرستی دست کشیده و به آیین مسیح علیه السلام گرویده بودند. دعوت به اسلامپیامبر اکرم، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم برای گزاردن رسالت خویش و ابلاغ پیام الهی، به بسیاری از ممالک و کشورها نامه نوشت یا نماینده فرستاد تا ندای حق پرستی و یکتاپرستی را به گوش جهانیان برساند. هم چنین نامه ای به اسقف نجران، «ابوحارثه»، نوشت و طی آن نامه ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت فرمود. نامه حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم به اسقف نجرانمشروح نامه پیامبر به اسقف نجران چنین بود: «به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب. [این نامه ایست] از محمد، پیامبر خدا، به اسقف نجران. خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را ستایش می کنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا فرا می خوانم. شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند درآیید و اگر دعوت مرا نپذیرفتید باید به حکومت اسلامی مالیات (جزیه) بپردازید [تا در برابر این مبلغ، از جان و مال شما دفاع کند] و در غیر این صورت به شما اعلام خطر می شود». عکس العمل نجرانی هانمایندگان پیامبر که حامل نامه دعوت به اسلام از جانب پیامبر بودند، وارد نجران شدند و نامه را به اسقف نجران دادند. او نیز شورایی تشکیل داد و با آنان به مشورت پرداخت. یکی از آنان که به عقل و درایت مشهور بود گفت: «ما بارها از پیشوایان خود شنیده ایم که روزی منصب نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست که محمد ـ که از اولاد اسماعیل است ـ همان پیامبر موعود باشد». بنابراین شورا نظر داد که گروهی به عنوان هیئت نمایندگان نجران به مدینه بروند تا از نزدیک با محمد صلی الله علیه و آله وسلم تماس گرفته، دلایل نبوت او را بررسی کنند. گفتگوی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با هیئت نجرانیپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در مذاکره ای که با هیئت نجرانی در مدینه به انجام رسانید آنان را به پرستش خدای واحد دعوت کرد. امّا آنان بر ادعای خود اصرار داشتند و دلیل الوهیت مسیح را، تولد عیسی علیه السلام بدون واسطه پدر می دانستند. در این هنگام فرشته وحی نازل شد و این سخن خدا را بر قلب پیامبر جاری ساخت: «به درستی که مَثَل عیسی نزد خداوند مانند آدم است که خدا او را از خاک آفرید». در این آیه، خداوند، با بیان شباهت تولد حضرت عیسی علیه السلام و حضرت آدم علیه السلام ، یادآوری می کند که آدم را با قدرت بی پایان خود، بدون این که دارای پدر و مادری باشد، از خاک آفرید و اگر نداشتن پدر گواه این باشد که مسیح فرزند خداست، پس حضرت آدم برای این منصب شایسته تر است؛ زیرا او نه پدر داشت و نه مادر. اما با وجود گفتن این دلیل، آنان قانع نشدند و خداوند به پیامبر خود، دستور مباهله داد تا حقیقت آشکار و دروغ گو رسوا شود. مباهله، آخرین حربهخداوند پیش از نازل کردن آیه مباهله، در آیاتی چند به چگونگی تولد عیسی علیه السلام می پردازد و مسیحیان را با منطق عقل و استدلال روبرو می کند و از آنان می خواهد که عاقلانه به موضوع بنگرند. بنابراین پیامبر، در ابتدا سعی کرد با دلایل روشن و قاطع آنان را آگاه کند، اما چون استدلال موجب تنبّه آنان نشد و با لجاجت و ستیز آنان مواجه گشت، به امر الهی به مباهله پرداخت. خداوند در آیه 61 سوره آل عمران می فرماید: «هرگاه بعد از دانشی که به تو رسیده، کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو بیایید فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم». دیدگاه بزرگان نجران درباره مباهلهدر روایات اسلامی آمده است که چون موضوع مباهله مطرح شد، نمایندگان مسیحی نجران از پیامبر مهلت خواستند تا در این کار بیندیشند و با بزرگان خود به شور بپردازند. نتیجه مشاوره آنان که از ملاحظه ای روان شناسانه سرچشمه می گرفت این بود که به افراد خود دستور دادند اگر مشاهده کردید محمد با سر و صدا و جمعیت و جار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله کنید و نترسید؛ زیرا در آن صورت حقیقتی در کار او نیست که متوسل به جاروجنجال شده است و اگر با نفرات بسیار محدودی از نزدیکان و فرزندان خردسالش به میعادگاه آمد، بدانید که او پیامبر خداست و از مباهله با او بپرهیزید که خطرناک است. در میعادگاه چه گذشت؟طبق توافق قبلی، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و نمایندگان نجران برای مباهله به محل قرار رفتند. ناگاه نمایندگان نجران دیدند که پیامبر فرزندش حسین علیه السلام را در آغوش دارد، دست حسن علیه السلام را در دست گرفته و علی و زهرا علیهماالسلام همراه اویند و به آنها سفارش می کند هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید. مسیحیان، هنگامی که این صحنه را مشاهد کردند، سخت به وحشت افتادند و از این که پیامبر، عزیزترین و نزدیک ترین کسانِ خود را به میدان مباهله آورده بود، دریافتند که او نسبت به ادعای خود ایمان راسخ دارد؛ زیرا در غیر این صورت، عزیزان خود را در معرض خطر آسمانی و الهی قرار نمی داد. بنابراین از اقدام به مباهله خودداری کردند و حاضر به مصالحه شدند. سخنان ابوحارثه درباره مصالحههنگامی که هیئت نجرانی پیامبر را در اجرای مباهله مصمّم دیدند، سخت به وحشت افتادند. ابوحارثه که بزرگ ترین و داناترین آنان و اسقف اعظم نجران بود گفت: «اگر محمد بر حق نمی بود چنین بر مباهله جرئت نمی کرد. اگر با ما مباهله کند، پیش از آن که سال بر ما بگذرد یک نصرانی بر روی زمین باقی نخواهد ماند». و به روایت دیگر گفت: «من چهره هایی را می بینم که اگر از خدا درخواست کنند که کوه ها را از جای خود بکند، هر آینه خواهد کَند. پس مباهله نکنید که در آن صورت هلاک می شوید و یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند». سرانجام مباهلهابوحارثه، بزرگ گروه، به خدمت حضرت آمد و گفت: «ای ابوالقاسم، از مباهله با ما درگذر و با ما مصالحه کن بر چیزی که قدرت بر ادای آن داشته باشیم». پس حضرت با ایشان مصالحه نمود که هرسال دوهزار حُلّه بدهند که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد و بر آنان که اگر جنگی روی دهد، سی زره و سی نیزه و سی اسب به عاریه بدهند. مباهله، اثبات صدق دعوت پیامبرمباهله پیامبر با نصرانیان نجران، از دو جنبه نشان درستی و صداقت اوست. اوّلاً، محض پیشنهاد مباهله از جانب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم خود گواه این مدعاست؛ زیرا تا کسی به صداقت و حقانیّت خود ایمان راسخ نداشته باشد پا در این ره نمی نهد. نتیجه مباهله، بسیار سخت و هولناک است و چه بسا به از بین رفتن و نابودی دروغ گو بینجامد. از طرف دیگر، پیامبر کسانی را با خود به میدان مباهله آورد که عزیزترین افراد و جگرگوشه های او بودند. این خود، نشان عمق ایمان و اعتقاد پیامبر به درستی دعوتش می باشد که با جرأت تمام، نه تنها خود، بلکه خانواده اش را در معرض خطر قرار می دهد. مباهله، سند عظمت اهل بیتمفسران و محدثان شیعه و اهل تسنّن تصریح کرده اند که آیه مباهله در حق اهل بیت پیامبر نازل شده است و پیامبر تنها کسانی را که همراه خود به میعادگاه برد فرزندانش حسن و حسین و دخترش فاطمه و دامادش علی علیهم السلام بودند. بنابراین منظور از «اَبْنائَنا» در آیه منحصرا حسن و حسین علیهماالسلام هستند، همان طور که منظور از «نِساءَنا» فاطمه علیهاالسلام و منظور از «اَنْفُسَنا» تنها علی علیه السلام بوده است. این آیه هم چنین به این نکته لطیف اشاره دارد که علی علیه السلام در منزلت جان و نفس پیامبر است. دو روایت در شأن اهل بیتدر کتاب عیون اخبار الرّضا درباره مجلس بحثی که مأمون در دربار خود تشکیل داده بود، چنین آمده است: امام علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمودند: «خداوند پاکان بندگان خود را در آیه مباهله مشخص ساخته است و به دنبال نزول این آیه، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را با خود به مباهله برد. این مزیّتی است که هیچ کس در آن بر اهل بیت پیشی نگرفته و فضیلتی است که هیچ انسانی به آن نرسیده و شرفی است که قبل از آن، هیچ کس از آن برخوردار نبوده است». در کتاب غایة المرام به نقل از صحیح مسلم آمده است: روزی معاویه به سعد بن ابی وقاص گفت: چرا ابوتراب را دشنام نمی گویی؟ گفت: از آن وقت که به یاد سه چیز افتادم که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره علی فرمود، از این کار صرف نظر کردم. یکی آن بود که وقتی آیه مباهله نازل شد پیغمبر تنها از فاطمه و حسن و حسین و علی دعوت کرد و سپس فرمود: «اللهم هؤلاء اهلی؛ خدایا، اینها خاصّان منند»… نزول آیه تطهیر در روز مباهلهروزی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم قصد مباهله کرد، قبل از آن عبا بر دوش مبارک انداخت و حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را در زیر عبای مبارک جمع کرد و گفت: «پروردگارا، هر پیغمبری را اهل بیتی بوده است که مخصوص ترینِ خلق به او بوده اند. خداوندا، اینها اهل بیت منند. پس شک و گناه را از ایشان برطرف کن و ایشان را پاکِ پاک کن.» در این هنگام جبرئیل نازل شد و آیه تطهیر را در شأن ایشان فرود آورد: «همانا خداوند اراده فرمود از شما اهل بیت پلیدی را برطرف فرماید و شما را پاکِ پاک کند. اعمال روز مباهلهروز بیست و چهارم ذی الحجّه، روز مباهله پیامبر با مسیحیان نجران است که در نزد مسلمانان، اهمیت خاصّی دارد؛ چرا که گواه حقانیت و درستی دعوت پیامبر و عظمت شأن اهل بیت مکرّم اوست. در کتاب شریف مفاتیح الجنان، اعمال مخصوصی بدین شرح برای این روز ذکر شده است: اول: غسل، که نشان پالایش ظاهر از هر آلودگی و آمادگی برای آرایش جان و صفای باطن است؛ دوم: روزه، که سبب شادابی درون است؛ سوم: دو رکعت نماز؛ چهارم: دعای مخصوص این روز که به دعای مباهله معروف است و شبیه دعای سحر ماه رمضان می باشد. هم چنین در این روز خواندن زیارت امیرالمؤمنین به ویژه زیارت جامعه روایت شده است. احسان به فقرا و محرومان به تأسّی از مولی الموحدین علی علیه السلام که در رکوع نمازش به نیازمند احسان فرمود، سفارش شده است. بخش هایی از دعای روز مباهله *خداوندا، بر محمد و آل محمد درود فرست و به من شادی و خرّمی، استقامت و گشایش، عافیت و سلامت و کرامت، روزی پاک و فراوان، و هر نعمت و وسعت که نازل شده یا از آسمان به زمین نازل می شود، قسمت کن. *خداوندا، اگر گناهان چهره مرا نزد تو فرسوده اند و میان من و تو حایل شده اند و حالم را نزد تو دگرگون کرده اند، از تو درخواست می کنم به نور آبرویت که خاموش نشود و به آبروی حبیبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم و به آبروی وصیّت علّی مرتضی علیه السلام و به حق اولیائت که آنها را برگزیدی که بر محمد و آل محمد درود بفرستی و هر گناه که کرده ام بیامرزی و مرا در باقی مانده عمرم حفاظت کنی. *خداوندا، من مطیع توام، پس از من خشنود باش. عملم را ختم به خیر کن و ثواب آن را برایم در بهشت مقرّر دار و آنچه خود سزاوار آنی برای من انجام ده، ای سزاوار تقوا و آمرزش. رحمت فرست بر محمد و آل محمد و به رحمت خود به من رحم کن، ای مهربان ترینِ مهربانان. پدید آورنده : ملیحه آقاجانی ، صفحه 31 سایت حوزه نت
|
یا عالِیُ به حقِّ علی
قرآن به جز از وصف علی آیه ندارد ایمان به جز از حبِّ علی پایه ندارد
گفتم بروم سایه لطفش بنشینم گفتا که علی نور بود سایه ندارد
عید با سعادت ولایت امیر مومنان حضرت علی ( علیه السلام) بر همگان مبارک
فقر تعابیر مختلفی داره، هرکی که پول نداره فقیر نیست ! با هم این مطلب رو میخونیم تا بدونیم فقر واقعی یعنی چی ؟
…………
فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری !
…………
فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی !
…………
فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه !
…………
فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری !
…………
فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی !
…………
فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی ها ی تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون !
…………
فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه !
…………
فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی !
…………
فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت !
…………
فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی !
…………
فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت ( یخچال هایت ) باشه !
…………
فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه !
…………
فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی !
…………
فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه ، وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی !
…………
فقر اینه که از مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی
منبع : سایت جای پای خدا
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
کیستم من شاهکار ملک ذات کبریایم * * * دهمین مسند نشین از بعد ختم الانبیایم
گوهرى ارزنده از گنجینه ى جود جوادم * * * نهمین فرزند دلبند على مرتضایم
غم مخور (ژولیده) فردا پاى میزان عدالت * * * شافعت در نزد حق هنگام پاداش و جزایم
سنت خداوند چنین است که هرگاه ظلم و جور و تباهى فراگیر شد و راهزنان طریق حقیقت، شاهراه هدایت را با بى راهه هاى ضلالت و گمراهى از نظرها دور کردند، از پس پرده غیبت، هدایت گرى دیگر ظهور مى کند تا زمین هیچگاه از حجت حق خالى نماند و هماره مشتاقان وادى نور را دست گیر باشد؛ امشب، آسمان مدینه نور باران است و نداى آسمانیان در همه عالم طنین انداز است که «هادى آمد».
خجسته میلاد بزرگ مشعل دار هدایت حضرت امام هادى علیه السلام بر پویندگانِ راه حق مبارک باد.
داستان شق القمر و مستندات این معجزه بزرگ پیامبر صلّی الله علیه و آله چیست؟
معجزه شق القمر به اذن الهی به دست پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در مکه و قبل از هجرت، انجام گرفت و مسلمانان چه شیعه و چه اهل تسنّن در این مطلب، شکی ندارند. داستان شق القمر از این قرار است که «مشرکان نزد رسول خدا آمدند و گفتند: اگر راست می گویی و تو پیامبر خدایی، ماه را برای ما دو پاره کن! فرمود: اگر این کار را کنم ایمان می آورید؟ عرض کردند آری ـ و آن شب، شب چهاردهم ماه بود ـ پیامبر از پیشگاه پروردگار تقاضا کرد، آن چه را خواسته اند به او بدهد، ناگهان ماه به دو پاره شد و رسول الله آن ها را یک یک صدا می زد و می فرمود: ببینید.»[1] بدین ترتیب در سال پنجم، قبل از هجرت، خداوند متعال چنین معجزه ای را به دست پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله جاری می کند. که ماه به دو نیم تبدیل شده، مردم آن را می بینند. سپس دوباره به حالت اول برمی گردد، هر چند مشرکین، طبق عادت شان، این معجزه را انکار کردند که این عمل(معجزه)، سحر می باشد. به دنبال این معجزه، آیات ابتدایی سوره قمر نازل می شود: « اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ. وَ إِنْ یرَوْا آیةً یعْرِضُوا وَ یقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ »[2] قیامت نزدیک شد و ماه بشکافت. و اگر معجزهای ببینند، روی بگردانند و گویند: سحری دائمی است.
اما روایات در این باره نزدیک به تواتر است، به خاطر رعایت اختصار به بعضی از روایات اشاره می کنیم:
در تفسیر قمی آمده است که منظور از «وانشّق القمر» این است که قریش از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله نشانه ای درخواست کردند. پیامبر اکرم از خداوند درخواست کردند. پس ماه به دو نیم شد تا اینکه قریش این صحنه را دیدند، سپس ماه به حالت اول بازگشت. پس قریش بلافاصله گفتند: این قضیه، سحر است. در تفسیر الدّر المنثور سیوطی آمده که جبیر بن مطعم راجع به «و انشق القمر» می گوید: ماه دو شقّ شد و ما در زمان رسول الله صلّی الله علیه و آله در مکه بودیم، شقّی از ماه بر این کوه و شقّ دیگر بر کوه دیگری قرار گرفت. پس مردم گفتند که محمد ما را سحر کرد.. .[3]
بنابر این داستان شق القمر واقعیتی است که جای تردید ندارد، قرآن کریم و روایات مستفیض فریقین یعنی شیعه و اهل سنت بر آن دلالت دارد، و از این رو مفسران شیعی و سنی بر این امر متفق القول اند.
[1] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیست و دوم، 1382، ج23، ص 9. به نقل از مجمع البیان و کتاب های تفسیری دیگری ذیل آیه 1 سوره قمر.
[2] . قمر: 1 و 2، ترجمه بهرام پور.
[3] . طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 19، ص 6 ـ 65.
هر روز صبح من و خدا یک چیز را فراموش می کنیم
او …
گناهانم را
و من …
لطف بی کرانش را